سید جواد طباطبایی

از ویکی‌گفتاورد
به تاریخ ایران هر امری را می‌توان نسبت داد جز کلنگی بودن. این بحثی ایدئولوژیک است که از بیرون وارد ایران می‌کنند و اینجا نیز چون به صورت ابتدایی فکر می‌کنیم این نظریه را می‌پذیریم.

سید جواد طباطبایی (۲۳ آذر ۱۳۲۴ – ۹ اسفند ۱۴۰۱) استاد دانشگاه و پژوهشگر ایرانی در زمینهٔ فلسفه، تاریخ و سیاست بود.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «همه چیز در ایران متولی دارد جز ایران.»
  • «پان ترکیسم ملغمه ای از بیسوادی و بیشعوری است.»[۱]

بر پایه موضوع[ویرایش]

سکولاریسم و اسلام[ویرایش]

طباطبایی در بررسی بی معنا بودن سکولاریسم در اسلام در کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون» می‌نویسد:

« فعالانِ سیاسی، به عنوانِ مقلدانِ بحث‌های جامعه‌شناسیِ هضم‌نشده، گمان می‌کنند سکولاریسم، مرهمِ همهٔ دردهای کشورهایی مانندِ ایران است. این بحث در موردِ اسلام موضوعیت ندارد. سکولاریزاسیون در مسیحیت به دلایلِ الهیاتیِ ویژهٔ آن دین ضرورت پیدا کرد که مهم‌ترینِ آنها نفیِ دنیا یا تَشَبُّه به سکیلوم بود. دنیا برای مؤمنِ مسیحی حتی به عنوانِ ″قَنطَره‌ای به سوی آخرت″ یا ″مزرعهٔ آخرت″ ارزشی نداشت و او می‌بایست تا حدِّ رُهبانیت از آن کناره می‌گرفت. این که فقهِ کلیسایی توانست، به رغمِ فقدانِ نَصِّ صریح در عَهدَین، حکمِ ضرورتِ تجرّدِ پاپ و روحانیتِ مسیحی را استنباط کند و گروه‌هایی از راهبان، دریوزگی را از راه‌های رستگاری می‌دانستند ربطی به این نفیِ دنیا داشت، در حالی که همین فضیلت‌های مسیحی در اسلام رذیلت به‌شمار می‌آمدند. اسلام، دنیا را مزرعهٔ آخرت می‌دانست که هر مؤمنی می‌بایست در محدودهٔ احکامِ شرعی از همهٔ مواهبِ آن بهره‌مند شود و اشکالی نداشت. این سازگار کردنِ دین با دنیا را در زبان‌های اروپایی سکولاریزاسیون خوانده‌اند که می‌توان از آن به عرفی کردنِ دین تعبیر کرد، یعنی اینکه دین بتواند عرفِ دنیا را در استقلالِ آن بپذیرد. این عرفی کردنِ مسیحیت به سده‌های میانهٔ متأخر و به نظرهای متألهانِ بزرگی مانندِ توماسِ قدّیس و انقلاب در حقوق در سدهٔ دوازدهم و پس از آن بر می‌گردد و روندی بسیار طولانی و در آغاز الهیاتی‌است. این سکولاریزاسیونِ الهیاتی در اسلام موضوعیت ندارد…

اصلاح دینی در اسلام نمی‌تواند سکولاریزاسیون در معنای مسیحیِ آن باشد؛ آنچه از میرزا فتحعلی آخوندزاده تا شریعتی دربارهٔ پروتستانتیسم اسلامی یا شیعی گفته‌اند کلیدی برای قفلی مجهول است. اگر به تجربهٔ مشروطیت برگردم، و همین استعارهٔ قفل و کلید را به کار بگیرم، می‌توانم گفت که نمایندگان، از همان مجلس اول، وقت را صرفِ شناساییِ قفل کردند و آن فقدانِ نظامِ حقوقی در کشور بود. با آن قفل‌شناسیِ درست، که با مستشارالدوله آغاز شده بود، طرحی از کلید به دست آمد. نیازی به گفتن نیست که عامهٔ نمایندگان نمی‌دانستند سکولاریزاسیون چیست، اما چند نمایندهٔ تحصیل‌کردهٔ خارج یا جدید کمابیش تصوری از اروپا داشتند و می‌دانستند که باید قدم در راه‌هایی بگذارند که پیش از آنان کسی بر آنها نرفته بود. تلقیِ آنان از اسلام هیچ ربطی به جامعه‌شناسی و سیاستِ جدید نداشت؛ می‌توانم گفت: اسلامی بود، یعنی آنان می‌دانستند چگونه می‌توان دینِ مبتنی بر شریعت را اصلاح کرد و این اصلاح جز اصلاحی در قلمروِ حقوق نمی‌تواند باشد…

مشروطیت، ایران را از مجرای ایجادِ نظامِ حقوقی واردِ دنیای جدید کرد، و این کوششِ موفقی در یک کشورِ اسلامی بود، اما وقت را برای عرفی کردنِ دینی که خود عرفی بود تلف نکرد. با این همه، مشروطیت تجربه‌ای در عمل بود و تجربه‌ای در عمل نیز ماند؛ ایدئولوژیکی کردنِ اسلام، به جای تدوینِ نظریه‌ای برای این تجربهٔ مهم، راهِ فهمِ آن تجربه را بست. آنان که گمان می‌کنند سکولاریزاسیون حلّالِ همهٔ مشکلات است در غفلتی مزمن نسبت به مشروطیت گام برمی‌دارند و، در واقع، در دامی می‌افتند که اهلِ ایدئولوژی سرِ راهِ آنان تعبیه کرده‌اند.»

