پرش به محتوا

محمدرضا کاتب

از ویکی‌گفتاورد

محمدرضا کاتب (۱۹۶۶، تهران) کارگردان و داستان‌نویس ایرانی است.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «امروز دیگر بشر فهمیده دست عقل به بعضی چیزها دیگر نمی‌رسد و آن چیزها، از دایره استدلال‌های عقلی خارج است و عقل، همه انسان نیست و همه گره‌ها را عقل‌مان نمی‌تواند باز کند.»
  • «فلسفه در پی حقیقت است، آن هم از راه استدلال عقلی، و نگاه شهودی در پی حقیقت است اما از راه حکمت و با ابزار کشف و شهود.
    فلسفه در پی دیدن جهانی است که حی و حاضر، الان مقابل ماست و نگاه شهودی به آنچه که مقابلش است قناعت نمی‌کند و در پی جهان ایده‌آل، آرمانی و دلخواهش است.
    فلسفه در پی استدلال و فکر و معقولات است و نگاه شهودی در پی تاویل و کشف.
    فلسفه با حذف دیدگاه انسان به معنای شخص روبه‌روست و نگاه شهودی از زاویه شخصی، چیزها را می‌بیند.
    استدلال فلسفی، عقلی است و قاعده‌مند است، اما شیوه نگاه شهودی ذوقی است و نظام روشنی ندارند.»
  • «اگر شما بخواهید انسان امروز را همان‌طور که هست نشان بدهید چاره‌ای ندارید جز آن که از مسیرهای خاصی عبور کنید. نمی‌توانیم با شرایط و مسیرهای دیروز به امروز برسیم. ما الان در دورانی هستیم که تغییرات یک قرن را در یک دهه یا حتی کمتر از سر می‌گذرانیم. هم‌گام‌شدن با زمان برای ما شرایط خاصی را به وجود آورده است.»
  • «الان سرعت اتفاقات و تغییرات چنان است که شما را مجبور می‌کند چشم‌تان بیشتر پی آینده باشد، چون دیگر زمان حال معنای خودش را از دست داده است و شما همیشه در نوعی از آینده دارید زندگی می‌کنید و این، کار را سخت می‌کند، چون فهمی که ما از آینده داریم بر اساس درک‌مان از امروز است و آینده‌ای که در ذهن می‌سازیم معلوم نیست با واقعیت فردا چقدر بتواند خودش را وفق بدهد.»
  • «نگاه کنید به تغییراتی که جوامع در سایه تکنولوژی‌های تازه و انبوه اطلاعات در این چند سال داشته‌اند. معلوم نیست به کدام سو داریم می‌رویم یا رفته‌ایم و خبردار هم نشده‌ایم. چه بخواهیم و چه نخواهیم داریم تغییر می‌کنیم و زمان معلوم نیست با چه چیزهایی می‌خواهد عوض‌مان کند. باید تلاش‌مان را بکنیم و نگذاریم زمان هر چه از ما می‌خواهد بسازد و به هر جایی که می‌خواهد ما را ببرد.»
  • «هدف‌گذاری، مهمترین کار یک هنرمند است، چون این هدف‌گذاری جهان‌مان را شکل می‌دهد. وقتی شما هدف اصلی هنر و ادبیات را سرگرمی صرف و… می‌دانید اثر شما تبدیل به چیزی دیگر می‌شود.»
  • «ما نباید هنر و ادبیات را از منطق اصلی و واقعی‌اش خالی کنیم، چون با این کار، داریم کارکردهای منحصربه‌فرد یک ابزار بزرگ را از آن می‌گیریم و یک کارکرد غیر واقعی و جعلی برایش سرهم می‌کنیم، یا یکی از کارکردهای فرعی‌اش را آن‌قدر بزرگ می‌کنیم که کارکردهای اصلی‌اش را هم از دست می‌دهد.»
  • «سرمایهٔ هر انسان عمرش است.»
  • «آثاری که متعلق به این دوران هستند باید تاب شرایط این دوران را بیاورند و اِلا خیلی زود کهنه می‌شوند. آثاری که مهر این عصر را دارند، موجوداتی چندساحتی هستند که در خودشان تکثر، چندمعنایی و چیزهای زیادی را می‌توانند یا باید جا بدهند.»
  • «هنر و ادبیات می‌تواند ما را از مسیری پیش ببرد که باور هر شرایطی شدنی باشد، چون هنر و ادبیات، مفاهیم را، اگر چه از ما دور باشند، تبدیل به سفری می‌کند که هر کسی بتواند آن را تجربه و باور کند.»
  • «هنر و ادبیات می‌تواند بستری مناسب برای رشد و بروز خرد جمعی و ناخودآگاه جمعی ما باشد.»
  • «زمانی خرد جمعی می‌تواند دست‌به‌کار شود و جامعه را به سمت تعادل ببرد که جامعه با چهره واقعی خودش روبه‌رو شده باشد. خرد جمعی، فرهنگ، تاریخ و تمام گذشته و داشته‌های آن جامعه را در خودش جا می‌دهد.»
  • «هنر و ادبیات می‌تواند مفر و بستر مناسبی باشد تا هم ناخودآگاه فردی و جمعی و هم خرد جمعی و فردی در آن بروز پیدا کند تا جامعه بتواند برای تصحیح خودش گام بردارد.»
  • «هنرمندان فقط یک مدیوم و وسیله‌اند که اگر آزادشان بگذارند، آنها می‌توانند از طریق ناخودآگاه فردی‌شان به ناخودآگاه جمعی و خرد جمعی راه پیدا کنند. چرخ چاه نمی‌تواند ادعا کند که چیز خاص و منحصر به فردی است. چرخ چاه فقط یک وسیله است که از زیر زمین آب را به سطح زمین می‌آورد.
  • «هر عصری حامل نگاه، مسائل، بیماری‌ها و تمایلات بسیار پیچیده‌ای است که بالاتر از درک یک فرد است. هنرمند خودش را به دست امیال تجلی‌نیافته و موج زمانش می‌سپارد و می‌تواند مثل یک آیینه چیزهایی از جمله پس‌زده‌ها را نشان بدهد.»

