محمد بن ابیبکر هروی با کُنیهٔ ابوعبدالله ، لقب رضیالدین و ملک الشعراء ، شهرتیافته با تخلُّصش به امامی هروی (؟ ، هرات - ۱۲۸۷م، اصفهان ) کاتب، شاعر فارسیسُرای خراسانی در سدهٔ هفتم هجری بود. [ ۱]
۱
صبح است در ده ای صنم ماهچهره می
برخیز و آفتاب ببین در صفای دی
بنمای رخ که طیره ماه است ای غلام
پیش آرمی که وقت صبوح است یا صبی
گر لاف نیکویی نزدی با رخ تو بدر
طومار حسن او نشدی ز آفتاب طی
ور مهر در کمار ز رخت تیر بافتی
فصل بهار روی نمودی ز ماه دی[ ۱]
۲
بنگر که پر ز خنجر و الماس و جوشن است
طرف شمر که بود پر از حله و حلی
بستان شدا ز حریف خریف آن جنان خوف
کش خار گلبنی کند و زاغ بلبلی
ای جویبار تا دم دیمه خریدهای
از فرق تا قدم همه تن در سلاسلی
دیدی که گرد صفحه ی تقویم باغ را
شنگرف و لاجورد رقوی و جدولی
اکنون ببین که در شمر و ساحت چمن
تختی ز سیم خام و بساطی مکللی[ ۱]
۳
ز آیینه ی سپهر چو شد زنگ منجلی
خورشید را طلوع ده ای ترک فنقلی
ای خال مشکبوی مگر مولعی به سحر
ورنه چرا مقیم سر چاه بابلی
ای لعل دلفروز به دل بردن و جواب
تریاکی و شرنگ و شرابی و حنظلی[ ۱]
۴
ماه من تا جان و گوهر در شکر دارد نهان
ترک من تا زب و آتش بر قمر دارد نشان
آب و آتش دارم از یاد رخ او در ضمیر
جان و گوهر دارم از وصف لب او بر زبان
از تب و آه سرشک و چهره من شمهای
میکند در چار موسم جنبش گردون عیان
تاب مهر اندر تمز و سیر باد اندر شتا
فیض ابر اندر بهار و رنگ برگ اندر خزان
لب چو در یاقوت جان رخساره چون در باده شیر
زلف چون بر لاله سنبل خط چو بر آتش دخان
زهرش اندر آب حیوان ناوکش بر شست مست
روزش اندر تیره شب پولادش اندر پرنیان[ ۱]