»


ایران سرزمین کدام قوم؟[ویرایش]

«ایران‌زمین، سرزمینِ همهٔ ″ایرانیان″ است. ″ایرانیان″ نامِ عامِ همهٔ ″ما″، یعنی مردمانی‌است که به طورِ تاریخی، از کهن‌ترین روزگاران در آن سکونت گُزیده و تقدیرِ تاریخی آن سرزمین و تقدیرِ تاریخی خود را رقم زده‌اند.

این ″ما″ هیچ قیدی و تخصیصی ندارد و هیچ قیدی و تخصیصی نباید به هیچ نامی و به هیچ بهانه‌ای بر آن وارد شود. این ″ما″ بر همهٔ مردمِ ایران شمولِ عام دارد و هیچ ایرانی را نمی‌توان به هیچ نامی و هیچ بهانه‌ای از شمولِ عامِ آن خارج کرد. این ″ما″ فرآوردهٔ وحدتِ کلمهٔ سیاسی نیست، به طورِ تاریخی نیز چنین نبوده‌است، بلکه، مانندِ خودِ ایران‌زمین، به طورِ خودجوش، وحدتی در کثرت است. این ″ما″ کثرتِ همهٔ ایرانیانی‌است که از هزاره‌های پیشین، در زمان‌هایی و از مکان‌های گوناگون، مهاجرت کرده و این سرزمینِ بزرگ را برای سکونتِ خود برگزیده‌اند، سهمی در نیک و بدِ آن دارند و تاریخ، تمدن و فرهنگِ آن را آفریده‌اند.»

ایران بزرگ فرهنگی و ملت‌های مستقل منطقه[ویرایش]

«ایران‌زمین، در معنای دقیقِ آن، ایرانِ بزرگِ فرهنگی‌است. ایرانِ بزرگِ فرهنگی تنها از آنِ ایرانیانِ محدودهٔ جغرافیای سیاسیِ امروزِ ایران نیست، میراثِ همهٔ اقوامی‌است که سهمی در آفریدنِ آن میراثِ مشترک داشته‌اند، اگرچه بسیاری از آن اقوام، به لحاظِ سیاسی، به ملت‌های مستقل تبدیل شده و سرنوشتِ سیاسیِ جدای خود را رقم زده‌اند.

به عنوانِ مثال، ملت‌هایی که در آسیای مرکزی و نیز در قفقاز، کشورهایی مستقل ایجاد کرده‌اند، در معنای سیاسیِ کلمه، ایرانی نیستند، اما در میراثی که در ایرانِ بزرگ آفریده شده، به درجاتِ متفاوت، سهیم بوده‌اند و هستند. امروزه، این اقوام به زبان‌های ″ملیِ″ خود سخن می‌گویند، اما بخشِ بزرگی از آنچه در این زبان‌های ″ملیِ″ ناحیه‌ای بیان می‌شود ایرانی‌است. حتی ترکیه، که از سده‌ها پیش هویتِ قومیِ متمایز از هویتِ قومیِ ایرانی یا به تعبیرِ من ایرانشهری داشته، اما تا گسستی که بنیادگذارِ ترکیهٔ جدید ایجاد کرد، بخشِ مهمی از ادبِ ترکیِ عثمانی، ایرانی و از شاخه‌های فرهنگِ ایرانی بوده‌است. این بخش از ادب و فرهنگِ عثمانی ناحیه‌ای در ادب و فرهنگِ ایرانی‌است که به زبانِ ترکیِ عثمانی بیان شده‌است.

این حکم، به طریقِ اولی، در درونِ مرزهای ایرانِ کنونی نیز مصداق دارد. از این حیث، ادبِ کردی به همان اندازه ناحیه‌ای از ادبِ ایرانی‌است که ادبِ ترکیِ آذری. این زبان‌های محلی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی، نه تنها زبان‌هایی که در درونِ مرزهای کنونیِ ایران به آنها سخن گفته می‌شود، بلکه حتی زبان‌هایی مانند اردو و ترکی عثمانی، که زبان‌های ایرانی نیستند، از طریقِ زبانِ فارسی و بر اثرِ جاذبهٔ ادب و فرهنگِ ایرانی به زبان‌های فرهنگی تبدیل شده‌اند.»