آفتاب‌پرست نازنین

[ویرایش]
تمام فیلم‌هایش را خودش قبلاً می‌دید. نمی‌دانم کی وقت می‌کرد کاسبی کند دیگر. هر وقت می‌خواست به کسی فیلم کرایه بدهد تمام فیلم را همان‌جا حتی اگر شده سرپایی و تو چند کلمه برای طرف تعریف می‌کرد. اگر بهش وقت می‌دادی طوری فیلم را موبه مو تعریف می‌کرد که دیگر احتیاجی نبود تو آن را ببینی. چون می‌دانستی چه به چه شده. اوایل نمی‌دانستم چرا او این کار را می‌کند، تا آن که فهمیدم او هم به مرض خطرناک و لاعلاج «چهل هزار چرا» مبتلاست. وقتی قصهٔ فیلم را می‌گفت آدم برایش خب سؤال پیش می‌آمد که چرا مثلاً طرف این کار را کرده و چرا آن کار را نکرده و چرا …؟ و همان سوال‌های بی‌ربط که بیش‌تر دربارهٔ خود ما بود باعث می‌شد تا آن فیلم را بخواهی ببینی. نمی‌دانم واقعاً سوال‌های ما به چه دردش می‌خورد. شاید دنبال چرایی می‌گشت که گم کرده‌بود و زجرش می‌داد.[۳]
می‌گفت: «ما تو همه چیز دنبال یک آدم خُل مشنگ و احمق مثل خودمان می‌گردیم. چون تو زندگیِ دیگران دلیل‌هایی را پیدا می‌کنیم که مال ماست فقط؛ و ما فقط دائم داریم می‌گردیم تا ماجرای خودمان را پیدا کنیم و به خورد خودمان و دیگران بدهیم؛ و کاری نداریم که این بابا با این زندگی‌اش چه می‌خواسته بگوید. برای همین است فیلم‌هایی را دوست داریم که حداقل آدم‌هایش اگر شده الکی هم هست عاقبت بخیر شوند…»

منابع

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. «دستِ عقل به بعضی چیزها نمی‌رسد». روزنامهٔ شرق، ۱ فروردین ۱۳۹۵. 
  2. «این یک جهان عادی نیست». روزنامهٔ شرق، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶. 
  3. محمدرضا کاتب، آفتاب‌پرست نازنین (نحر سنگ‌ها)، انتشارات هیلا، ۱۳۸۹.