عبدالحسین زرینکوب
ظاهر
عبدالحسین زرینکوب (۲۷ اسفند ۱۳۰۱، بروجرد – ۲۴ شهریور، ۱۳۷۸ تهران) ادیب، تاریخنگار و منتقد ادبی برجستهٔ ایران معاصر است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «دشمن بزرگ تاریخنویسی وجود اندیشههای از پیشپرداختهای است که در فضا معلق است و مورخ را ناخواسته به رعایت آنها الزام میکند یا به رعایت سکوت وا میدارد. تجربههای من طی چهل سال به همین الزام سکوت منجر شد و باز در هر فرصت به آزمایش یک فرصت دیگر گذشت.»[۱]
کارنامهٔ اسلام
[ویرایش]- «فرهنگِ اسلامی که فی المثل زبانش عربی بود، فکرش ایرانی، خیالش هندی بود و بازویش ترکی، امّا دل و جانش اسلامی بود و انسانی. پرتوی آن در سراسرِ قلمرو اسلام وجود داشت: مدینه، دمشق، بغداد، ری، نیشابور، قاهره، قرطبه، غرناطه، قونیه، قسطنطنیه، کابل، لاهور و دهلی. زادگاهِ آن هم همه جا بود و هیچ جا. در هر جا از آن نشانی بود، و در هیچ جا رنگِ خاصی بر آن قاهر نبود. اسلامی بود، نه شرقی و نه غربی. با این همه، رشد و نمو آن در طی مدّت چهار قرن متوالی چنان سریع بود که فقط به یک معجزهٔ شگرف میمانست.»
- بخش ۴[۲]
- «این تمدّن - باز تکرار باید کرد - نه عربی است نه هندی، نه ترکی است و نه ایرانی. اسلامی است و در عین حال جامعِ همهٔ اینها.»
- بخش ۵[۳]
- «که گفت که در اسلام، دین را با هنر سازگاری نیست؟ بر عکس، این هر دو با یکدیگر ملاقات میکنند و آن هم در مسجد. خدای اسلام - الله تعالی - نه فقط رحیم و حکیم است، بلکه جمیل هم هست، و از همین رو چنانکه صوفیه میگویند، دوستدار جمال. یک نظر به بعضی مساجد کهن نشان میدهد که این بناهای باشکوه والا که به پیشگاهِ خدا اهداء شدهاند صرف نظر از قدس و نزهتِ معنوی که دارند از احاظِ یک مؤرخ نیز در خور آنند که گالریهای هنر اسلامی تلّقی شوند… حقیقت آن است که معمارِ مسلمان در روزگاران گذشته هر زیبایی را که در اطراف خویش میدید اگر آن را در خورد عظلمت و جلالِ خدا مییافت سعی میکرد تا به هنگام فرصت برای آن در مسجد جایی باز کند.»
- بخش ۲۱[۴]
- «محققی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد، پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی؛ حتّی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسوی ادعا میکنند قبایی به قامت انسانیت. این نتیجه رت غرب فقط بعد از رهایی از تعصبهای کهن خویش میتواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که از این بیماری خفّتانگیز که غربزدگی میخوانند، شفا یابد.»
- ۲۴
- «آنچه دنیا به اسلام و مسلمانان مدیون است آن اندازه است که نشان دهد بر خلاف بعضی دعویها، اسلام هرگز جریان فرهنگ انسانی را سد نکردهاست و حتی آن را نیز به پیش راندهاست.»
- ۲۴
درباره
[ویرایش]از او دربارهٔ دیگران
[ویرایش]- «عطار، با آنکه تمام مثنویاتش شعر تعلیمی است داعیه تربیت یا تعلیم اخلاق ندارد. موعظه او ارائهٔ راههایی است که سالک را در سیر الیالله کمک میکند.»
- صدای بال سیمرغ، بخش ۲۵
- «اما عمر بن خطاب هم که بعد از وی آمد مانند او کار خلافت را سخت به جد گرفت. مثل ابوبکر ساده و فروتن بود و هم مثل او از شادخواری و آسایش طلبی میگریخت. جبه پشمین او غالباً از چرم پینه داشت و پای افزارش پاره چوبی بود که تسمهای بدان بسته بود. در غذا چندان قناعت داشت که هیچکس دوست نداشت یک لقمه از طعام خاص او بخورد. جامهای را که بر تن داشت تا سوده و فرسوده نمیشد نمیکند و به جای آن چیز دیگر نمیپوشید. با این همه تندخوی و سختگیر بود ودر رسیدگی به کار عامه مبالغهای به حد افراط میورزید. روزها با تازیانهای که دردست داشت در کوی و بازار میگشت و هر جا پیش او شکایت میآوردند همان جامی ایستاد و رسیدگی میکرد. شبها در شهر و بیرون مدینه میگشت و از هر چه میرفت آگاهی مییافت. در قحطی ای که در سال پنجم خلافتش اعراب را به خوردن مردار و استخوان و راسو و سوسمار و گربه انداخت خود با آن که تهیدست نبود گرسنگی میکشید. حتی به تن خود برای بینوایان مدینه خوردنی میبرد. گاه انبانخوردنی-آرد و روغن-را به دوش میکشید و تا به بیرون شهر میبرد.»
- در مورد شخصیت عمر در کتاب بامداد اسلام بخش ۹
- «در همه مدت خشکسالی زن و فرزند خویش را نیز در سختی میداشت و نمیگذاشت درحالی که مسلمانان دیگر گرسنهاند آنها غذای خوب بخورند. خودش هم غالباً گرسنه میماند و گاه شکمش از گرسنگی صدا میکرد. در تمام عهد خلافت خویش در کارعاملان و حکام نهایت دقت میورزید. هر کس از ولایات میآمد و از دست عاملی شکایت داشت وی آن عامل را میخواست و او را با آن کس که از وی شکایت داشت مینشاند و رسیدگی میکرد، اگر حق با شکایتگر بود بی هیچ ملاحظهای داد او رامیداد و حق او را از ظالم میگرفت.»
- در مورد شخصیت عمر در کتاب بامداد اسلام بخش ۹
- «با چنین قدرت و غلبه یی که داشت دلش نمیخواست در ردیف فرمانروایان بهشمار آید. میخواست سیرت پیغمبر را بورزد وخلیفه پیغمبر باشد. میگویند وقتی از سلمان فارسی پرسید که من خلیفهام یا پادشاه سلمان گفت اگر یک درهم از آنچه به مردم تعلق دارد برگیری و در آنچه جای آن نیست به کار بری پادشاهی نه خلیفه. عمر از ین سخن بگریست زیرا آرزویش آن بودکه خلیفه باشد و گویی پادشاهی را نه سزای خویش میدید.»
- در مورد شخصیت عمر در کتاب بامداد اسلام بخش ۹
منابع
[ویرایش]- ↑ «عبدالحسین زرینکوب؛ دهها سال جدال برای «دو قرن سکوت»». رادیو فردا. بازبینیشده در ۱۴۰۰/۰۸/۰۲.
- ↑ «کارنامهٔ اسلام، نشر امیرکبیر، چاپ ۱۳۸۶» ص۳۱
- ↑ «کارنامهٔ اسلام، نشر امیرکبیر، چاپ ۱۳۸۶» ص۳۲
- ↑ «کارنامهٔ اسلام، نشر امیرکبیر، چاپ ۱۳۸۶» ص۱۴۴