افضلالدین کاشانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
۸
۹
افضلالدین، محمد بن حسن مَرَقی کاشانی همچنین شهرتیافته به بابا افضل (دههٔ ۱۱۹۰، مرق، کاشان - ۱۲۶۹، مرق، کاشان) صوفی، عارف، آموزگار و مؤلف ایرانی در سدهٔ هفتم هجری بود.[۱]
گفتاوردها[ویرایش]
دنیا مطلب تا همه دینت باشد | دنیاطلبی نه آن نه اینت باشد | |
بر روی زمین زیر زمینوار بزی | تا زیر زمین روی زمینت باشد[۱] |
بر هر که حسد بری امیر تو شود | وز هر که فروخوری اسیر تو شود | |
تا بتوانی تو دستگیری میکن | کان دستگرفته دستگیر تو شود[۱] |
ناکرده دمی آنچه تو را فرمودند | خواهی که چنان شوی که مردان بودند | |
تو راه نرفتهای از آن ننمودند | ور نه که زد این در که درش نگشودند[۱] |
در پس منگر دمی و در پیش مباش | با خویش مباش و خالی از خویش مباش | |
خواهی که غریق بحر توحید شوی | مشنو منگر مگو میندیش مباش[۱] |
یا رب چه خوش است بیدهن خندیدن | بیمنت دیده خلق عالم دیدن | |
بنشین و سفر کن بهغایت نیکوست | بیزخمت پا گِرد جهان گردیدن[۱] |
از کبر مدار هیچ در سر هوسی | کز کِبر به جایی نرسیدست کسی | |
چون زلف بتان شکستگی عادت کن | تا صید کنی هزار دل در نفس[۱] |
ای نسخهٔ نامه الاهی که تویی | ای آینهٔ جمال شاهی که تویی | |
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست | از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی[۱] |
مردی باید بلندهمت مردی | زین واقعهٔ دیدهٔ خرد پررودی | |
کو را ز تعلقات این تودهٔ خاک | بر دامن همت ننشیند گردی[۱] |
کم گوی و جز از مصحلت خویش مگوی | وز هرچه نپرسدت کسی بیش مگوی | |
گوش تو دو دادند و زبان تو یکی | «یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی»[۱] |
منابع[ویرایش]
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ ۱٫۸ ۱٫۹ هدایت، رضاقلیخان. «۱۷۰. افضلالدین کاشانی». در مجمع الفصحاء. ج. یکم. به کوشش مظاهر مصفا. تهران: انتشارات امیرکبیر، سال ۲۰۰۲م. ص ۳۵۷.