صد سال تنهایی
ظاهر
صد سال تنهایی رمانی از نویسندهٔ کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز، منتشرشده به سال ۱۹۶۷ میلادی است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «زمان نمیگذرد، بلکه فقط تکرار میشود.»
- صد سال تنهایی، صفحهٔ ۴۵۹
- «اگر روزی انسان در کوپهٔ درجهٔ یک مسافرت کند و ادبیات در واگن بار، کار دنیا به سر آمده!»
- صد سال تنهایی، صفحهٔ ۵۴۰
- «نسلهای محکوم به صد سال تنهایی، فرصتی برای زندگی دوباره در روی کرهٔ زمین نخواهد داشت.»
- صد سال تنهایی، صفحهٔ ۵۶۰
- «فقر یعنی بردگی عشق.»[۱]
- «روزی که قرار بشود بشر در کوپهٔ درجه یک سفر کند، ادبیات در واگن کالا، دخل دنیا آمده است…»
- «گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد، هر بهاری که میگذرد دیگر بر نمیگردد و حتی شدیدترین و دیوانه کنندهترین عشقها هم حقیقتی ناپایدار است.»
- «جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان میبایست با انگشت به آنها اشاره کنی.»
- «هیچ آرمانی در زندگی ارزش این همه سرافکندگی و خفت را ندارد.»
- «مردها چه قدر عجیبند! از یک طرف تمام عمر خود را به جنگ با کشیشها میگذرانند و از طرف دیگر کتاب دعا هدیه میدهند.»
- «آنچه از تو ناراحتم میکند این است که همیشه درست آنچه را که نباید بگویی، میگویی.»
- «ادبیات بهترین بازیچهای است که بشر اختراع کرده است تا مردم را مسخره کند.»
- «زن گذاشت تا اشک او تمام شود. با نوک انگشتان سر او را نوازش میکرد و بدون اینکه او را وادار به اعتراف کند که به خاطر عشق اشک میریزد، فوراً قدیمیترین گریهٔ تاریخ بشر را شناخت.»
- «همیشه چیزی برای دوست داشتن وجود دارد.»[۲]
- «اولین آنها را به درختی بستند و آخرین آنها طعمه مورچگان میشود. نسلهای محکوم به صد سال تنهایی فرصت مجددی روی زمین نداشتند.»[۳]
- «وقتی کسی مُردهای زیر خاک ندارد، به آن خاک تعلق ندارد»
- «یک روز رمدیوس خوشگله به آسمان رفت.»
- «سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آرام و بی اعتنا به نوع تازه زندگی که به خانه هیجان میبخشید، به این نتیجه رسیده بود که راز سعادت دوران پیری، چیزی جز بستن پیمانی شرافتمندانه با تنهایی نیست.»
- «فرناندا وقتی که میدید او از طرفی به ساعتها فنر میگذارد و از طرف دیگر فنر را بیرون میآورد، با خود اندیشید که ممکن است او هم به بیماری سرهنگ آئورلیانو بوئندیا مبتلا شده باشد که از یک طرف میسازد و از طرف دیگر خراب میکند. سرهنگ با ماهیهایی طلایی، آمارانتا با دوختن دکمهها و کفن، خوزه آرکادیو دوم با نوشتههای روی پوست آهو و اورسولا با خاطراتش.»
- «برای من فقط کافی است مطمئن باشم که تو و من در این لحظه وجود داریم، همین…»
گفتگوها
[ویرایش]- اورسولا گفت:ما از اینجا نمیرویم، همینجا میمانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شدهایم.
- خوزه گفت:اما هنوز مُردهای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُردهای زیرخاک ندارد، به آن خاک تعلق ندارد.
- اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مُرد…
جستارهای وابسته
[ویرایش]- گابریل گارسیا مارکز
- خاطرات روسپیان غمگین من
- زائران غریب
- عشق سالهای وبا
- پاییز پدرسالار
- از عشق و شیاطین دیگر
منابع
[ویرایش]- صد سال تنهایی، ترجمهٔ کیومرث پارسای