گوگوش
فائقه آتشین مشهورشده با نام هنری گوگوش (۵ مه ۱۹۵۰) (۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۹) خواننده و بازیگر سابق ایرانی است. زادهٔ تهران از صابر و نسرین آتشین که اصالتاً از آذربایجانیهای شوروی بودند که به ایران مهاجرت کردند. فعالیت هنری خود را از کودکی، از سال ۱۹۵۵م/ ۱۳۳۴ش آغاز کرد و از ۱۹۵۹م/ ۱۳۳۸ش مستقلاً به خوانندگی روی آورد. از ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۷م/ ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۶ش در فیلمهای گوناگی نقش آفرید. پس از انقلاب ۱۳۵۷ از ادامهٔ هر دو حرفهٔ خود بازماند.[۱]
تا سال ۲۰۰۰م/ ۱۳۷۹ش در ایران ماند، سپس به کالیفرنیا، ایالات متحده، مهاجرت کرد و در آنجا خوانندگی را پی گرفت. پس از ۲۱ سال سکوت، برای اولین بار در ملاء عام و دور از وطن خود آواز خواند که مورد تحسین بسیاری از طرفداران دیرینه قرار گرفت. از آن هنگام تکآهنگ و آلبومهای بسیاری در سبک پاپ بیرون داد، مانند: «زرتشت»، «کیو کیو بنگ بنگ»، «آخرین خبر»، «مانیفست»، «شب سپید»، «حجم سبز»، «اعجاز»، «عکس خصوصی»، «بیست و یک». گوگوش در طول بیش از شصت سال فعالیت هنری خود، یکی از مشهورترین هنرمندان ایرانی شدهاست، از محبوبیت بینالمللی زیادی برخوردار است که او را تبدیل به یک نماد فرهنگی و پاپ نمودهاست.
گفتاوردها
[ویرایش]- [تو این سه سالی که از ایران بیرون آمدین یعنی از سال ۲۰۰۰ به این ور، در کانادا و آمریکا زندگی کردین و از ایران دور بودین. چقدر زندگی شما نسبت به ایران تغییر کرده؟] بزرگترین تغییرش این بوده که فعالیت هنری میکنم. آواز میخونم، روی صحنه میرم. قبلاً این اتفاق نمیافتاد. ولی در زمینههای دیگه تغییری صورت نگرفته.
- برای من گوگوش الگو بود و همه سعی و تلاشم این بود که درست اجرا بشه و درست باشه!
- البته هر چقدر جلو استعداد رو بگیرن، باز از روزنهٔ دیگری بروز میکنه. به نظر من یا اقدامی برای هنر و خلاقیت نمیشود یا به شدت جلو آن را گرفتن. نمیدانم.. !
- من اصولاً الگویی در زندگی ندارم. من یک روشِ فکری دارم که تمام عمر سعیم اینه که به اون روش زندگی کنم، خودم رو باهاش وفق بدم یا بهش برسم. سعی میکردم که اون کاری که درسته انجام بدم و به اون کار صحیح برسم. البته اونم نسبیه. ولی تلاشم این بود که هرروز کار بهتری بکنم و همیشه هم به دید انتقادی به کارم نگاه کنم. آخه اگر از کاری که میکردم راضی بودم نمی تونستم پیشرفت کنم. ولی همیشه در حین انتقاد سعی میکردم کارهای تازهای رو با خودم تمرین کنم یا توی ذهنم بکشم و ایجاد کنم.
- ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۳/ ۳ مهر ۱۳۸۲؛ مصاحبه با «بیبیسی فارسی»[۲]
- در اطراف من آدمهایی بودند که برای مالاندوزی از هیچ کاری، فروگذار نمیکردند. حتی به قیمت جعل و دروغ.
- [از آن شبی بگوئید که از ایران آمدید. شب آخر.] شب عجیب و غریبی بود. اصلاً نمیدانم چطور چمدانم را جمع کردم، به هر حال فکر میکردم برمیگردم. خوشباورانه عمل کردم و بچگانه. در فرودگاه وحشت عجیبی داشتم که نکند جلوی مرا بگیرند. حتی موقعی که سوار هواپیما شدیم، باز هم فکر میکردم الان میآیند و مرا پیاده میکنند. هواپیما هم که اوج گرفت، با خودم گفتم الان با بیسیم دستور بازگشت میدهند و میگویند در هواپیما، مسافری هست که نباید پرواز کند… [ایرانیهای زیادی، آدمهای کاملاً معمولی، در این سالها، همین حس را تجربه کردهاند.] بله میدانم. خیلی حس عجیبی بود. یک ترس دلنشین. البته بعدش دلنشین شد. [شاید هم سفر کردن را فراموش کرده بودید.] آره، واقعاً. عین بچههایی بودم که برای اولین بار میخواهند به سفر بروند. اصلاً خودم را فراموش کرده بودم. وقتی با من حرف میزدند، دربارهٔ کنسرت یا چیزهای دیگر، عین عقبماندهها نگاه میکردم؛ یعنی این اتفاقات دارد برای من میافتد؟ من باید بروم روی صحنه؟ چه تجربهای بود!
