چنگیز آیتماتوف
ظاهر
چنگیز آیتماتوف (۱۲ دسامبر ۱۹۲۸، شهکِر – ۱۰ ژوئن ۲۰۰۸، نورنبرگ) نویسندهٔ قرقیزی - شورویایی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]- «اغلب از من میپرسند که چرا داستانهایم به تراژدی گرایش دارد. جواب من همواره این است: این تنها به من ارتباط ندارد. انسان فطرتاً موجودی تراژیک است. به محض اینکه بر زندگی پیرامونش آگاهی مییابد، پی میبرد که باید دیر یا زود آن را ترک کند. تراژدی در همینجا نهفته است. موجودات دیگر نمیدانند که خواهند مُرد، اما انسان میداند که هر زندگی باید پایان پذیرد و میداند که این پایان تا ابد با انسان همراه است. او خویشان و دوستان را از دست میدهد و مرگ هم بیوقفه او را تهدید میکند. زندگی در بستر مسائل اجتماعی، آمیزهای از شادیها و اندوهها، یافتنها و از دست دادنها، کامیابیها و ناکامیهاست.»[۱]
- «انسان باید برای فهم دنیا و در پی فضاهای تازه باشد. زندگی ما پر از تصاویر زیباست، سینما و تلویزیون، مُدام مردمِ زیبا، سواحل زیبا، ماشینهای زیبا و عشقهای زیبا را نشان میدهند. این، ذهن مردم را تنبل میکند. ما به آن ادبیات قدرتمندی نیازمندیم که چنین حجاب زیبایی را کنار بزند و ما را وادار به تفکر دربارهٔ معنی و پیچیدگیهای زندگی ککند.»[۱]
- «هر چه آسایش جسمی بشر بیشتر میشود به همان اندازه با طبیعت فاصله میگیرد و این بیگانگی افزونتر میگردد. این را میتوان بهروشنی در روستاهای قرقیزستان دید. مردم امروزه مانند دیروز نیستند و رابطهٔ میان آنها مانند گذشته نزدیک و صمیمی نیست.»[۱]
- «امروزه، بیشتر مردم در شتاب زندگی میکنند و هویت خود را گم کردهاند.»[۱]
- «جامعهای که در آن زندگی میکنیم هر اندازه هم که پیشرفته باشد، باز هم نیاز به تغذیهٔ معنوی دارد. جامعه نیاز دارد تا به دورن خویش بنگرد. مردم، اغلب سطحی زندگی میکنند. آنها درگیر کارهای روزمره هستند و خیلی به ندرت فرصت میکنند که از دید یک هنرمند پیرامون خود را بنگرند.»[۱]
- «یک کتاب خوب چیست؟ تبلور تجربهٔ زندگی بشر. یک کتاب، هرچند که از سوی یک فرد نوشته شده باشد در خود تجربهٔ جمع را دارد، تجربهٔ بشر را… انسان با کتاب خوب میتواند به تجربهٔ بشری دست پیدا کند… سرگذشتهای انسانهای گوناگون را میخواند. همهٔ این چیزها معنویت وی را استحکام میبخشند.»[۱]
- «انسان اگر مطالعه نمیکرد مطمئنم که ذهنینش نمیتوانست بیش از ذهنیت یک کودک رشد پیدا کند. ادبیات برای تکامل انسانها ضروری است و باید برای تهذیب درونی و پروش ذوق آنها گام بردارد. ما چنان به وجود ادبیات خو گرفتهایم که اغلب آن را فراموش میکنیم. تصور کنید، اگر خود شما [مصاحبهگر] حتی یک جلد کتاب هم نخوانده بودید، اکنون چه بودید؟»[۱]
- «ادبیات باید با از خودگذشتگی کامل صلیب خود را بر دوش کِشد و چنان در بغرنجیهای زندگی نفوذ کند که انسان نه تنها بتواند بهترین و والاترین ارزشهای خود و دیگران و جامعه را شناخته و ستایش کند، بلکه در برابر آنها احساس مسئولیت کند و برای آنها بجنگد.»[۱]
- «پسرم نمیتواند تخم کبک و پرستو را از یکدیگر تشخیص دهد. درست است که زندگی شهری سبب رشد فکری انسانها میشود، در عین حال شهریها چیزی را از دست دادهاند. آنها مسائل پیچیدهتری را میآموزند، اما این همهٔ آن چیزی نیست که در زندگی به آن نیازمندیم.
- در شهر، انسان درست زمانی که به طور خاصی آمادهٔ تأثیر گرفتن از زندگی است، به ندرت از وجود طبیعت، چمن، گل، کوه پرنده و حیوانات آگاه است؛ بنابراین، نسبت به آنها بیاعتنا بار میآید. البته شیوههای نوین زندگی مرا خوشحال میکند، اما این شیوهها گاه فقدان برخی از چیزها نیز غمگینم میکند.»[۱]
- «من در زندگی خود با آدمهای بیسوادی روبرو شدهام که به اصول انسانی در بالاترین شکل خود پایبند بودند و در واقع این مهم است.»[۱]