ایرانشهر و ادعاهای ارضی و سیاسی[ویرایش]

«ایرانِ بزرگِ فرهنگی، چنان‌که از نامِ آن بر می‌آید، فرهنگی‌است و هیچ داعیهٔ سیاسی ندارد. این که تاریخِ بخشِ بزرگی از ادب و فرهنگی که در ناحیه‌هایی از شبه‌جزیرهٔ هند، ترکیه، تاجیکستان، ازبکستان و… آفریده شده ایرانی‌است، امروزه، به لحاظِ سیاسی هیچ اعتباری ندارد. سیاستِ خارجیِ همهٔ این کشورها باید بر اساسِ مناسبات حُسنِ هم‌جواری، عُلقه‌های فرهنگی، منافعِ مشترکِ برابر و رعایتِ منطقِ منافعِ ملیِ کشورها باشد. اینکه ایرانِ بزرگ، خاستگاهِ ادب و فرهنگی بوده که در بسیاری از کشورهای منطقه جاری‌است، به لحاظِ سیاسی، برای ایرانِ سیاسیِ کنونی اعتباری به‌شمار نمی‌آید.

در مناسباتِ فرهنگی وضع متفاوت است: نه تنها ابن‌سینا ازبک و مولانا ترک نیستند، بلکه بسیاری از نویسندگانِ اردو و ترک و ازبک نیز به ایرانِ فرهنگی تعلق دارند، چنان‌که دیوانِ فضولی و شاه‌اسماعیل، به رغمِ ترکی بودنِ آنها، آثاری در ادبِ ایران هستند. تاریخِ ایرانِ جغرافیای سیاسیِ کنونی، تاریخِ مرزهای سیاسیِ کنونی‌است، اما تاریخِ ادب و فرهنگِ ایرانی، ایرانشهری‌است، یعنی تاریخِ ایرانِ بزرگِ فرهنگی‌است. به هر حال، مرزهای سیاسیِ ایران آنهایی هستند که اینک هستند، اما مرزهای فرهنگیِ ایران‌زمین آنهایی هستند که از آغاز بوده‌اند.

آن‌که بخواهد مرزهای ایرانِ سیاسی را برهم زند، به یکی از وجوهِ ماجراجوییِ ناسیونالیستی دست زده‌است، حتی اگر خود نداند، اما پاس‌داری از مرزهای فرهنگی، و حتی گسترشِ آنها، مندرج در تحتِ وطن‌خواهی‌است.»

مخالفت با ناسیونالیسم[ویرایش]

« «تاریخ‌نویسی ناسیونالیستی، که جز تجلیلِ ایرانِ خیالی، به عنوانِ قرینهٔ ″شرقِ آرمانیِ″ ادوارد سعید، هدفی را دنبال نمی‌کند، و تاریخ‌نویسیِ ″کُلَنگِستانی″، و نیز وجوهِ گوناگون تاریخ‌نویسی‌های ضدِ ناسیونالیستی، دو روی سکهٔ بی‌وطنی هستند. ایران، موضوعِ تاریخِ ایران به عنوانِ ″مشکل″، نه ایرانِ ناسیونالیستی‌است نه ایرانِ ″کلنگستان″؛ موضوعِ تاریخِ ایرانِ واقعی، تبیینِ حقیقتِ بغرنجِ ایران و مفهومِ آبستنِ آن است. تاریخ‌نویسیِ جدیدِ ایرانی باید این حقیقتِ بغرنج و این مفهومِ آبستن را موضوعِ خود قرار دهد. از این دیدگاه، به رغمِ اینکه تاریخ‌های بسیاری برای ایران و فرهنگِ آن نوشته‌اند، اما هنوز ″تاریخ و تاریخ‌نویسیِ ایرانی″ امری عدمی است.

اصطلاحِ ″ملی‌گرایی″، در دهه‌های اخیر از راهِ ترجمه از زبان‌های اروپایی واردِ زبانِ فارسی شده‌است و معنای درستی ندارد. معادلِ این ترکیب، که در زبانِ فارسی جعلِ جدید است، در زبان‌های اروپایی تاریخی دارد که در ایران شناخته‌شده نیست، اما این امر مانع از آن نشده‌است که در پیکارهای ایدئولوژیکی-سیاسی استفاده شود.