- یک حال استثنایی بود که فکر نمیکنم در تاریخ موسیقی دنیا اتفاق افتاده باشد؛ یعنی یک خواننده برای مدت ۲۱ سال اجازهٔ خواندن نداشته باشد. صدایش را توقیف کرده باشند. فکر کنید من تمام این سالها نخوانده بودم، حتی در خلوت. اصلاً نمیدانستم آیا صدا دارم؟ میتوانم بخوانم؟
- [به نظر میآمد که صدایتان را هم زندانی کرده بودید. در زمزمه هم، صدا از یک حدی بالاتر نمیآمد] دقیقاً. هر وقت میخواستم یک چیزی را زمزمه کنم، آنقدر یواش میخواندم که کمکم فکر کردم صدایم سقف پیدا کرده. صدایم رفته. اصلاً فکر میکردم دیگر نمیتوانم بلند بخوانم. اصلاً نمیدانستم چطوری باید رفت روی صحنه. چکار باید کرد…
- ۲۳ اکتبر ۲۰۰۵/ ۱ آبان ۱۳۸۴؛ مصاحبه با با روزنامهٔ اینترنتی «روز»[۳]
- سبز، طراوت است. سبز، بهار است. سبز، رویش است. حتماً سبز مونوپل جایی یا کسی نیست.
- ۲۰ مارس ۲۰۱۰/ ۲۹ اسفند ۱۳۸۸؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۴]
- من از همان روزها[ی کودکی] عاشق سینما و بازیگری بودم. همیشه به ستارگان و بازیگران سینما، رفتار و طرز لباس پوشیدنشان توجه داشتم. بعدها که نوجوان بودم به کنسرتهای اروپایی میرفتم و برنامههای مختلف را تماشا میکردم اما بدون آنکه از کسی تقلید کنم خودم را به نسبت سن و سال و مدهایی که برای خود مناسب میدانستم آرایش میکردم و لباسهایم را هم به همین شکل انتخاب میکردم… هنوز هم عاشق سینما هستم و به دیدن فیلمهای خوب میروم.
- در نتیجهٔ انقلابی که در ایران بوقوع پیوسته میلیونها نفر به بیرون پرتاب شدهاند از سویی دیگر، دهها میلیون جوان و نوجوان بعد از انقلاب در ایران هستند که در حال ایجاد یک دگرگونی بنیادی هستند… متأسفانه ما آنها را عمیقاً درک نمیکنیم. ما در اینجا گرفتار کار روزمره و زندگی خود شدهایم. البته خیلیها هم به همدلی برخاستهاند. من هم این احساس رادارم و همیشه سعی کردهام تا جدا از نسل جوان نباشم. دردها و حرفها و اعتراضهایشان را بشنوم، حس کنم، در حد توان خودم با ترانههایی که میخوانم صدای آنان را به گوش جهان برسانم.
- ۲۲ مارس ۲۰۱۰/ ۲ فروردین ۱۳۸۹؛ مصاحبه با «صدای آمریکا»[۵]
- من در آخر دههٔ هفتاد یعنی اواسط ۷۹ از ایران خارج شدم و اولین نوروزم را در دوبی در سال ۱۳۸۰ گذراندم. پای هفت سین بودم. دههٔ هشتاد را از مملکتم خارج بودم. به هر حال تا به یک جایی پناه بردم که خانهٔ دوم من بشود آن. لس آنجلس… دههٔ هشتاد برای من دههای بود که توانستم بعد از بیست سال روی صحنه بروم. فعالیتم را در این دهه شروع کردم و ادامه دادم تا به امروز. ولی همزمان چون مدام پیگیر مسائل مملکتم بودم و هستم این است که همراه با نگرانیها و دلهرهها و آرزوها و همهٔ آن چیزهایی که همهٔ هموطنانم فکر میکنم در همهٔ جای دنیا خواهانش هستند، من هم مبتلا به آن بودم.
- فکر میکنم خیلی انتقادپذیر هستم. برای این که معتقدم اگر انتقاد نباشد، کارم تصحیح نمیشود. کارم بهتر نمیشود. من خوشحال میشوم هر آن کس که برای من مطلبی مینویسد و نقدی میکند انتقادی میکند و ایرادی به کار من هست را، گوشزد کند. اگر غرض و مرضی در آن نباشد با کمال میل و طِیبِ خاطر میپذیرم.
- ۲۱ مارس ۲۰۱۱/ ۱ فروردین۱۳۹۰؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۶]
- من همیشه از جوانان هنرمند تأثیر میگیرم… نگاه جوانان به ما طراوت و تازگی میآموزد.
- مسئله ارتقاء موسیقی هم به سلیقههای مختلف برمیگردد. اگر بخواهیم یک اثر ماندگار به وجود بیاید، باید نوع نگاهمان به موسیقی را تغییر بدهیم. نه اینکه موسیقی فقط کلابی [باشگاهی] باشد یا همراه با رقص و مملو از الفاظ رکیک باشد. باید به شعور شنونده هم احترام بگذاریم. از آن سو هم فکر میکنم که شنوندهٔ موسیقی ما بایستی سهلپذیری را کنار بگذارد.
