مهین شهابی

از ویکی‌گفتاورد

مَهین نیک‌طبع-شهابی (۱۶ سپتامبر ۱۹۳۶ – ۲۲ اوت ۲۰۰۸) (۲۵ شهریور ۱۳۱۵ – ۱ شهریور ۱۳۸۹) بازیگر ایرانی بود. زادهٔ تهران، پدرش نظامی و مادرش از خانواده‌ای قاجاری، دانش‌آموختهٔ دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک و همسر آهنگسازی به نام هوشنگ شهابی؛ از ۱۹۶۰م/ ۱۳۳۹ش به تئاتر، از ۱۹۷۲م/ ۱۳۵۱ش به سینما و از ۱۹۷۵م/ ۱۳۵۴ش به تلویزیون درآمد و تا ۲۰۰۸م/ ۱۳۸۷ش نقش‌های گوناگونی آفرید. به گویندگی رادیو نیز روی آورد. بر اثر تومور مغزی به سن ۷۳ سالگی درگذشت و در بهشت زهرای تهران دفن شد.[۱]

گفتاوردها[ویرایش]

  • جستجوگری خیلی خوب است. الان جستجوگری نمی‌شود. من دیدم بازیگری که نقش زن روستایی را بازی می‌کند، یک خانم شهری است که فقط لباس دهاتی تنش کرده‌است. هیچ تحقیقی نمی‌کند که اینها چطور غذا می‌خورند و چطور بچه شان را نوازش می‌کنند. هنرمند هر چه بیشتر تحقیق اجتماعی داشته باشد، بهتر است.
  • از بچگی خیلی به بازیگری علاقه داشتم. هر زمان فیلم می‌دیدم، آن شخصیت را در خودم حس می‌کردم و در خانه با حس آن نقش راه می‌رفتم. تئاتر هم خیلی می‌دیدم.
  • دلهره که همیشه دارم. آدم پایش را که روی صحنه می‌گذارد دلهره دارد. الان هم دارم. عشق است دیگر. عشق هم با خودش تپش قلب می‌آورد.
  • شوهرم یعنی آقای شهابی خیلی من را تشویق می‌کرد. فامیل اصلی من نیک طبع است. بعد از ازدواج فامیل شوهرم روی من ماند. مشوق من بود. من که نقاشی می‌کردم، تشویقم می‌کرد. هر وقت تابلو نمی‌کشیدم، غر می‌زد و می‌گفت چرا وقتت را بیخود می‌گذرانی. من عاشق هنر بودم. به نقاشی و توری بافی خیلی علاقه داشتم.
  • تئاتر تداوم دارد. نفس به نفس تماشاچی هستی. اگر اشتباه کنی تماشاچی تو را نمی‌بخشد. در سینما مدام یک برداشت را تکرار می‌کنند. تئاتر را خیلی دوست دارم. تلویزیون را هم دوست دارم. چون به تئاتر نزدیک است. یک سریال شب پخش می‌شود. فردا صبحش نفس به نفس تماشاگر هستی و خیلی از بازتاب‌های کارت را می‌بینی.
  • در زندگی واقعی هم سعی کردم نقش یک مادر را بازی کنم. .. عاشق کلمه مادر هستم. هیچ چیزی مقدس تر از مادر نیست. برای من در زندگی ام مادر یک چیز دیگری بود. یک موجود مقدس بود. پدرم نظامی بود. مرتب سفر می‌رفت. مادرم برای ما هم مادر بود هم پدر.
  • من وقتی دست مادرم را می‌بوسیدم می‌گفتم مادر از ما که گذشت، شاید نسل بعد از ما این کار را تکرار نکند.
  • معتقدم یک زن به هیچ عنوان از مرد کمتر نیست. زن‌ها مثل مرد کار می‌کنند و زحمت می‌کشند و خانه را هم اداره می‌کنند.
  • اگر به آنچه داریم قانع باشیم، زندگی‌مان شیرین می‌شود.
  • اصلاً پستی و بلندی زندگی شیرین است. بستگی به این دارد که ما چطور مشکلاتمان را حل کنیم. نباید یک مشکل کوچک را بزرگ کنیم و با ناله کردن خودمان را داغون کنیم.
  • من هیچ وقت برای پول آرزو نکرده‌ام.
  • به همه آرزوهایم رسیده‌ام. جایزه‌هایم را هم گرفته‌ام. فیلم‌ها و سریال‌هایم را بازی کرده‌ام. آرزو دارم عزیزانی که وارد این حرفه می‌شوند، با عشق کار کنند و حرمت بگذارند. کار مقدسی است بازیگری.
  • همیشه می‌گویم خدا یعنی عشق و محبت. می‌نویسم خدا عشق محبت. خداوند جز این نیست. هیچ وقت خدا به بنده اش غضب نمی‌کند. مگر این که چه کاری کرده باشد. تازه آن وقت هم می‌بخشد. اما خود بنده‌ها همه چیز را ناجور می‌کنند. خدا همه چیزهایی را که خلق کرده دوست دارد.
  • خر خیلی دوست داشتنی است. مجسمه‌هایش را توی خانه ام نگه می‌دارم. خر نماد مظلومیت است. یک خروار رویش بار می‌گذارند و با چوب هم می‌زنندش.
  • از بچگی عاشق عید نوروز بودم. .. من یک کلبه درویشی در شمال کشور دارم. عیدها می‌روم آنجا. تویش گل و درخت کاشته‌ام… هر وقت می‌روم آنجا با درخت‌ها و گل‌ها سلام و علیک می‌کنم. می‌روم می‌بوسمشان… جوابشان آن تکانی است که نسیم به آن‌ها می‌دهد. با گل‌ها حرف می‌زنم. یک‌وقت‌ها که نیستم بر می‌گردم و می‌بینم پژمرده شده‌اند. دومین روز که با آن‌ها حرف می‌زنم، برافراشته می‌شوند. دخترم می‌گوید، مادرشان را دیده‌اند شاداب شده‌اند.
    • ۱۴ آوریل ۲۰۰۹/ ۲۵ فروردین ۱۳۸۸؛ مصاحبه با «جام جم»[۲]

منابع[ویرایش]

  1. امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۲۶۰. شابک ‎۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲. 
  2. «گل‌ها جواب سلامم را می‌دهند». جام جم، ۲۵ فروردین ۱۳۸۸. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۶ مه ۲۰۲۲. 

پیوند به بیرون[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