سببِ اینکه ایرانیان خود را به عنوانِ ملتی واحد فهمیده، اما واژه‌ای برای آن جعل نکرده‌اند، این است که روندِ تبدیل به ملت در ایران امری طبیعی بوده‌است. تحولِ مضمونِ معناییِ واژهٔ نِیشن در زبان‌های اروپایی با آغازِ روندِ تجزیهٔ امپراتوریِ مقدس هم‌زمان است. در امپراتوریِ مقدس، سیاستِ اقوامِ مسیحی عینِ دیانتِ آنان - معنای نخستِ واژهٔ نیشن در زبان‌های اروپایی و ″ملت″ در عربی و فارسی - بود، یعنی همهٔ اقوامِ مسیحی گروه‌هایی دینی در درونِ رِسپوبلیکا کریستینا بودند، اما از زمانی که رخنه‌ای در ارکانِ سلطنتِ پاپی و امپراتوری افتاد، سیاستِ اقوامِ اروپایی، که به تدریج به ″ملی″ شدن میل می‌کرد، عینِ دیانتِ آنان نمی‌توانست باشد. سیاستِ ایرانیان، هرگز، عینِ دیانتِ خلافت نبود، یعنی، اگر بتوان گفت، پیوسته، ″ملی″ در معنای جدید آن بود، و برای توصیفِ این واقعیتِ بدیهی نیازی به جعلِ اصطلاحِ جدید نبود. تصریح محمد بن جَریر طَبَری، مبنی بر این که تاریخِ ایرانیان تداومی خلاف‌آمدِ عادت داشته، به معنای آن است که تاریخِ ایران پیوسته تاریخِ ″ملی″ بوده‌است. در واقع، معادلِ دقیق برای واژهٔ نیشن در زبان‌های اروپایی، به لحاظِ مضمونی و نه واژگانی، نه ″ملت″ که ″ایران″ است که از کهن‌ترین زمان‌ها تا کنون مضمونِ واحدی داشته و در تعارضِ آن با ″اَنیران″ فهمیده می‌شده‌است. ایرانیان ″ملیتِ″ خود را در نامِ کشورِ خود فهمیده‌اند. در ایران، به عنوانِ کشور، پیوسته، ″ایران″ عینِ ″ملتِ″ ایران بوده‌است.»

»


سَره‌نویسی در زبان فارسی[ویرایش]

«طالبوف تبریزی بر این نکتهٔ اساسی از دیدگاهِ زبان‌شناسی تأکید دارد که هیچ زبانِ سَره‌ای وجود ندارد و همهٔ زبان‌های مهم در دوره‌ای از تاریخِ خود با زبان‌های دیگری آمیخته شده و بر غنای نخستینِ خود افزوده‌اند.

ما می‌توانیم برای نمونه به زبان انگلیسی اشاره کنیم که در دوره‌ای از تحولِ خود، ده‌ها هزار از واژگانِ لاتینی - به طورِ مستقیم یا از مجرای زبان فرانسه - در آن وارد شده و اهلِ ادبِ انگلستان نیز پالایشِ انگلیسی از واژگانِ لاتینی و فرانسه را طیرهٔ عقل دانسته‌اند.

جالبِ توجه است که فیشته - فیلسوفِ آلمانیِ آغازِ سدهٔ نوزدهم - در خطابه‌هایی به ملتِ آلمان پیشنهاد کرد که همهٔ واژگانِ لاتینی را از زبان آلمانی خارج کنند، اما هیچ اهلِ ذوقی سخنِ او را جدی نگرفت. اگر چه در دوره‌هایی اهلِ ادبِ آلمانی معادل‌هایی از ریشهٔ زبان آلمانی برای واژه‌های لاتینی و فرانسوی برساختند، اما امروزه زبان آلمانی یکی از معدود زبان‌هایی‌است که بیش‌ترین واژهٔ دخیل در آن وجود دارد و این امر مانع از آن نشده‌است که آلمانی یکی از مهم‌ترین زبان‌های ادبی، فکری، فرهنگی و علمی باشد.

طالبوف به درستی با پذیرفتنِ این نکته که در زبانِ هر قوم ″بخشِ طبیعیِ آن است″ می‌نویسد که ″اما زبان فارسی، حَلاوَتِ حالیهٔ خود را از ترکیبِ الفاظِ عربی پیدا کرده″ است. آنچه از زبان عربی در جریانِ تحولِ ادبِ فارسی واردِ این زبان شده‌است اگر با حفظِ استقلالِ زبان فارسی تحتِ قواعدِ آن درآید، آن را باید بخشی از گنجینهٔ واژگانِ زبان فارسی دانست.»

بر پایه سال[ویرایش]

۱۳۸۷[ویرایش]

  • «با جعل اصطلاحات تهی از مضمون نمی‌توان به بی‌معنایی رفتارهای خودمان معنایی بدهیم.»[۲۰]

۱۳۹۲[ویرایش]

