پاتریک مودیانو
ظاهر
پاتریک مودیانو (به فرانسوی: Patrick Modiano) (زاده ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵) نویسنده و فیلمنامهنویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است.
گفتاوردها
[ویرایش]مرا نگین کوچولو مینامیدند
[ویرایش]- «ما به اشیایی که همیشه با ما هستند توجهی نشان نمیدهیم و اگر اتفاقاً گمشان کنیم، در مییابیم که جزئیاتشان را فراموش کردهایم.»[۱]
- «اغلب کسی هست که در سراسر زندگی با ما بماند، بدون آنکه بتوانیم او را از خودمان دلسرد کنیم.»
- «باز هم دربارهٔ فارسی مرغزاران با من سخن گفت. گفت که این زبان شبیه فنلاندی است. شنیدنش گوشنواز است. مانند نسیمی است که در علفها بوزد و زمزمه آب را نیز در آن میتوان یافت.»
- «آخرین بار به زادگاهت بازگشتی، به آغازگاه تا بدانی که راه دیگری را میشد برگزید و زندگی میتوانست جور دیگری باشد.»
محلهٔ گمشده
[ویرایش]- «دزدیده نگاهش میکنم. جای زخم بزرگی روی پیشانیش کشیده شدهاست. رد زمان شاید. یا نشانهای که یکی از این حادثهها در آدم به جا میگذارد که میخواهی برای همیشه فراموششان کنی. من هم، از امروز به بعد، دیگر نمیخواهم چیزی را به یاد بیاورم.»[۲]
* «آدم هیچ وقت به نقطهٔ حرکت برنمی گردد.»
- «توریستها روی صندلیهای فلزی دور آن نشسته بودند. مثل آنها از این به بعد با این شهر بیگانه بودم. دیگر هیچ چیز من را به آن وصل نمیکرد. دیگر زندگی ام در خیابانها و ساختمانهای آن جا نمیگرفت. خاطراتی که یک دفعه از یک چهار راه یا از یک شماره تلفن ظاهر میشدند، به زندگی دیگری تعلق داشتند.»
- «احمقانه ست که آدم از مکانهایی که توشون زندگی کرده، دیدن کنه …»
دورا برودر
[ویرایش]- «ژانویه ۱۹۶۵ بود. شبها حدود ساعت شش، چهارراه بلوار اُرنانو و خیابان شامپیون تاریک میشد. از من کاری ساخته نبود، با غروب آفتاب، در این خیابانها خودم را گم میکردم. کافه آخر، در انتهای بلوار ارنانو «ورس توژور» نامیده میشد که در کنار تعدادی از کافههای هم ترازش قرار داشت. سمت چپ نبش بلوار نِی، کافه دیگری بود که یک گرامافون سکه ای داشت. در چهارراه اُرنانو- شامپیون، یک داروخانه و دو کافه که یکی قدیمی تر بود نبش خیابان دوواِسم قرار داشت. آنچه که در این کافهها میتوانستم در انتظارش بمانم… تماشا ی سپیده صبحگاهی بود به هنگام سر آمدن شب و در اواخر بعدازظهر تماشای غروب. دیرهنگام، در زمان تعطیلی کافه…»[۳]
برای اینکه در محله گم نشوی
[ویرایش]نوشتار اصلی: برای اینکه در محله گم نشوی
- «جزئیاتی از زندگیمان که آزارمان میدهد یا خیلی غم انگیزند، با فراموش کردن، تمام میشوند. کافی بود با چشمهای بسته، به پشت روی آب بخوابد و بگذارد آرام روی آبهای عمیق شناور بماند. نه، فراموشی همیشه ارادی نیست.»[۴]
- «گاهی آدم متوجه میشود که دیگر حرف زدن دربارهٔ یک اپیزود از زندگی تان که یک خویش آن را از شما پنهان کرده، برایتان خیلی دیر است.»
- «چرا آدمهایی که گمان میکنید وجود ندارند و فکر میکنید بیش از یک بار آنها را نمیبینید، در پشت صحنه، نقش مهمی در زندگیتان بازی میکنند؟
- «خاطرات کودکی اغلب جزییات کوچکی هستند که خودشان را از عدم جدا کردهاند.»
سفر ماه عسل
[ویرایش]نوشتار اصلی: سفر ماه عسل (رمان)
- «ما جوان تر نمی شیم، گذشته برنمیگرده، درعوض همیشه مارو دنبال می کنه و اگه روزی بالاخره گیرمون بندازه، دیگه از حس پوچی گریزی نخواهیم داشت.»
- «امرور خاطره ای دور در میان مقطعی از زندگی که تردید دمار از روزگار آدمی درمیآورد…»
- «مگر نه اینکه مسیر یک زندگی، روزی که به پایان میرسد، خودش را از تمام چیزهای بی فایده و تزئینی پاک میکند. پس تنها موارد اصلی باقی میماند: جاهای خالی، سکوتها و مکثها…»
- «زمانی از زندگی میرسد که دیگر هیچ دل بستگی ای وجود نخواهد داشت.»
بهار سگی
[ویرایش]- «به خاطر این دلیل ساده که همه بهارها شبیه هم اند.»[۵]
- «چنین ارزشمند و چنین دور از دست: هنر ساکت ماندن.»
- «برخی از انسانها بارها در زندگی مان حضور پیدا میکنند درحالی که حتی متوجه شان نمیشویم.»