- ۲۰ دسامبر ۲۰۱۱/ ۲۹ آذر ۱۳۹۰؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۷]
- آرزوی بزرگ من این است که سایهٔ جنگ نه تنها از سرزمینمان ایران، بلکه از سراسر جهان برچیده شود، در این سال نو، همه جا صلح باشد، دیگر حرفی از جنگ و کشتار نباشد.
- ۱۶ مارس ۲۰۱۲/ ۲۶ اسفند ۱۳۹۰؛ مصاحبه با «جوانان»، شمارهٔ ۱۲۹۲[۸]
- فکر میکنم از عشق گفتن حتی اگر تکرار باشد باز هم تازگی خودش را دارد.
- ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۲/ ۱ مهر ۱۳۹۱؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۹]
- طبیعتاً آن ۲۱ سال بعد از انقلاب که در ایران بودم برایم دلچسب نبود اما آموزنده بود… بله سخت بود. خیلی هم سخت بود. سختی آن را شاید نشود با کلام تعریف کرد و قابل لمس نباشد ولی به هر حال برای کسی که ۲۵ سال از ۲۸ سال زندگی خود را روی صحنه بودهاست، یکهو همه چی را از او بگیری زیاد تأثیر جالبی نیست. ولی آموزنده بود چون یادگرفتم وقتی همه چیز را از آدم میگیرند چطور بتوانم خودم را روی پا نگهدارم.
- البته به غیر از کودکی که بیشتری اثر را روی همهٔ انسانها دارد فکر میکنم دوران بعد از انقلاب تجربهٔ خیلی ویژهای برای من بود.
- دورهٔ قبل از انقلاب شاید بشود گفت صورتی بود. دوران بعد از انقلاب برای من خاکستری بود.
- یک روزی از خانه میآمدم بیرون برای خرید میوه و مایحتاج شخصی که از سوپری میخواستم بخرم. ماشین با خودم نبردم گفتم که تا سر خیابان میروم و دو سه چیز میخرم و برمیگردم. وقتی رفتم خرید کردم هی اجناسی که گرفتم زیاد شد وقت برگشتن دیگر خیلی دستم سنگین شده بود. آمدم کنار خیابان آن جایی که محل عبور و مرور ماشینها بود گفتم یک ماشین میگیرم که مرا ببرد آن ور خیابان. چون خانهام توی جردن بود. فقط باید مرا میبردند و دور میزدم و برمیگشتم توی ناهید شرقی. یک ماشینی از این پاترولها چند جوان توی آن بودند و داشتند موزیک غریب آشنا را گوش میکردند. از جلوی من که عبور کردند من صدا را از دور شنیدم دست بلند کردم که نگه دارند و مرا هم سوار کنند. دیدم با اشاره به من گفتند «برو بابا.» گفتم ای وای بر من. اگر میدانستید کسی که دارید صدایش را گوش میکنید الان دست بلند کرده که سوارش کنید … حس هم بانمکی بود هم … نمیدانم آن لحظه حس خیلی بانمکی نبود چون چیزهایی که از سوپری خریده بودم وزنش خیلی سنگینی داشت. این بود که آن موقع زیاد خوشم نیامد و بعدها برایم بانمک بود.
- من کمتر احساس امنیت میکردم که حتی توی خانه برای خودم بخوانم به همین دلیل هم سعی میکردم «آسته بیام آسته برم که گربه شاخم نزنه.»
- ۲۰ مارس ۲۰۱۳/ ۳۰ اسفند ۱۳۹۱؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۱۰]
- من اگر بخواهم به گذشته بروم، از سالها و از حوادثی که گذر کردم، که شاید کمتر کودکی و نوجوانی گذر کرده، من اگر بخواهم دربارهٔ سفرهایم به سراسر جهان، کنسرتهایم، صحنههایم، هنرمندانی که با آنها کار کردم و همزمان بودم حرف بزنم، دهها کتاب هم برایش کافی نیست. من با بزرگان هنر شروع کردم…
- یادم هست وقتی دختربچهای بودم، با پدرم به کرمانشاه رفتم منزل تیمسار سازگار مهمان بودیم، من نزد همسرش تاجی و دختر و پسرش ماندم، من که برای خود حتی یک روز هم نداشتم آن چند روز، به عنوان خاطره ای در ذهنم ماندگار شد، آن دختر و پسر هم سن و سالم به من دوچرخه سواری یاد دادند، از شوق پرواز میکردم انگار دنیا را فتح کرده بودم، تاجی سازگار چقدر زن مهربانی بود، مثل یک مادر به من توجه و مهر داشت. آن خانواده عزیز و مهربان، دو سه روز از کودکی مرا ساختند، من هیچگاه فراموش شان نکردم، بعدها که تاجی خانم مریض شد، به عیادت اش رفتم با دخترش روبرو شدم، ولی بعد از آنها بیخبر ماندم. من در آن سن و سال نمیدانستم چه بازیهایی بکنم، کجا بروم و با چه کسی همراه شوم، چون من یا در خانه کار میکردم و کتک میخوردم یا روی صحنه با پدرم همبازی بودم و گاه روی همان صحنه از خستگی بخواب میرفتم.