  • «بحث روشنفکری اتخاذ موضعی سیاسی، ایدئولوژیکی است که می‌توان مثل نظریه غرب زدگی آل احمد، با ایراداتی اساسی، کل نظریه را به هوا فرستاد چون یک موضع‌گیری سیاسی و ایدئولوژیکی در مناسبات قدرت است. درواقع روشنفکری به یک اعتبار به این معناست که خود را علم معرفی و اعلام می‌کند من تمام پاسخ‌ها را یافته‌ام و دیگر ایرادی نمی‌توان گرفت. پشتوانه این ادعا نیز یک قدرت سیاسی یا ایجاد توهم قدرت سیاسی است.»
    • سخنرانی در نشست «در کجا ایستاده‌ایم»، ۱۳۹۲[۲۱]
  • «به تاریخ ایران هر امری را می‌توان نسبت داد جز کلنگی بودن. این بحثی ایدئولوژیک است که از بیرون وارد ایران می‌کنند و اینجا نیز چون به صورت ابتدایی فکر می‌کنیم این نظریه را می‌پذیریم.»
    • سخنرانی در نشست «در کجا ایستاده‌ایم»، ۱۳۹۲[۲۱]
  • «در دوره‌های ناصری این تلقی پیدا شده بود که در زمینه فلسفه سیاست، میان ما و غرب شکافی ایجاد شده‌است. برخی مثل ملکم خان یا مستشارالدوله و مهاجرانی چون میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی به بررسی این مسئله پرداختند و به جست وجوی راه حل برای پرکردن این شکاف برآمدند اما از آنجا که رخ دادن این اتفاقات جدید در اروپا، کلیتی بود که بیان نظری اش در کلیت فلسفه غرب رخ داده بود، بنابراین اینها با نظام سنت قدمایی نمی‌توانستند این کلیت را با کلیت فلسفه غرب محک بزنند.»
    • سخنرانی در نشست «وضعیت فلسفه در ایران»، ۱۳۹۲[۲۲]
  • «ترجمه و فهم ما از فلسفه سیاست بسیار ابتدایی است و آنچه ترجمه شده، نیازمند آن است که چندین بار ترجمه شود، نکته دیگر ترجمه چندین باره آثار مقدماتی و ساده و بی‌توجهی به نوشته‌های تفصیلی مهم است.»
    • سخنرانی در نشست «وضعیت فلسفه در ایران»، ۱۳۹۲[۲۲]
  • «اگر نتوانید موضوع خود را مشخص کنید، نخواهید توانست علم تأسیس کنید. دانشگاه ایران وقتی می‌تواند دانشگاه در معنای درست خود باشد که یک موضوع مهم داشته باشد و آن ایران است.»[۲۳]
    • (۹ اکتبر ۲۰۱۳/ ۱۷ مهر ۱۳۹۲)
  • «دانشگاه ما نمی‌تواند به‌درستی وظیفه دانشگاه را انجام دهد و به عبارت دیگر دانشگاه ما ادامه دبیرستان است. کلمه دانشگاه هنوز برای ما جا نیفتاده است. درست است که «university» را به دانشگاه ترجمه کرده‌اند ولی این کلمه در زبان‌های لاتینی و اروپایی ۱۵۰۰ سال سابقه تمدنی، فرهنگی و مفهومی دارد. وقتی دانشگاه تهران را تأسیس و لوگوی آن را طراحی کردند به فارسی نوشته شده بود: دانشگاه تهران و «میاسای از آموختن یک زمان» و بالای آن طبق سنت دانشگاه‌های جهان، عنوان دانشگاه را به لاتینی هم نوشته بودند. چون معنای اصلی دانشگاه مدنظر بود، نه دبیرستان. دانشگاه محل دانش نیست بلکه نهادی است که تداوم علم، فرهنگ و تمدن است و نمی‌توان به آن دست زد.»[۲۴]
    • (۲۳ فوریه ۲۰۱۷/ ۵ اسفند ۱۳۹۵)

۱۳۹۳[ویرایش]

  • «گفته شد که من در نقد خود شخص را تحقیر می‌کنم. تحقیر به معنای کوچک شمردن شخصیت فرد است؛ گفتن اینکه کسی انگلیسی نمی‌داند یا متن‌هایی را که دربارهٔ جامعه‌شناسی متفکران مسلمان خوانده نفهمیده، نه تحقیر شخص بلکه یک امر واقعی است.»
    • پاسخ به نقدها در «بررسی و نقد آثار و اندیشه‌های دکتر سیدجواد طباطبایی»، ۱۳۹۳[۲۵]
  • «گفته شد با منابع با خشونت برخورد می‌کنم. این در حالی است که در کشورهای اروپایی به دانشجو می‌گویند چرا متن را شکنجه ندادید؟ چرا حرفش را بیرون نکشیدید؟»
    • پاسخ به نقدها در «بررسی و نقد آثار و اندیشه‌های دکتر سیدجواد طباطبایی»، ۱۳۹۳[۲۵]
  • «در آغاز گفتم من خودم جزو مخالفان خودم هستم. معنای آن این است که بحث من نه ایدئولوژی است و نه در سودای قدرت و نه من در میان موافقان و مخالفان شرایط امروزی جایی دارم. در بحث علمی من آنچه مطلوب خودم هست را وارد نمی‌کنم.»
    • پاسخ به نقدها در «بررسی و نقد آثار و اندیشه‌های دکتر سیدجواد طباطبایی»، ۱۳۹۳[۲۵]
  • «ایراد دیگری هم گرفته شد مبنی بر اینکه من از غربی‌ها تقلید می‌کنم. این بحث کهنه‌ای است و راه به جایی نمی‌برد. اینکه من مفاهیم خود را از غرب می‌گیرم، ایراد درستی نیست. مگر دیگران مفاهیم خود را از کجا می‌آورند. قضیه بر سر به‌کارگیری مجتهدانه یک مفهوم است. آنها که گفتند من هگلی هستم مشخص است هگل را نمی‌فهمند. من هگل را از حفظم. جلو من نمی‌شود معلق زد. جای دیگری هم توضیح دادم که چرا هگلی نیستم، چون مفاهیم هگل را می‌گیرم همان‌طور که مفاهیم بسیاری از متفکران دیگر را می‌گیرم، اما مهم این است که با این مفاهیم چه می‌کنم؟»
    • پاسخ به نقدها در «بررسی و نقد آثار و اندیشه‌های دکتر سیدجواد طباطبایی»، ۱۳۹۳[۲۵]
  • «نقد ایرادی ندارد اما بحث فله‌ای هم فایده‌ای ندارد. کار ما کار علمی است. من بحثی با کسانی که نمی‌خوانند ولی ایراد می‌گیرند، ندارم. فعل مقدمه کتاب مفرد متکلم است اما در متن کتاب از فعل جمع استفاده شده‌است. چون من حرف نمی‌زنم. بزرگان ما از زبان من حرف می‌زنند و من مترجم بزرگان ایران هستم.»
    • پاسخ به نقدها در «بررسی و نقد آثار و اندیشه‌های دکتر سیدجواد طباطبایی»، ۱۳۹۳[۲۵]

