پرش به محتوا

فیودور داستایفسکی

از ویکی‌گفتاورد
(تغییرمسیر از داستایفسکی)
«آدمی هرقدر هوشمندتر، افسردگی و بطالتش بیشتر»

فیودار میخایلاویچ داستایِفسکی (به روسی: Фёдор Миха́йлович Достое́вский؛ زادهٔ ۱۱ نوامبر (مطابق تقویم سبک قدیم: ۳۰ اکتبر) ۱۸۲۱ - درگذشتهٔ ۹ فوریه (مطابق تقویم سبک قدیم: ۲۹ ژانویه) ۱۸۸۱) نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «هر چه بیشتر از افراد بشری متنفر می‌شدم، عشقم به بشریت فزون‌تر می‌شد»
    • ادوارد هلت کار. ترجمهٔ خشایار دیهیمی

بیچارگان

[ویرایش]
  • «خاطرات چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبعِ عذاب هستند. امّا حتّی این عذاب هم شیرین است. وقت‌هایی که دل آدم پُر است، بیمار است، در رنج است، و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه‌اش می‌کنند، انگار که یک قطرهٔ شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می‌افتد و گل بیچارهٔ پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته‌اش کرده شاداب می‌کند.»

برادران کارامازوف

[ویرایش]
نوشتار اصلی: برادران کارامازوف
  • پسر عزیزم الکسی فیودوروویچ، شاید بهتر باشد تو هم بدانی. بگذار بگویمت که قصد دارم تا آخر به گناهانم ادامه دهم. چون گناه شیرین است، همه به آن بد می‌گویند، اما همگی آدم‌ها در آن زندگی می‌کنند. منتها دیگران در خفا انجامش می‌دهند و من در عیان؛ و این است که دیگر گناهکاران به خاطر سادگی ام بر من می‌تازند.
  • «آری، زندگی مملو از نشاط و سعادت است و حتی در زیر زمین هم می‌توان به نیک‌بختی نایل شد. آلیوشا تو نمی‌توانی تصور کنی تا چه اندازه اکنون به زندگی دلبستگی دارم و چه عطشی برای وجودداشتن و شناختن درمیان این دیوارهای خاموش در دل من به وجود آمده‌است، تمام رنج‌ها و دشواری‌ها را از میان خواهم برد به شرط آن‌که درهر لحظه بگویم من هستم، اگر چه بی‌یار و یاورم ولی با وجود این هستم و آفتاب را می‌بینم و اگر هم نبینم با این همه می‌دانم که وجود دارد.»

جنایت و مکافات

[ویرایش]
نوشتار اصلی: جنایت و مکافات
  • «از جمع صدها خرگوش هرگز یک اسب به وجود نخواهد آمد و از گردآوری صدها نکته سؤظن هیچ‌گاه دلیل قاطعی به دست نمی‌آید.»
  • «من بیشتر دوست داشتم دراز بکشم و فکر کنم. همه اش فکر می‌کردم. همه اش خوابهایی می‌دیدم عجیب و غریب. نمی‌ارزد بگویم چه خوابهایی! من آن همه وقت همه اش از خودم می‌پرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین می‌دانم که نفهمند، پس چرا خودم نمی‌خواهم عاقلتر شوم. بعددانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است. بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد .. مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمی‌ارزد انسان سعیِ بیهوده کند! بله همین‌طور است .. این قانون آنهاست .. من اکنون می‌دانم کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد، آن کس برآنها مسلط خواهد بود. کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد و بر آنها تف بیاندازد، او قانونگذار آنها ست. کسی که بیشتر از همه جرات کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا بحال چنین بوده و بعدها هم چنین خواهد بود! باید کور بود که این‌ها را ندید….»

جوان خام

[ویرایش]
نوشتار اصلی: جوان خام
  • تنها آرامش و سکوت، سرچشمهٔ نیروی ابدی و جاوید است.
  • سراسر زمین از بالا به پایین، آکنده از اشک بشر است.
  • آنچه پیش از هرچیز شخص را مجذوب می‌کرد، همان‌طور که قبلاً هم متذکر شده‌ام خوش‌قلبی خارق‌العاده و رهایی وی از خودخواهی و خودپرستی بود، آدم به‌طور غریزی می‌پنداشت، این مرد قلبی تغریبا بیگناه دارد.
  • «آدمی هرقدر هوشمندتر باشد، افسردگی و بطالتش بیشتر است.»

خاطرات خانه اموات

[ویرایش]
نوشتار اصلی: خاطرات خانه اموات
  • «من گاهی فکر کرده‌ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به‌طور کامل، این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.»
  • «انسان مخلوقی است که می‌تواند خود را با همه چیز عادت بدهد، و من گمان می‌کنم این قدرت معتاد شدن به محیط خود، یکی از بزرگترین احسان‌هایی است که طبیعت به فرزندانش می‌کند.»
  • «تحمل محرومیت‌های معنوی خیلی دشوارتر از تحمل محرومیت‌های جسمی است.»
  • «به راستی این یک تراژدی بزرگ انسانی است که پس از ده هزار سال تمدن، هنوز باید مؤسسه ننگینی به اسم زندان وجود داشته باشد.»
  • «اگر به آنها کاری جذاب تر و جالب تر از کارهای روزانه شان داده نشود دیگر چه مفری باقی خواهد ماند مگر اینکه مرتکب پست‌ترین جنایتها شوند؟»
  • «زندانیان موهبتی مخصوص در پی بردن به اخلاق دیگران دارند.»