- یادم هست یکبار به پیشنهاد عمویم به یک دانسینگ رفتم، پدرم هم آمد، دختر و پسرها باهم میرقصیدند، ولی من ناچار بودم، با پدر وعمویم چاچا و راک برقصم؛ تازه رقص در خانواده ما ریشه داشت وهمه عاشق رقصیدن بودند، من در آن لحظات به دخترها و پسرها نگاه میکردم، به اینکه آزادانه بدون سایهای برسر، با هم میرقصیدند، در گوش هم زمزمه میکردند و از خودم میپرسیدم پس میتوان اینگونه آزاد بود و معترضی هم نداشت؟
- … برای اولین بار در نوجوانی، در ۱۵ سالگی عاشق شدم، عاشق جوانی که ۲۰ ساله بود، نمیخواهم از او نام ببرم. ولی در من غمی دید، در دخترکی ریزه میزه و کوچکاندام که روی صحنهها شهرتی داشت و آن سوی صحنهها دلش پر از غم و اندوه و تنهایی بود. راستش را بخواهید من جرأت عاشق شدن نداشتم، من زندانی خانه و صحنه بودم، من بجز بازی و پرواز در صحنه، هیچ پرواز دیگری نداشتم، من گاه از همه عصبانی بودم.
- از دست پدرم عصبانی بودم، که صدای فریاد مرا نمیشنید، مرا که زیر دست نامادری میشکستم، آن روزها من و پدرم باتفاق همسرش به سفرهای مختلف برای اجرای برنامه میرفتیم گاه هنرمندان معروف با ما بودند، شاهد بودند که چگونه زیر دستهای سنگین نامادری سیاه و کبود میشدم. شاید فکر میکرد این روند طبیعی زندگی است، البته نامادریم بچههای خودش را هم کتک میزد، او سادیسم کتک زدن، زجر دادن بچهها را داشت. در آن میان فریاد مرا کسی نمیفهمید. کسی اشکهای مرا نمیدید.
- سر به روی پلهها سقوط کردم وسرم به شدت زخمی شد در همان حال هم کتک خوردم، چرا که نباید زمینمیخوردم! سرم ۸ بخیه فلزی خورد، هنوز وقتی به سرم دست میزنم آن پستی و بلندیها را حس میکنم، ناگهان خودم را در آن سالهای پردرد میبینم، آن روزها هیچکس نبود که غصهٔ مرا بخورد، دردم را التیام بخشد و نوازشی برسرم نبود و جالب اینکه همان شب با سر شکسته و بخیه خورده، روی صحنه رفتم و با پدرم رقصیدم و خواندم.
- من کودکیهایم، بازیهایش، زندگی ساده و بی خیالیهایش را روی صحنه جستجو میکردم. من درهمان حال به مدرسه هم میرفتم، درس هم میخواندم، یادم هست خانهٔ دایی پدرم در باغ فردوس بود، شبها با چراغ نفتی من کتاب میخواندم، برقی در آن خانه نبود، حتی وسیلهٔ رفت و آمد در آن محله با درشکه بود، با بچهها از آب انبار محله، آب میخوردیم.
- من درهمان عالم کودکی با خبر شدم، که پدر بزرگم که یک افسر ارتش بود در رابطه با پیشهوری دستگیر و محکوم به اعدام شد، حتی زمان اعدام طناب پاره شد و باید آزاد میشد، ولی طناب دیگری آوردند و اعدامش کردند، بعد مادر بزرگم به کلی گم شد؛ او عاشق شوهرش بود، از ایران گریخت و خبرش را از روسیه آوردند و پدرم با وجود تلاش بسیار، هیچگاه او را ندید. بعد هم خانواده به تهران تبعید شدند. پدرم در شرایط روحی بدی، که همسرش طلاق گرفته و رفته بود با دو بچه، باید زندگیش را میچرخاند. خودبخود وقتی در من دو سه ساله استعداد خواندن و رقصیدن را دید مرا با خود به صحنه برد.
- من سبک و سیاق خوانندگی را از ویگن آموختم، بچه که بودم آهنگهای مرضیه، دلکش، پوران را میخواندم، اما از سبک ویگن خوشم میآمد، تا سرانجام سبک خود را پیدا کردم، ولی یادم نمیرود که ویگن الگوی من بود.
