مرتضی کیوان
ظاهر
مرتضی کیوان (۱۳۰۰ اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامهنگار و فعال سیاسی عضو حزب توده ایران بود. مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانه خود پنهان کردهبود، دستگیر و به اتهام «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.
دربارهٔ او
[ویرایش]- «کیوان ستاره شد/تا بر فراز این شب غمناک/امید روشنی را/با ما نگاه دارد»
- منبع: هوشنگ ابتهاج، کیوان ستاره شد، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸.[۱]
- «بیچاره ندانست که چون میگریم/گریید و نه آگاه که خون میگریم/چون شب بگذشت و مستی آرام گرفت/دانست که من با چه جنون میگریم»
- منبع: نیما یوشیج، [برای کیوان].[۲]
- مرتضی برای من واقعاً یک انسان نمونه بود، یک انسان فوقالعاده. من هیچوقت نتوانستم دردش را فراموش کنم، هیچوقت… هر دردی برای آدمیزاد کهنه میشود، مرگ مادر، مرگ پدر، ولی هیچوقت غم او برایم کهنه نشدهاست. همیشه مثل این است که حادثه همین امروز اتفاق افتادهاست.»
- منبع: احمد شاملو.[۳]
- «ساحت گور تو سروستان شد/ای عزیز دل من/ تو کدامین سروی»
- منبع: هوشنگ ابتهاج، سروستان.[۴]
- این شعر در پی تخریب مدفن کیوان و احداث بوستان به جای آن سروده شد.[۵]
- «حالا کیوان تو اون صبحی که چند دقیقهٔ بعد تیربارانش میکنند، میخواد به این دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بوده بگه که: «برو شوهر کن! زندگی کن!» ولی نمیتونه بگه «برو شوهر کن!» چون کیوان خودشو «مالک» زنش نمیدونه. کیوان اصلاً به مغزش نمیگذره که به زنش بگه: «من به تو اجازه میدم که بعد از من بری شوهر بکنی»؛ این حرف یعنی من مالک توأم. یا «از تو خواهش میکنم بری شوهر بکنی»، که یعنی دارم بزرگواری میکنم. تو اون لحظه آدم به این چیزها میتونه فکر کنه؟ حالا ببین چی نوشته تو وصیتنامه: نوشته «پوری جان! از تو خواهش میکنم که به فکر دردهای قدیمی خودت باش!». و این یعنی چی؟ یعنی که شوهر بکن. کسی که چند دقیقهٔ بعدش قراره تیرباران بشه، چنین ظرافتی به خرج میده!؟ خیلی عجیبه. این یک روحیهٔ مافوق بشریه…»
- منبع: هوشنگ ابتهاج، پیر پرنیاناندیش.[۶]
- «احمد میگفت همه خصوصیاتش برازنده و استثنایی بود. حرف زدنش، لباس پوشیدنش، رفتارش و از همه مهمتر نظم و دقتی که در کارهایش به خرج میداد. هر بار حرف کیوان به میان میآمد میگفت یک نفر را به قدر تو دوست داشتم، کیوان را. وقتهایی که بیحوصله یا غمگین بود همین که اسم کیوان را میشنید به وجد میآمد و انگار دوباره جان میگرفت»
- منبع: آیدا شاملو.[۷]
منابع
[ویرایش]- ↑ کتاب مرتضی کیوان. به کوشش شاهرخ مسکوب. چاپ اول. تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۲. ۱۳۰. شابک ۹۶۴-۷۳۵۹-۲۶-۸.
- ↑ کتاب مرتضی کیوان. به کوشش شاهرخ مسکوب. چاپ اول. تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۲. ۱۵۹. شابک ۹۶۴-۷۳۵۹-۲۶-۸.
- ↑ کتاب مرتضی کیوان. به کوشش شاهرخ مسکوب. چاپ اول. تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۲. ۱۵–۱۶. شابک ۹۶۴-۷۳۵۹-۲۶-۸.
- ↑ «حرفهای سایه، خرمشاهی، فانی و… دربارهٔ پوری سلطانی». ایسنا، ۱۸ خرداد ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۷ تیر ۱۳۹۷.
- ↑ «حرفهای سایه، خرمشاهی، فانی و… دربارهٔ پوری سلطانی». ایسنا، ۱۸ خرداد ۱۳۹۴. بازبینیشده در ۲۷ تیر ۱۳۹۷.
- ↑ «واپسین نامهٔ «مرتضی کیوان» پیش از اعدام». راوی حکایت باقی. ۲۱ مهر ۱۳۹۲. بازبینیشده در ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۸.
- ↑ «از مرتضی سخن میگویم». روزنامه اعتماد، ۹ بهمن ۱۳۹۶. بازبینیشده در ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۸.