علف شبانه
[ویرایش]- «عبارتهایی که وقتی از کنار دو نفر که در خیابان در حال حرف زدن هستند، رد شوید و بشنویدشان، شگفت زده تان میکند و شما هیچگاه نخواهید فهمید که قضیه چیست.»[۶]
- «من ترجیح می دم یهویی ببرم. خداحافظیها رو دوست ندارم.»
- «تکامل همیشه سخته. سخت و بیروح . تکامل شاد سراغ ندارم.»
- «بااینحال من خواب ندیدهام. هر چند وقت یکبار در خیابان، انگار صدای کس دیگری را بشنوم، خودم را در حال گفتن این جمله مییابم. صدایی بیرمق. نامهایی به ذهنم میآیند، بعضی چهرهها، بعضی جزئیات. دیگر کسی نیست که با او در موردش حرف بزنم. هنوز باید دو یا سه شاهدِ زندهای باشند. اما بدون شک آنها هم همهچیز را فراموش کردهاند. آخرش از خودم میپرسم که آیا واقعاً شاهدانی وجود داشتهاند؟»
- «اگه من یه نفر رو کشته بودم چی میگفتی؟»
- فکر کردم شوخی میکند یا این سؤال را به خاطر رمانهای پلیسیای میپرسد که عادت به خواندنشان داشت. علاوه بر این، این کتابها تنها چیزی بودند که او میخواند. شاید در یکی از آن رمانها، زنی همین سؤال را از نامزد خود میکرد.
- «چی میگفتم؟ هیچچی.»
- امروز هم همان جواب را میدادم. آیا ما حق داریم دربارهٔ آنهایی که دوستشان داریم، قضاوت کنیم؟ اگر آنها را دوست داریم، حتماً به خاطر چیزی است؛ و آن چیز، ما را از قضاوت کردن دربارهٔ آنها منع میکند. نمیکند؟»
افق
[ویرایش]- «آدم دو سه مرتبه سر راه یک نفر قرار میگیرد و اگر با او سر صحبت را باز نکند باید برود و افسوس بخورد.»[۷]
- «برخورد اول بین دو نفر مثل زخمی سطحی است که هر دو احساسش میکنند و چرت تنهایی شان را پاره میکند.»
- «خدایا، چه قدر چیزهایی که در گذشته آدم را عذاب میدادند، با گذشت زمان خندهدار به نظر میرسند؛ همینطور آدمهایی که با یک اتفاق یا یک تقدیر بد، در کودکی، نوجوانی یا روی مدارک ثبتاحوالتان به شما تحمیل شدهاند، چهقدر مسخره میشوند.»
ناشناخته ماندگان
[ویرایش]- «باید کسی را برای خودت پیدا کنی. می دانی از عشق بهتر وجود ندارد.»[۸]
خیابان بوتیکهای تاریک
[ویرایش]نوشتار اصلی: خیابان بوتیکهای تاریک (رمان)
- «همه چیز بین آدمهای دنیا اتفاق افتادنی است.»
تصادف شبانه
[ویرایش]- «بوها بهترین چیز برای جان دادن به گذشته هستند.»[۹]
- «انگار تقدیر یا تصادف، سماجت میکند و میخواهد ملاقاتی ترتیب دهد و زندگی تان را سمت مسیر تازه ای هدایت کند، ولی معمولاً شما به این ندا جواب نمیدهید و از کنار آن چهره میگذرید، او برای همیشه ناشناس میماند و شما هم احساس آرامش میکنید و هم سرزنش.»
- «جایی خوانده بودم، ملاقاتهایی که تقدیر جلوی راه آدم میگذارد بسیار محدودند…عشق خودش خواهد آمد، بی هیاهو… نمیتوان از آن فرار کرد… آرام و آهسته میآید و در گوشهای از قلبت مینشیند. زمانی متوجه آمدنش خواهی شد که بدون آن نفس کشیدن دشوار میشود…»
میدان اتوال
[ویرایش]- «به نظرم مارسل پروست خیلی خودش را همرنگ جماعت کرده بود. علتش این بود که کودکیاش در روستا گذشته بود .»[۱۰]
جستارهای وابسته
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- ↑ پاتریک مودیانو، مرا نگین کوچولو مینامیدند، ترجمهٔ ناهید فروغان، انتشارات اختران، ۱۳۸۳.
- ↑ پاتریک مودیانو، محله گم شده، ترجمهٔ اصغر نوری، انتشارات افراز، ۱۳۹۳.
- ↑ پاتریک مودیانو، دورا برودر، ترجمهٔ نسرین اصغرزاده، انتشارات افراز، ۱۳۹۳.
- ↑ پاتریک مودیانو، برای اینکه در محله گم نشوی، ترجمهٔ لیلا سبحانی، انتشارات ثالث، ۱۳۹۴.
- ↑ پاتریک مودیانو، بهار سگی، ترجمهٔ فاطمه جوادی، انتشارات شمشاد، ۱۳۹۵.
- ↑ پاتریک مودیانو، علف شبانه، ترجمهٔ شبنم درویش، نشر چشمه، ۱۳۹۴.
- ↑ پاتریک مودیانو، افق، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد، نشر چشمه، ۱۳۹۰.
- ↑ پاتریک مودیانو، ناشناخته ماندگان، ترجمهٔ ناهید فروغان، نشر چشمه.
- ↑ پاتریک مودیانو، تصادف شبانه، ترجمهٔ حسین سلیمانی نژاد، نشر چشمه، ۱۳۸۷.
- ↑ پاتریک مودیانو، "میدان اتوال، ترجمهٔ سیلویا بجانیان، نشر نیماژ، 1395.