- … [بازگشت به ایران به هنگام انقلاب] ریسک کردم و علیرغم هشدارها، به ایران برگشتم، جالب است بدانید اولین کسی که هنگام ورود به من کمک کرد مسعود فردمنش بود، مسعود آنروزها بعنوان همافر نیروی هوایی مسئول بخشهایی از فرودگاه بود، من خبر نداشتم، فقط وقتی وارد شدم، جوانی بنام بهرام گذرنامه مرا گرفت و گفت شما که اعدامی هستی! بعد گذرنامه را با خود برد، بعد از نیم ساعت برگشت و مهر ورود زد ولی پاسپورت مرا نگهداشت و گفت لطفاً صورتت را بپوشان و برو بیرون، اگر تو را بشناسند دردسر ایجاد میشود. من به خانه خودم برگشتم، فردا بهرام تلفن زد و گفت من میخواهم با رئیس خودم بیایم پیش شما، من نزدیک بود از ترس سکته کنم، با خودم گفتم لابد میآیند مرا محاکمه کنند، آنها آمدند من مسعود فردمنش را دیدم، این انسان نازنین، پاسپورت مرا بمن پس داد و یک نامه هم برایم گرفته بود، که دادستان انقلاب نوشته بود خانهٔ مرا پس بدهند و من هیچگاه این یاری و محبت مسعود فردمنش را فراموش نمیکنم.
- در اولین کنسرتم در کانادا، احساس عجیبی داشتم، همهٔ وجودم میلرزید، بغض کرده بودم، بعد از سالها با مردم خوب و مهربان روبرو میشدم همان حسی که من روی صحنه داشتم همان حس را در مردم میدیدم، در لس آنجلس هم چنین بود، این لحظات هیچگاه از ذهن من بیرون نمیرود، مردم دوباره مرا پر از انرژی و حرکت کردند.
- ۲۰ دسامبر ۲۰۱۳/ ۲۹ آذر ۱۳۹۲؛ مصاحبه با «جوانان»، شمارهٔ ۱۳۸۴[۱۱]
- یک روزهایی در زندگیمان هست که هیچ اتفاق خاصی نمیافتد، ما به آن روزها میگوییم تکراری و خستهکننده! ولی حواسمان نیست که میتواند اتفاقات بدی برایمان بیفتد، که صد بار دعا کنیم کاش به آن روزهای تکراری برگردیم. من دعا میکنم خدایا بخاطر همه روزهای تکراری ولی بیمصیبت، سپاسگزارت هستیم.
- ۲۰ مارس ۲۰۱۵/ ۲۹ اسفند ۱۳۹۳؛ مصاحبه با «جوانان»، شمارهٔ ۱۴۴۹،[۱۲]
- دوست دارم همیشه کارهایم نوتر باشد. این سعی را میکنم. چقدر موفقم یا نیستم را مردم و مخاطبان و زمان تعیین میکنند. دوست ندارم زیاد در گذشتهٔ خودم غوطهور باشم.
- ۲۸ مارس ۲۰۱۵/ ۸ فروردین ۱۳۹۴؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۱۳]
- اگر کسی باشد که خودش آهنگش را میسازد، شعرش را میسازد و خودش هم اجرا میکند من به آنها واقعاً غبطه میخورم.
- من همیشه گفتم خودم را در وهلهٔ اول بازیگر میدانم بعد خواننده. من از بازیگریم وام میگیرم روی صحنه تا ترانههایم را اجرا کنم. والا یک خواننده معمولی روی صحنه میتوانستم باشم. من سینما را بیشتر از خوانندگی دنبال میکنم. علاقهام هم بیشتر است به کار سینما. اما در خارج از ایران هنوز برای من این فرصت و این امکان و جایی که بتوانم کار سینما را دنبال کنم وجود نداشته. خوشحال میشوم که بتوانم روزی روزگاری یک کار سینمایی انجام دهم. البته فکر میکنم خیلی دور باشد.
- انتخاب اینکه در یک مملکت دیگر با یک زبان و فرهنگ دیگر بخواهیم برویم اقامت کنیم برایمان مشکل بود. ماها به شدت ایرانی بودیم، فکر هم نمیکردیم که قرار است این اتفاقات سرمان بیاید و نتوانیم به فعالیتمان ادامه دهیم و همینطور عرصه را برایمان تنگ کنند. نه تنها تنگ کنند حتی بعضیهایمان را نابود کنند.
- من نمیدانم چه حساسیتی هست نسبت به کسانی که قبل از انقلاب مطرح بودند، معروف بودند و مردم دوستشان داشتند. بهطور کلی توی سیستم امروز ایران نمیدانم چرا دوست ندارند کسی از یک حدی قدش بلندتر شود. اگر بشود سرش را هرس میکنند. همه را یک قد میکنند. نمیگذارند حداقل آن کسانی که مورد توجه و علاقهٔ مردم هستند بیشتر دیده شوند. نمیدانم چرا این دیده شدن مسئله و مشکل است.
- من همهٔ انتقادها را به جان میخرم. من خوشبختانه در همه زندگیام انتقادپذیر بودم. اگر انتقادی بجا باشد و منطق در آن حاکم باشد با جان و دل میپذیرم.
