عبید زاکانی
ظاهر
عبید زاکانی، شاعر و طنزنویس ایرانی. عبید در سال (۷۷۲ هجری قمری) درگذشت.
بنا به اظهار علامه سید علی کمالی دزفولی قرآن پژوه معاصر در خاطره ای از اعقاب خود می گوید روزی در دزفول بارن تندی باریدن گرفت بطوری که بعضی از خانه ها خراب شد و گل و لای در کوچه ها جریان پیدا کرد بعد از پایان باران و نشست آب در یکی از خانه های نزدیک به محله خراطان سنگ قبری مبنی بر اینکه مدفن عبید زاکانی است نمایان شد.
دارای منبع
[ویرایش]رساله صدپند
[ویرایش]- «ای عزیزان عمر غنیمت شمرید!»
- «وقت از دست مدهید!»
- «عیش امروز به فردا میندازید!»
- «روز نیک به روز بد ندهید!»
- «حاضروقت باشید که عمر دوباره نخواهد بود!»
- «هرکس که یار و نسب خود فراموش کند بیادش میآرید!»
- «بر خودپسندان سلام مدهید!»
- «زمان ناخوشی را به حساب عمر مشمرید!»
- «طمع از خیر کسان ببرید تا به ریش مردم توانید خندید.»
- «گردِ در ِپادشاهان نگردید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان بخشید!»
- «جان فدای یاران موافق کنید!»
- «برکت عمر و روشنائی چشم و فرح دل در مشاهده نیکوان دانید.»
- «ابرودرهمکشیدگان و گرهدرپیشانیآورندگان و سخنانبهجدگویان و ترشرویان و کجمزاجان و بخیلان و دروغگویان و بدادبان را لعنت کنید!»
- «خواجگان و بزرگان بیمروت را به ریش تیزید!»
- «تا توانید سخن حق مگوئید تا بردلها گران نشوید و مردم بیسبب از شما نرجند.»
- «سخن شیخان باور مکنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید!»
- «از همسایگی زاهدان دوری جوئید تا به کام دل توانید زیست.»
- «مسخرگی و قوادی و دفزنی و غمازی و گواهی به دروغدادن و دین به دنیا فروختن و کفران نعمت پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید.»
- «مستان را دست گیرید!»
- «مجردی و قلندری را مایه شادمانی و اصل زندگانی دانید!»
- «خود را از بند نام و ننگ برهانید تا آزاد توانید زیست.»
- «در دام زنان نیفتید خاصه بیوهگان کُرهدار.»
- «در پیری از زنان جوان مهربانی نخواهید!»
- «طعام و شراب تنها مخورید که این شیوه کار قاضیان و جهودان باشد.»
- «در خانه مردی که دوزن دارد آسایش و خوشدلی و برکت مطلبید!»
- «راستی و انصاف و مسلمانی از بازاریان مطلبید!»
- «حج مکنید تا حرص بر مزاج شما غلبه نکند و بیایمان و بیمروت نگردید.»
مقطعات
[ویرایش]- «چون دراین دنیا عزیزم داشتی یارب به لطف// وز بسی نعمت نهادی برمن مسکین، سپاس// اندر آن دنیا عزیزمدار زیرا گفتهاند// (خوشنباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس - انوری)»
- «خدایا دارم از لطف تو امید// که ملک عیش من معمور داری// بگردانی بلای زهد ازمن// قضای توبه از من دور داری»
عشاقنامه
[ویرایش]- «جهان را بیثباتی رسم و دین است// همیشه عادت دنیا همین است»
- «خراب عشق شو کاباد گشتی// غلام عشق شو کآزاد گشتی// حدیث عشق انجامی ندارد// خرد جز عاشقی کامی ندارد// منوش از دهر جز پیمانه عشق// میاور یاد جز افسانه عشق// دلی، کو با بتی عشقی نورزد// مخوانش دل که او چیزی نیرزد»
- «برو در عشقبازی سر برافراز// به کوی عشق نام و ننگ درباز// کزین بهتر خرد را پیشهای نیست// وزین به در جهان اندیشهای نیست»
- «زمن بشنو غنیمت دان جوانی// دوباره نیست کس را زندگانی»
رباعیات
[ویرایش]- «هرچند بهشت صد کرامت دارد// مرغ و می و حور سرو قامت دارد// ساقی بده این باده گلرنگ به نقد// کان نسیه او سر به قیامت دارد»
- «تا یار برفت صبر از من برمید// وز هر مژهام هزار خونابه چکید// گوئی نتوانم که ببینم بازش// (تا کور شود هرآنکه نتواند دید)»
- «درویش که می خورد، به میری برسد// ور روبهکی خورد به شیری برسد// گر پیر خورد جوانی از سر گیرد// ور زان که جوان خورد به پیری برسد»
- «قومی زپی مذهب و دین میسوزند// قومی زبرای حورعین میسوزند// من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت// ویشان همه در حسرت این میسوزند»
درباره او
[ویرایش]- «جهنمی ِهجاگو، عبید زاکانی// مقرراست به بیدولتی و بیدینی// اگرچه نیست ز قزوین و روستازادهست// ولیک میشود اندر حدیث قزوینی»
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |