ایگور ولگین
ظاهر
ایگور ولگین (به روسی: И́горь Леони́дович Во́лгин) (به انگلیسی: Igor Leonidovich Volgin) (زادهٔ ۶ مارس ۱۹۴۲) نویسنده، شاعر و تاریخنگار ادبیات روس است.
گفتاوردها
[ویرایش]داستایفسکی و آنا
[ویرایش]- «وقتی در پاییز ۱۸۴۵ رمان منتشر شد او به برادرش نوشت: " راستش، برادر، هرگز فکر نمیکردم که شهرتم تا به این حد برسد. عزت و احترام مردم فوق العاده است و همگی کنجکاوی شدیدی در موردم دارند … طوری به من نگاه میکنند که گویی من نوعی اعجوبه ام. محال است دهانم را بازکنم و سخنانم در اینجا و آنجا و همه جا تکرار نگردد؛ داستایفسکی این را گفت … داستایفسکی خیال دارد آن کار را بکند … صراحتاً بگویم که فعلا شهرتم مایه وجد و شعف من است."»[۱]
- «گزارشهای معدودی از چهار سال زندان و اعمال شاقه او در قلعه نظامی امسک باقی ماندهاست. کتاب یادداشتهای خانه مردگان او که بین سالهای ۱۸۶۱ و ۱۸۶۲ نوشته شدهاست مفصلترین گزارشی است که ما در دست داریم. او بعدها نوشت: " آن چهار سال را دورانی به حساب میآورم که مرا زنده به گور کرده بودند. … دوران عذابی پایان ناپذیر و وصف ناپذیر … " در تمامی آن چهار سال او زنجیر به پا داشت. امپراتور با درخواست برداشتن آن قبل از وقت مقرر مخالفت میکرد. برای داستایفسکی نویسنده آن چهار سال مکتب حیاتی بود که او را با اعماق هستی آشنا میساخت - اعماقی که حتی به فکر او هم خطور نمیکرد. اعتقاد عمومی بر این است که تفسیر روحی و تحول عقیدتی داستایفسکی در دوران محبس و اعماق شاقه آغاز گشتهاست.»
- «داستایفسکی ناچار بود به ادبیات رجعت کند. او ناچار به رجعت به ادبیاتی بود که طی غیبت ده ساله اش ساکن و بی حرکتی باقی نمانده بود. گوگول مرده بود. قدر و منزلت نویسندگانی چون نکراسف و تورگنیف و سالتیکف و گانچاروف و گریگورویچ که زمانی نویسندگی را با داستایفسکی آغاز کرده بودند اکنون به طور بی قیاسی بالا رفته بود. ستاره تولستوی طلوع میکرد و هر لحظه درخشش بیشتری مییافت. هیچیک از نویسندگان یاد شده ناچار نبود که همچون داستایفسکی آغازی دوباره داشته باشد. هیچیک از آنها از دنیای فراموشی و نسیان برنمیگشت و نامش را تثبیت نمیکرد. بازگشت به نوشتن پس از دوران محبس تلاش بطئی و مشکلی را از داستایفسکی میطلبید.»
- «زنش در پانزدهم آوریل از دنیا رفت و او در شانزدهم همان ماه در دفتر یادداشتش نوشت: " جسد ماشا در تمام این مدت روی میز قرار داشتهاست. آیا من دوباره او را خواهم دید؟ دوست داشتن همسایه ات چون خود، آن طور که مسیح تعلیم میدهد، غیرممکن است. در این دنیا فرد در بند فردیت خود است و منیت او مانع کار … و بنابراین انسان برای کسی در رسیدن به این کمال مطلوبی تلاش میکند که برخلاف فطرت او است. وقتی کسی در رسیدن به این کمال مطلوب شکست بخورد یا به عبارت اخری قادر نباشد که منیتش را در راه عشق به مردم یا انسانی دیگر (مثل من و ماشا) قربانی کند چنین فردی روحاً عذاب میکشد و این حالتش را گناه میخواند. پس انسان باید همواره این احساس عذاب را داشته باشد و آن را با لذت آسمانی قربانی کردن منیت خود تعدیل بخشد…"»
- «میخائیل باختین، فیلسوفی جدید و برجسته، نوشت: " داستایفسکی روح را به موضوعی مناسب تعمق زیبایی شناسانه تبدیل کرد. او روح را میدید در حالی که مردم قبل از او فقط جسم و روان را میدیدند." داستایفسکی به خاطر خیر، ماهیت پنهان شر را بر ملا میکرد.»
- «بشر معمایی است، معمایی که باید حل شود، و اگر تو تمام عمرت را صرف حل کردن این معما کنی هرگز مگو که آن را به هدر دادهای. من درگیر حل این معما هستم چون میخواهم یک انسان باشم." داستایفسکی سرنوشتش را پیش بینی کرده بود چون تمام آثارش میبایست به معمای انسان و سرنوشت انسان اختصاص یابد.»
- «او احساس میکرد که دارد عاشق آنا میشود ولی مسائل زیادی بودند، خاصه تفاوت سنی، که او را از عشق ورزی بازمیداشتند. همین چندی پیش او خود در داستان رؤیای عموجان عشق ورزی شاهزاده مسنی را به دختر جوانی به سخریه گرفته بود. حالا چطور ممکن بود که او خود را به همان دلیل مورد ریشخند دیگران قرار دهد.»
- «آنا نخستین زنی بود که او در کنارش احساس میکرد که انسان " زنده " ای است و این " زندگی زنده" گرانبهاترین خصیصه ای بود که او در انسانها میجست.»
منابع
[ویرایش]- ↑ ایگور ولگین و سرگئی بِلُف، داستایفسکی و آنا، ترجمهٔ یوسف قنبر، نشر قطره، ۱۳۹۱.