- … آرزو میکنم شادی، آزادی و کمی آرامش و کمی، کمی، کمی عشق در مردم ایران نسبت به هم به وجود بیاید. برای اینکه عصبیت و ناخشنودی از زندگیشان را دورادور شاهدم. اما بارقهای از یک نور در زندگی بچهها دارم میبینم. بچهها که میگویم منظورم مردم ایران است و به خصوص جوانها.
- … آرزو میکنم که هیچ انسانی پشت هیچ مرزی نماند و آرزوها و رویاهایش از بین نرود.
- ۱ فوریه ۲۰۱۷/ ۱۳ بهمن ۱۳۹۵؛ مصاحبه با «یورنیوز»[۱۶]
- پدرم کمدین، آکروبات و مجری بود. و من شریک سه سالهٔ او در حرفهاش. سپس وقتی شروع به تقلید از آهنگهای خوانندگان بزرگ کردم، پدرم مرا مجبور کرد که روی صحنه بمانم و بخوانم.
- در آن تاریخ [انقلاب]، همه گم شدند. من در لس آنجلس بودم که [انقلاب] اتفاق افتاد. من برای اجرا در یک کلوپ شبانه ایرانی دعوت شده بودم. اما باید اشاره کنم که در آن زمان، ما این همه ایرانی اینجا نداشتیم. تقریباً خودم را بیخانمان، بیپول و بیخانه دیدم. من برای چند ماه به نیویورک رفتم. در آن زمان شاه ایران را ترک کرد و خمینی به ایران آمد. و آنها به من زنگ زدند و گفتند، اگر به خانه بیایی، تو را خواهند کشت. اما احساس میکردم که دارم کمکم اینجا میمیرم، زیرا هیچکس، چیزی و جایی برای رفتن ندارم. برای همین تصمیم گرفتم برگردم. چون کاری نکردم چرا [میخواهند] من را بکشند؟ زندگی برای من تمام شد تصمیم گرفتم بروم و کشته شوم.
- آنها سعی کردند من را به یک فرد معمولی تبدیل کنند، و من یک آدم معمولی شدم. فکر میکردم همه چیز از بین رفتهاست. … من به عنوان یک زن خانهدار زندگی را شروع کردم.
- فکر میکنم والدینم دوستان و همسایگان ارمنی زیادی داشتند. به همین دلیل از من خواستند که نام گوگوش را داشته باشم. [دولت] به پدر و مادرم اجازه نداد گوگوش را روی شناسنامهام بگذارند. به همین دلیل نام من را فائقه گذاشتند که به معنای پیروزی است.
- ۱۷ مه ۲۰۱۸/ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ مصاحبه با «رادیو عمومی کالیفرنیای جنوبی»[۱۷]
- یکی از مشکلات خوانندگان زن ما، آن محرومیتی است که سیستم و حکومت برایشان ایجاد کرده؛ اما برای من چند آیتم وجود داشت که به این مرحله رسیده، یکی اینکه از خیلی کوچکی من روی صحنه بودم، و تجربهٔ روی صحنه بودن و خواندن را که پدرم مشوق من بوده و مرا در واقع هل داد به این سو، خیلی مؤثر بود. واینکه به هر حال در خانوادهای آرتیست بودم.
- روی صحنه بودن فقط خواندن نیست، یک خواننده باید بتواند ترانههایش را زندگی کند، بازی کند.
- روزی نیست و لحظهای نیست که اتفاقاتی که برای جوانان مملکت میافتد، غافل باشم. هرچند کاری از دستِ منِ خواننده بر نمیآید، ولی ازینکه بتوانم روی صحنه صدایی باشم برای همدردی با مردم، و امیدددان بهشان که به گوش دیگرانی که گوش شنوایی نداشتهاند، برسانیم که مردم ایران خیلی تنهایند و نیاز دارند ما باهشان همصدا شویم.
- ۱۷ ژانویه ۲۰۲۰/ ۲۷ دی ۱۳۹۸؛ مصاحبه با «wdr» (ودر)[۱۸]
- تنها چیزی که میخواهم این است که رژیم تروریست جمهوری اسلامی از ایران برود و ایرانیان به صلح دست یابند.
- افرادی که واقعاً به ایران و نسلهای آینده آن اهمیت میدهند، کسانی هستند که برای عناصر فرهنگی ارزش قائل هستند. این رژیم هیچ ربطی به بقیه ما (مردم عادی) ندارد و تنها سرزمین ما و مردمانش را به گروگان گرفتهاست. چهل سال هم چهل سال زیادی است.
- زمان پایان محرومیتها فرا رسیدهاست و ایرانیان باید بتوانند با آزادی و آرامش و در ارتباط با جهان زندگی کنند.
- مردم داخل ایران به دلیل نداشتن حمایت حکومتی، ملت تنهایی هستند، ایرانیهایی هم که در خارج از کشور زندگی میکنند، در غربت تنها هستند. من فکر میکنم که نقش من این هست که این حس تنهایی را کمی برایشان تلطیف و قابل تحمل کنم.