دوست خانواده

[ویرایش]
  • «روان پستی که از آزار، رهایی یافته، خود ظالم و آزاردهنده می‌شود.» ص ۲۰
  • منبع :[۱]

نامه‌ها

[ویرایش]
  • «اگر خدایی وجود نداشته باشد، آن‌وقت هرکاری مجاز است.»

یاداشت‌های زیر زمینی

[ویرایش]
  • «ما حتی نمی‌دانیم که این «زندگی زنده و واقعی» در کجاست و اساساً چیست و چه نام دارد. تجربه می‌کنیم: تنهایمان بگذارند، کتاب‌هایمان را بگیرند، آن وقت سرگشته خواهیم شد و به خطا خواهیم رفت؛ و نخواهیم دانست به که باید پناه ببریم و به کدام سو توجه کنیم. چه چیز را دوست بداریم؛ و از چه چیز نفرت داشته باشیم؛ چه چیز را تجلیل کنیم؛ و چه چیز را تحقیر. بر ما حتی دشوار است که بشر باشیم: بشر عادی و واقعی؛ بشر دارای گوشت و پوست، با تن و خون و رگ و ریشه. ما از چنین بودنی شرمساریم؛ آن را ننگ و عار می‌شماریم. ما پیوسته سعی بر آن داریم که هرچه تمام‌تر هیئت و نوع انسان بی‌سابقهً کلی را به خود بگیریم.»
  • «ما مرده به دنیا می‌آییم. مدت‌هاست که دیگر نسل‌های ما از پشت پدران و از رحم مادرانی زنده به دنیا نیامده‌اند… دانستن این معنا حتی برای‌مان دلچسب است، لذت می‌بریم که چنین هستیم؛ ما ساختگی و تصنعی هستیم و دائماً نیز بر این تصنعی‌بودن افزوده می‌شود. مدت‌هاست که به آن خو کرده‌ایم. به گمانم به زودی بر آن خواهیم شد تا ترتیبی بدهیم که به صورت اندیشه محض متولد شویم.»
  • «آقایان ، قبول کنید که گاهی در پنهان ترین زوایای روح خود رنجی نهفته داریم ، مطمئن باشید. »

واپسین سخن

[ویرایش]
  • «فهمیدی؟ مانع من نشو! حال وقت رفتن است، باید مرد!»
    • آخرین کلام خطاب به همسرش آنا/ ۹ فوریه ۱۸۸۱ میلادی

دربارهٔ او

[ویرایش]
  • «میخائیل باختین، فیلسوفی جدید و برجسته، نوشت: «داستایفسکی روح را به موضوعی مناسب تعمق زیبایی شناسانه تبدیل کرد. او روح را می‌دید در حالی که مردم قبل از او فقط جسم و روان را می‌دیدند.» داستایفسکی به خاطر خیر، ماهیت پنهان شر را بر ملا می‌کرد.»
  • «چیزی که الههٔ هنر داستایفسکی را برمی‌انگیزد همان ترس و ترحم عذابناک است (دقیقاً طبق فرمول ارسطویی). الههٔ داستایفسکی الهه ای است، سنگدل، زیرا به‌غایت تراژیک است، اما این الهه همواره ما را به واپسین لرزهٔ دلگرم کننده و رهایی‌بخش روح می‌کشاند، به این ترتیب اصالت و خلوص هنر خود را آشکار می‌کند که شاید صفتی دقیق تر از، پیراینده، یا، تطهیر کننده، نتوان برایش یافت. چه بخواهیم مفهوم پر مناقشهٔ والایش را ذیل جنبهٔ روانشناسانه، متافیزیکی یا اخلاقی قرار بدهیم یا نه .»
  • به نظر من، بسیاری از بزرگان ادبیات به نوعی وامدار داستایوفسکی هستند. برادران کارامازوف را می‌توانید بارها بخوانید و از سطح بالای درک و دریافت بشر و شناخت انسان حیرت‌زده شوید. در آن دوران روان‌شناسی به شکل فعلی نبود؛ اما داستایوفسکی نابغه، شرح دقیقی از حالات روانی بسیاری از شخصیت‌های خود داده، که شگفت‌انگیز است. مگر می‌شود یک انسان به این حد از توانمندی رسیده باشد؟... من شخصیت آلیوشا را در کتاب برادران کارامازوف بسیار علاقه دارم. داستایوفسکی شخصیت‌ها و حالات روانی آن‌ها، فقر و غرورشان را به زیبایی ترسیم کرده‌است. از دید من او یک روانشناس غریضی است و تعریف درستی از کرامت انسانی می‌دهد… داستایوفسکی در زمرهٔ نویسندگانی است که شاید بارها و بارها کتاب‌هایش را خوانده‌ام و تأثیر بسیار عمیقی از آثار او گرفته‌ام.

جستارهای وابسته

[ویرایش]

منابع

[ویرایش]
  1. داستایفسکی، فیودور. دوست خانواده. ترجمهٔ مهرداد مهرین. چاپ اولم، تهران: نشر جامی، ۱۳۸۸، ISBN ۹۷۸-۹۶۴-۲۵۷۵-۱۹-۰. ‏
  2. «جواهرات من کتاب‌هایم هستند/ کتاب و کتابخانه جزو لاینفک فیلم‌هایم است». ایبنا، ۱۵ فروردین ۱۴۰۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۱۷ ژوئن ۲۰۲۲. 

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