اهواز
ظاهر
اَهواز مرکز استان خوزستان یکی از ۵ کلانشهر ایران است.
شعر
[ویرایش]- «ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی/چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی»
- «که باشد که پیوند سام سوار/نخواهد ز اهواز تا قندهار»
- «یک ایوان همه جامهٔ رود و می/بیاورده از پارس و اهواز و ری»
- «یکی شارستان کرد نوشاد نام/به اهواز گشتند زو شادکام»
- «بالتوینه در ببد روز هفت/ز روم اندر آمد به اهواز رفت»
- «برین گونه سرگشته آن هفت مرد/باهواز رفتند تازان چو گرد»
- «سیوم پارس و اهواز و مرز خزر/ز خاور ورا بود تا باختر»
- «همه گنجهای سلیح نبرد/به پارس و اهواز و در باز کرد»
- «چو صد مرد بیرون شد از رومیان/ز ایران و اهواز وز هر میان»
- «به بیچارگی دست ازان بازداشت/همی گوش و دل سوی اهواز داشت»
- «ای بلبل خوش نوا سرودی/آهنگ حجاز گیر و اهواز»
- «که من از بدر اهوازی هم امروز/بدست آوردهام نثری دلفروز»
- «مگر آن کاروان میشد باهواز/بهمراهی ایشان گشت دمساز»
- «نه در ششتر یکی دیبا بمانده/نه در اهواز یک زیبا بمانده»
- «خزینهٔ علم فرقان است، اگر نه بر هوائی تو/که بردت پس هوازی جز هوا زی شعر اهوازی؟»
- «نازت ز طریق علم دین باید/نازش چه کنی به شعر اهوازی؟»
- «بس نماندهست که فرمان دهد آن شاه که هست/پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز»
- «فتح مکران و در پیش کرمان/ری و قزوین و ساوه و اهواز»
- «روی سفر نبینم و از دانش/گه در حجاز و گاه در اهوازم»
- «ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار/وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز»
- «زلف پرچم نگارد اندر چشم/شکل جرارهای اهوازی»
- «علم زد بر فراز بام اهواز/خروشان قلزمی جوشان و دروا»
- «بانی کلک فریدون به قطار از شیراز/بار زد قافله شکر اهواز به من»
- «یکى دیگر به کرمان رفت و شیراز/یکى دیگر به ششتر رفت و اهواز»
- «ز گرگان تا رى و اهواز و بغداد/بگسترده بساط رامش و داد»
- «به چشم آورده تیر افگن ز ابخاز/به زلف آورده جراره ز اهواز»
- «یکى زان شهرها اهواز ماندست/کش او آگهاه شهر رام خواندست»
- «کنونش گر چه هم اهواز خوانند/به دفتر رام شهرش نام دانند»
- «شهدگفتار توزهرکژدم اهواز را/در حلاوت قند مصر و شکر خوزی کند»
- «لبش اهواز نیست لیک در او/شکر و قند بار بار بود»
- «رخش اهواز را ماند کزو کژدم همی خیزد/دمیکان زلف پر چینش به روی آبدار آید»
- «زین یک شودم مشت پر از کژدم اهواز/زان یک شودم چشم پر از افعی حَمیَر»
- «گرفتم آنکه نیارند شکر از اهواز/به یک تبسم او خار و خس شود شکر»
- «ز بهر کسب یکی گوهر آرد از عمان/ز بهر سود یکی شکر آرد از اهواز»
- «اهواز نه روی یار و تو در او/جرارهٔ آن دیار را مانی»
- «طرارهای به سیرت و جزارهای به شکل/جادوی هند و کژدم اهواز بینمت»
گفتاورد
[ویرایش]- «اهواز شهر بزرگی است، مردمش زرتشتی و مسلمان و انبار کالاها و فرآوردههای خوزستان شکر، بافتههای پشمی، جامههای دیبا، پارچههای کنفی و دیگر محصولات را از همهٔ شهرهای ایران به اهواز میآورند و از این شهر و به وسیلهٔ کشتی از راه خلیج فارس به هندوستان و چین و از راه بصره و عراق و اصفهان به سایر کشورهای جهان حمل میکنند. بازرگانان و سوداگران و بیگانگان در این شهر سود بسیار میبرند. نام اهواز با کالاهای شکر و پارچه، در همهٔ جهان مشهور و به بزرگی موصوف بود و به همین جهت عربها این شهر را «سوقالاهواز» نامیدهاند.»