ابوالحسن، علی بهرامی سرخسی (؟، سرخس - ۱۱۰۶م) ادیب، نویسنده، شاعر و زبانشناس ایرانی در سدهٔ پنجم هجری بود.[۱]
* * *
نگار من آن چون قمر بر صنوبر | |
نه مانی چنو کرد صورت نه آزر |
دو خدش بسان دو ماه منقش | |
دو جعدش بسان دو شام معنبر |
نه دیدی نه بینی چو روی و چو قدش | |
نگاری به کشمیر و سروی به کشمر[۱] |
* * *
سر برکشیده شاه سپر غم ز گرد خویش | |
چون قبهٔ زمرد بر شاخکی نزار |
یا سبز جامهای که چو بر ما گذر کند | |
از ساق برکشد به کتف دامن و آزار[۱] |
* * *
همیشه و خرم و آبد باد ترکستان | |
که قبلهٔ شمنان است و جایگاه بستان |
بتان او همه گویا و شکرین سخناند | |
به بوسه راحت جان و به غمزه آفت جان |
یکی بیامد از ایشان و این دلم بربود | |
به جان و دل بنهاد آتشی زبانهزنان |
بتی شمنکش و جادوفریب و سحرنما | |
به رخ بهار بهار و به مهر باد خزان |
به جلوه اندر چون آهوی رمیده زیور | |
به رزم اندر چون شیر و اژدهای دمان |
به زیر سایهٔ زلفش همه زیادت و سود | |
به زیر سایهٔ تیغش همه بلا و زیان |
کشیده تیغش جان عدو کشیده بدم | |
دو زلف و جعدش باریده مشک بر خفتان |
دو چشم تنگ و دهن تنگ و تنگدل به حدیث | |
شکسته زلف و بهگاه سخن شکستهزبان |
به غمزه تیر و مژه تیر و قد و قامت تیر | |
به رو کمان و به بازو فروفگنده کمان |
از آن کمانش کمان گشته پشت عاشق او | |
وزین کمانش عدو گشته از شمار کمان |
میان ندارد گویی به گاه بیکمری | |
به خامشی درگویی که نیستیش دهان |
بدان زمان که سخن برگشاد و بست کمر | |
سخن دلیل دهان شد کمر دلیل میان |
دلم ببرد و دل خویش را نداد به من | |
برفت و مانده غم عشق و آتش هجران |
دلم تنور شد و هردو چشم چشمهٔ آب | |
چگونه خاست گه نوح جز چنین طوفان |
چه نامهای است رخانم نبشته از غمش عشق | |
ز خون دیده مر آن نامه را زده عنوان[۱] |
* * *
کار جهان بود به همه حال دردسر | |
بیکردن خطر نشود مرد با خطر |
محنت بسان آتش تیزست و کس ندید | |
هیچ آتشی که میل نبودش سوی زیر |
نیکی به نسبت پدران مرد را چه سود | |
آن بد بود که مرد کند نسبت از پدر[۱] |
* * *
بر روی برف زاغ سیه را نگاه کن | |
چون زلف بر رخ بتم آن شمسهٔ سیاه |
یا چون یکی بساط فگنده حواصلی | |
افگنده جای جای برو رویهٔ سیاه[۱] |
* * *
ما هر دو بتا گل دو رنگیم | |
بنگر به چه خواهمت صفت کرد |
یک نیمهٔ آن تویی به سرخی | |
وان نیم دگر منم چنین زرد[۱] |