دربارهٔ او[ویرایش]

حاتم قادری: کلام و آرای طباطبایی نوعی خشونت نهفته دارد![ویرایش]

«خرد جدیدی که ایشان در آرای خود به کار بردند از یک سو خشونت مبدأ را در خود دارد و از سوی دیگر در زبان دکتر طباطبایی نه به گفتمان گفت وگویی و پرسشگری یا طرح واره‌ای برای تاریخ و اندیشه بلکه به گفتمان طرد منجر شده‌است. به گمان من، این گفتمان طرد که در نحوه بیان دکتر طباطبایی و در نوع الفاظی که برای تحقیر مخاطبان شان به کار می‌برند نیز خشونت مضاعفی می‌یابد، برای موقعیت تاریخی ما مناسب و سودمند نیست؛ زیرا به جای اینکه بتوانیم گفت وگویی را پیش ببریم، کوشیده می‌شود قتل‌عامی صورت دهیم و به هزینه آن، خرد جدیدی را به کار ببریم … به اعتقاد من بخشی از استقبال از این خشونت نهفته، رگه‌های بیمارگونه‌ای را در جامعه دانشگاهی و روشنفکری ما نشان می‌دهد.»[۲۶]

احمد نقیب زاده: تک درختی در بیابانی بی آب[ویرایش]

احمد نقیب‌زاده، استاد تمام گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران و هم‌اتاقی طباطبایی در زمان تدریس او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، از نخستین کسانی بود که پس از مرگ سید جواد طباطبایی در رثای مرگش یادداشتی را منتشر داشت و او را به «تک درختی در بیابانی بی آب» تشبیه نمود. بخش‌هایی از یادداشت نقیب‌زاده چنین است: «بلند بالایی، سرو قامتی نیک پندار و نغز گفتار از دیار مردان بزرگ، آنجا که هنوز پهلوانی و راستی و درستی از آتشکده آذرگشسب گرمی دارد، سرزمین ستارخان و احمد کسروی و ژاله آموزگار و عباس زریاب خویی و ده‌ها، بل صدها رجل برجسته و وطن‌پرست و اینک دکتر جواد طباطبایی که شمع وجودش خاموشی گرفت. دکتر جواد طباطبایی هنوز به مرز پیری نرسیده چون عقابی از اوج پرواز، آن هم دور از وطن، بنشست به خاک و آشیان بازندید».[۲۷]

محسن خلیلی: شهسوار اقلیم ایرانشهر[ویرایش]

محسن خلیلی، استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد نیز پس از انتشار خبر درگذشت سید جواد طباطبایی، ضمن «شهسوار اقلیم ایرانشهر» نامیدن طباطبایی، دربارۀ او نوشت: «استادان علوم سیاسی خواندۀ ایران، سه گروه‌اند: نخستین آنان، نویسنده‌اند و در کار مقاله و کتاب و درس و کلاس و رساله و پایان‌نامه‌اند. دو دیگر، شارح‌اند؛ و افزون بر نویسندگی، چیرگی شگفتی در خوانش نطریه‌ها و بازگفت دقیق مکاتب و مفاهیم و مقوله‌های سیاسی دارند. سه دیگر، نگره‌مند به شمارند؛ بسیار فراتر از نویسندگی و بسی بالاتر از تشریح، صاحب نظریه‌اند و چنان با تجهیز و تسلیح در بحر عمیق دانش سیاسی غوطه‌ورند که چونان نگارگران، واژگان و مقاهیم و مقوله‌ها و نظریه‌ها را در اختیار می‌گیرند و می‌آمیزند و نگرش نوین بر می‌سازند و نظریه‌سازی می‌کنند و دیگران را، همچون چشمان بینای راه بلدان کهنه‌کار، ره نشان می‌دهند. جواد طباطبایی، تک استاد نگره‌مند علوم سیاسی ایران بود».[۲۸]

احمد بُستانی: فرد و فردای ما، فردوسی ما[ویرایش]