- ۱۰ فوریه ۲۰۲۰/ ۲۱ بهمن ۱۳۹۸؛ به نقل از جیسون رضائیان در مقالهاش «بزرگترین ستاره موسیقی ایران، ندای امیدی است که خواستار تغییر است»، چاپ واشینگتن پست[۱۹]
- من فقط امیدوارم که وضعیتی برای جوانان ما بوجود بیاید که به آن آزادیها و عدالتی که از آنها گرفته شده برسند، خصوصاً نسلی که تحت فشار و آزار هستند، هرچه زودتر به آن عدالت اجتماعی دست یابند. ولی اصولاً زیاد نمیخواهم به سیاست بپردازم، چون بسیار گفته میشود.
- ۱۹ ژوئن ۲۰۲۰/ ۳۰ خرداد ۱۳۹۹؛ مصاحبه با «جوانان»، شمارهٔ ۱۷۱۸[۲۰]
- این حکومت جمهوری اسلامی دوست ندارد کسی چهره بشود، کسی قهرمان بشود، کسی سرآمد باشد. برای این که نمیخواهند مردم به آن شخص یا آن موضوع علاقه پیدا کنند. قهرمانکُشی است، نخبهکُشی است، چهرهکُشی است توی حکومت جمهوری اسلامی.
- ترنس در واقع یک ریتم است. فکر میکنم این جوری بشود گفت که ریتم زمان است؛ یعنی در حال حرکت است؛ چیزی که در زندگی و هستی ما هست. هر آن همهچیز دارد نو میشود، تازه میشود و ریتم دارد. حالا ریتمِ یواش، ریتم تند، اما ترنس ریتم منظمی دارد، مثل تیکتاک ساعت، ضربان قلب، نبض دارد و من را توی یک چارچوبی نگه میدارد و باید توی آن ریتم بخوانم. نحوهٔ خواندنم جوری است که ریتم ترانه را میشکنم، یک ذره دیرتر شروع میکنم، یک ذره زودتر تمام میکنم یا دیرتر تمام میکنم. اما توی ترنس باید ریتم را نگه داری. باید در قاب آن ریتم بخوانی.
- ۱۳ آوریل ۲۰۲۱/ ۲۴ فروردین ۱۴۰۰؛ مصاحبه با «رادیو فردا»[۲۱]
- سرزمین استعدادی من صحنه است، صحنهای که در آن یا آواز میخوانم یا جلوی دوربین بازیگرم؛ چون من هم بازیگرم هم خواننده.
- هنر در کل و ذات خودش، عشق و صلح و دوستی و مهربانی میآورد.
- هیچ رژیمی نمیتواند علاقه و دوست داشتنِ مردم را و این ارتباطی که با هنر و هنرمند دارند را از آنان بگیرد، حتی اگر قدغن و ممنوع باشد، بازهم به هر وسیلهای که شده، مردم ارتباطشان را برقرار میکنند با هنرمندان و عشق و علاقهشان را منتقل میکنند.
- تنها جایی که اجازهٔ خواندن ندارم، مملکت خودم است.
- ۹ ژوئیه ۲۰۲۱/ ۱۸ تیر ۱۴۰۰؛ مصاحبه با «العربیة»[۲۲]
- آنها تلاش زیادی کردند تا من را پاک کنند - منظورم این است که نام من را پاک کنند، موقعیت من را پاک کنند، آهنگهایم را پاک کنند، صورتم را پاک کنند، حافظه من را پاک کنند؛ اما آنها نتوانستند.
- ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۱/ ۷ مهر ۱۴۰۰؛ مصاحبه با «NPR» (ان پی آر)[۲۳]
دربارهٔ او
[ویرایش]- صدای خانم گوگوش را من همیشه دوست داشتم و همیشه بعنوان یک هنرمند زن برایشان احترام قائل بودم و هنوز هم هستم.
- گوگوش بیقرارم میکند. زمان دبیرستان، جدیاش نمیگرفتم و گوش نمیدادم. اما حالا شباهتهایی هست و دریافتهایی.
- محسن نامجو، «دراب مخدوش» ۲۳ بهمن ۱۳۷۴.[۲۵]
- [این دوران کرونا چطور گذشت، تحمل محدودیتها یا قرنطینه خانگی برای گوگوش سخت نبود ؟] مثل حالت چرخ و فلک بود، هیچ مرحله آن قابل پیشبینی نبود، باید خودمان را وفق میدادیم، هرازگاهی که یکدیگر را میدیدیم، حس میکردم که خانم گوگوش دلتنگ صحنه است، چون آدم صحنه است. شاید جالب باشد که بگویم شبی در کانادا با تب روی صحنه رفت، علیرغم شرایط جسمانی نامناسب رفت روی صحنه و پس از کنسرت کاملاً خوب بود، به او گفتم این ماجرا، فراتر از اجرای شما برای طرفداران است، یعنی نوعی تراپی شخصی است، انرژیهای منفی و ناخوشی را روی صحنه درمان میکند. خانم گوگوش به من گفت که در ایران همیشه میگرن شدید داشت، ولی وقتی روی صحنه میخواند، کاملاً خوب میشد، اکثر شبهای اجرا در ایران با میگرن خواندند، و خوب میشدند، در این حد صحنه برای او اهمیت دارد.
- رها اعتمادی ۱۹ مه ۲۰۲۱/ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰[۲۶]
منابع
[ویرایش]- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۳۸۰. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ «آماده جواب به سؤالها هستم». بیبیسی فارسی، ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۱ فوریه ۲۰۲۱.
- ↑ در گفتگو با روزنامه اینترنتی «روز»: از زندان تهران تا قفس لس آنجلس&c=honari&id=00012 «هیچ نمیگویم، نمیخواهم سعیدی سیرجانی بشوم/برای من دیگر اوج گرفتن دیر است». مشعل. بایگانیشده از در گفتگو با روزنامه اینترنتی «روز»: از زندان تهران تا قفس لس آنجلس&c=honari&id=00012 نسخهٔ اصلی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۶.
- ↑ «گوگوش از عاشقانههای سبز خود میگوید». رادیو فردا، ۲۹ اسفند ۱۳۸۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۴ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ «حجم سبز، هدیه نوروزی گوگوش به هواداران جنبش سبز در ایران». صدای آمریکا، ۲ فروردین ۱۳۸۹. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۴ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ «گوگوش: مبتلا به دلهرهها و آرزوهای هموطنانم هستم». رادیو فردا، ۱ فروردین۱۳۹۰. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۶ آوریل ۲۰۱۷.
- ↑ «با گوگوش دربارهٔ نخستین اجرای تلویزیونی پس از ۳۳ سال و عاشقانههای در راه». رادیو فردا، ۲۹ آذر ۱۳۹۰. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ آوریل ۲۰۲۱.
- ↑ «1292-گوگوش». جوانان. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۵ ژوئیه ۲۰۲۲.
- ↑ «گوگوش: سعی کردم در آلبوم جدید عشق بیشتر باشد تا غم». رادیو فردا، ۱ مهر ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۵ ژوئیه ۲۰۱۹.
- ↑ «سال تحویل با گوگوش، دعا برای بهترینها». رادیو فردا، ۱ مهر ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۷ مارس ۲۰۲۲.
- ↑ «گوگوش برای اولین بارگوشههایی ناگفتنی از زندگی خود را بازگو میکند». جوانان. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۴ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ «گوگوش در یک مصاحبه اختصاصی با مجله جوانان». جوانان. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۴ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ «از حاشیههای یک «عکس خصوصی»». رادیو فردا، ۱ مهر ۱۳۹۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۵ دسامبر ۲۰۲۰.
- ↑ «گوگوش: اول بازیگرم بعد خواننده!». رادیو فردا، ۶ فروردین ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ مارس ۲۰۲۲.
- ↑ «گوگوش: در ایران هرکس قد بلند کند سرش را هرس میکنند». رادیو فردا، ۷ فروردین ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۳۰ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگوی یورونیوز با گوگوش در پی فرمان ترامپ دربارهٔ ممنوعیت ویزا». یورنیوز، ۱۳ بهمن ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در 1 مه ۲۰۲۲.
- ↑ «Iranian singer Googoosh performs a rare show for her devoted fans». KPCC، ۱۷ مه ۲۰۱۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۵ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «مصاحبه با گوگوش، اسطوره موسیقی پاپ ایران». wdr، ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۵ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «She’s Iran’s biggest pop star. She’s also a voice of hope demanding change». واشینگتن پست، ۱۰ فوریه ۲۰۲۰. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۳ فوریه ۲۰۲۲.
- ↑ «۱۷۱۸ – … گوگوش». جوانان. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۹ ژوئن ۲۰۲۰.
- ↑ ««باید بروم ۲۱ بازی کنم»؛ گپوگفت خودمانی با گوگوش». رادیو فردا، ۲۴ فروردین ۱۴۰۰. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ آوریل ۲۰۲۲.
- ↑ «گوگوش: تنها جایی که در آن اجازه آواز خواندن ندارم وطن خودم است (۵:۵۳ و ۱۴:۴۳ و ۱۷:۰۰ و۲۵:۰۱)». العربیه، ۹ ژوئیه ۲۰۲۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ مه ۲۰۲۲.
- ↑ «Iranian Singer Googoosh Raises Her Voice To Keep Her Nation's Culture Alive». NPR، ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ مه ۲۰۲۲.
- ↑ «گپی با ابی از گذشته، حال و آینده». دویچه وله، ۳۰ نوامبر ۲۰۰۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۴ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ نامجو، محسن. تهمینه فرهت. دراب مخدوش. پاریس: ناکجا، ۲۰۱۶. ۱۰۶. شابک ۹۷۸-۲-۳۶۶۱۲-۳۵۸-۲.
- ↑ «رها اعتمادی: آلبوم «۲۱»، ثمره دوستی و رفاقت گوگوش و سیاوش قمیشی است». صدای آمریکا، ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ ژوئن ۲۰۲۲.