احمد بُستانی، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی که در میانۀ دهۀ هشتاد، از پایان‌نامۀ دکتری خود با راهنمایی سید جواد طباطبایی در دانشگاه تربیت مدرس دفاع کرده‌است، در یادداشت خود پس از درگذشت طباطبایی نوشت: «او بی‌تردید پایه‌گذار اندیشۀ سیاسی جدید در ایران بودو مطالعه آکادمیک و جدی فلسفه سیاسی با طباطبایی شروع شد و بر چند نسل از دانشگاهیان و روشنفکران تأثیر اساسی داشت. به سختی می‌توان بعد از طباطبایی، میراث او را در علم سیاست نادیده گرفت و نسبت بدان اتخاذ موضع نکرد. اهمیت او به ویژه در توجه به اندیشه سیاسی ایرانی، در استقلال از اندیشه سیاسی اسلام بود، کاری که تقریباً هیچ اندیشمند شرقی و غربی پیش از او انجام نداده بود».[۲۹]

رضا داوری اردکانی: تأثیرکذارترین محقق فلسفۀ سیاسی[ویرایش]

رضا داوری اردکانی، استاد بازنشستۀ گروه فلسفه دانشگاه تهران نیز در پیام تسلیت خویش به مناسبت درگذشت سید جواد طباطبایی عنوان داشت: «طباطبایی دانشمند و صاحب‌نظری ممتاز بود و اگر گاهی تلخی و تندی در زبانش می‌بینیم، من آن را بر غیرتی که نسبت به دانایی و تفکر داشت حمل می‌کنم. بی تردید او تأثیرگذارتین محقق معاصر در علم و فلسفۀ سیاسی ایران معاصر بود و آثار خوبی نوشت که ماندرگار خواهد بود». [۳۰]

صادق حقیقت: مرد یگانه علوم سیاسی[ویرایش]

صادق حقیقت، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید در یادداشت خود به مناسبت درگذشت سید جواد طباطبایی، خصائص اصلی آرای طباطبایی را به اختصار برشمرده است که اهمیت شخصیت علمی طباطبایی را روشن می‌سازند: «ارائۀ نظریۀ زوال اندیشۀ سیاسی در ایران، طرح نظریۀ اندیشۀ ایرانشهری، روش‌شناسی خاص خود، نقد هم زمان سنت و تجدد، تسلط هم‌زمان به اندیشه سیاسی غرب و اسلام، مسلط بودن به زبان انگلیسی، فرانسه، عربی و آلمانی، استفاده مستقیم از متون مرجع به زبان‌های اصلی، نقد صریح اندیشه دیگر روشنفکران و نگارش کتب و مقالات فراوان». [۳۱]

حسن حضرتی: فیلسوف تاریخ‌دوست ایران‌گرا[ویرایش]

حسن حضرتی، عضو هیئت علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران، که چند ماهی پیش از درگذشت سید جواد طباطبایی، درگیر مجادله‌ای قلمی و تند با طباطبایی شده بود، در یادداشت خود به مناسبت درگذشت طباطبایی اظهار داشت: «طباطبایی به معنای واقعی کلمه دانشمند بود و نظریه‌پرداز؛ فراتر از خیل عظیمی از استادان علوم انسانی که هنر بزرگ‌شان چیزی در حد نظریه‌آزمایی است و بس. اما او صاحب نظریه بود و حرف‌های جدیدی برای گفتن داشت. چقدر با او در آرا و نظریاتش موافق باشیم یا مخالف، اهمیتی ندارد. مهم این است که دغدغه ایران داشت و از سویدای دل دوستدار فرهنگ و تمدن و تاریخ این مرز و بوم بود».[۳۲]

امیر مازیار: برجسته‌ترین تاریخ‌نگار فکر ایران[ویرایش]

امیر مازیار، عضو هیئت علمی دانشگاه هنر تهران با پرداختن به نقش پُررنگ طباطبایی در تاریخ‌نگاری فکر ایرانی، افزود: «او با اندیشۀ تاریخ‌نگاران بزرگ فکر اروپایی، از گئورگ ویلهلم فریدریش هگل تا لئو اشتراوس و میشل فوکو، آشنا بود و از آن‌ها به خوبی و نقادانه بهره می‌برد، گرچه در دوران فکری‌اش نسبت‌های گوناگونی با این سنت‌های فکری داشت و در نهایت، بیش از همه به هگل نزدیک بود».[۳۳]

حسین آبادیان: بنیان‌گذار تاریخ مفهومی ایران[ویرایش]

حسین آبادیان، استاد تمام گروه تاریخ دانشگاه بین‌المللی امام خمینی، با تأکید بر نقش سید جواد طباطبایی در آشنایی محققان ایرانی با «تاریخ مفهومی» و اندیشه‌های راینهارت کوزلک، طباطبایی را «بنیان‌گذار تاریخ مفهومی ایران» دانست و دربارۀ خصائل اخلاقی طباطبایی نوشت: «در بهترین شرایط آموزشی خود در ابتدای دهۀ هفتاد شمسی، «حقیقت» را فدای «واقعیت» و حفظ موقعیت شخصی برای ماندن در سمت معاونت پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران نکرد و برای «مصالح ملی» ایران زمین، هرگز قلم به زمین نگذاشت و همیشه نظرات خود را بدون هیچ گونه پرده‌پوشی با مخاطبان در میان نهاد».[۳۴]

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. http://azariha.org/1722/سیدجواد-طباطبایی-همه-چیز-در-ایران-متول/
  2. ملت، دولت و حکومت قانون، نشر مینوی خرد، چاپ دوم، ۱۳۹۸، صص ۲۴۵ تا ۲۴۹
  3. تأملی دربارهٔ ایران، نشر مینوی خرد، جلد نخست، چاپ سوم، بهار ۱۳۹۷، ص ۵۱
  4. لیبرال‌دموکراسی، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  5. چیستی‌ها، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  6. چند تز سید جواد طباطبایی درباره ایران، انصاف‌نیوز، ۱۰ آذر ۱۳۹۵
  7. تأملی دربارهٔ ایران، نشر مینوی خرد، جلد نخست، چاپ سوم، بهار ۱۳۹۷، ص ۵۲
  8. لیبرال‌دموکراسی، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  9. چیستی‌ها، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  10. چند تز سید جواد طباطبایی درباره ایران، انصاف‌نیوز، ۱۰ آذر ۱۳۹۵
  11. تأملی دربارهٔ ایران، نشر مینوی خرد، جلد نخست، چاپ سوم، بهار ۱۳۹۷، صص ۵۲ تا ۵۵
  12. لیبرال‌دموکراسی، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  13. چیستی‌ها، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  14. چند تز سید جواد طباطبایی درباره ایران، انصاف‌نیوز، ۱۰ آذر ۱۳۹۵
  15. تأملی دربارهٔ ایران، نشر مینوی خرد، جلد نخست، چاپ سوم، بهار ۱۳۹۷، صص ۵۸ و ۵۹
  16. لیبرال‌دموکراسی، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  17. چیستی‌ها، تزهایی دربارهٔ ایران، جواد طباطبایی
  18. چند تز سید جواد طباطبایی درباره ایران، انصاف‌نیوز، ۱۰ آذر ۱۳۹۵
  19. تأملی دربارهٔ ایران، نشر مینوی خرد، جلد دوم، بخش نخست، چاپ سوم، زمستان ۱۳۹۵، صص ۳۴۵ و ۳۴۶
  20. http://www.islahweb.org/node/1521
  21. ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ «سیدجواد طباطبایی در نشست پرسش وپاسخ بررسی کرد»، روزنامه شرق، شماره ۱۸۵۲، ۱۶ مهر ۱۳۹۲، صفحهٔ ۱.
  22. ۲۲٫۰ ۲۲٫۱ مهسا رمضانی، گزارشی از نشست علمی «وضعیت فلسفه در ایران»، روزنامه ایران، شماره ۵۵۲۶، ۱۳ آذر ۱۳۹۲، صفحهٔ ۹.
  23. «سخنان خاص «دکتر سیدجواد طباطبایی»». جوان آنلاین. ۱۷ مهر ۱۳۹۲. 
  24. «وضعیت اسفناک دانشگاه‌ها و علوم سیاسی». روزنامهٔ شرق. ۷ اسفند ۱۳۹۵. 
  25. ۲۵٫۰ ۲۵٫۱ ۲۵٫۲ ۲۵٫۳ ۲۵٫۴ «سیدجواد طباطبایی؛ هگل را از حفظم: پاسخ به نقدها»، روزنامه شرق، شماره ۲۰۰۱، ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳، صفحهٔ ۱۰.
  26. حاتم قادری، «ریشه‌های ایدئولوژیک نظریه انحطاط»، روزنامه شرق، شماره ۲۰۰۱، ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳، صفحهٔ ۸.
  27. احمد نقیب زاده. «تک درختی در بیابان بی آب»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، ص ۴.
  28. محسن خلیلی. «شهسوار اقلیم ایرانشهر: یادداشتی تلگرامی از کانال کبکِ کِبِک»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، ص ۵.
  29. احمد بُستانی. «فرد و فردای ما، فردوسی ما»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، صص ۵- ۶.
  30. رضا داوری اردکانی. «تأثیرکذارترین محقق فلسفۀ سیاسی»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، صص ۶.
  31. صادق حقیقت. «مرد یگانه علوم سیاسی»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، صص ۹.
  32. حسن حضرتی. «فیلسوف تاریخ‌دوست ایران‌گرا»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، صص ۱۰.
  33. امیر مازیار. «برجسته‌ترین تاریخ‌نگار فکر ایران»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، صص ۱۰.
  34. حسین آبادیان. «بنیان‌گذار تاریخ مفهومی ایران»، فصلنامۀ سیاست‌نامه، ش. ۲۶، بهار (۱۴۰۲)، صص ۱۰- ۱۱.

]