اسدی توسی
ظاهر
اسدی طوسی، (ابونصر علیبن احمد) شاعر و حماسهسرای ایرانی، وی در پایان سده چهارم یا آغاز قرن پنجم هجری قمری بهدنیا آمد و در سال (۴۶۵ هجری قمری) درگذشت.
دارای منبع
[ویرایش]گرشاسبنامه
[ویرایش]- «اگرچند، بدخواهکشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»
- «بدان کز همهچیزها آشکار// سبکتر، بگردد دل شهریار// در پادشاهان امید است و بیم// یکی را سموم و دگر را نسیم// چو چرخست، کردارشان گِردگـَرد// یکی شاد از ایشان، یکی پر ز در// گرت چند گستاخ دارد به پیش// چنان ترس از او کز بداندیش خویش// مبین نرمی پشت شمشیر تیز// گذارش نگـر، گاه خشم و ستیز»
- «برهنـه بُدی کامدی در جهان// نبُد با تو چیز آشـکار و نهان// چنان کامدی همچنان بگذری// خوروپوشش افزون ترا برسری»
- «بسی گِرد آمیغ خوبان مگرد// که تن را کند سست و رخسار زرد»
- «بمیرد هرآنکس که زاید درست// شود نیست چونانکه بود از نخست»
- «بود آینه دوست را مرد دوست// نماید بدو هرچه زشت و نکوست»
- «به دریای ژرف آنکه جوید صدف// ببایدش جان برنهادن به کف»
- «به دسـت آوریده خردمنـد سنگ// به نایافـته دُر به ندهد زچنگ»
- «به دست کسان چون توان کشت شیر// نباید تو را پیش او شد دلیر»
- «به ره چون روی هیچ تنها مپوی// نخستین یکی نیکهمره بجوی»
- «به گرد دروغ آنکه گردد بسی// از او راست باور ندارد کسی»
- «به گفتار شیرین جهان دیده مرد// کند، آنچه نتوان به شمشیر کرد»
- «به گیتیدرون، جانور گونهگون// بسند از گمان، وزشمردن فزون// ولی از همه، مردم آمد پسند// که مردم گشادهست و ایشان به بند»
- «به نیروتر آنکس که از راه دین// کند بردباری گه خشم و کین»
- «به هم چون بود مهر و کین گاه جنگ// ابا آبگینه کجا ساخت سنگ»
- «به یک مرد گردد شکسته سپاه// همیدونش یک مرد دارد نگاه»
- «پدر گفت کز بد، گمان برگسل// به اندیشه بیدار کن چشم و دل// چو دانش نداری به کاری درون// نباشد ترا چاره از رهنمون»
- «پس از تیرگی روشنی گیرد آب// برآید پس از تیرهشب، آفتاب»
- «تنت یافت آماس و تو زابلهی// همیگیری آماس را فربهـی»
- «تو، مشتی نخوردی زمشت تو بیش// همانزان گران آیدت مشت خویش»
- «جوانرا اگرچه سخنسودمند// زپیران نکوتر پذیرند پند»
- «جوان را ره و راه گردان بود// دلش بردن از راه آسان بود»
- «جوان، کَش بوَد زَهره و زور ِتن// نه بیند کسی برتر از خویشتن»
- «جوان، کینه را شاید و جنگ را// کهنپیر، تدبیر و فرهنگ را»
- «جهان آن نیرزد بَر ِپُرخرد// که دانایی از بهر آن غم خورد»
- «جهان از بد و نیک آبستن است// برون دوست است و درون دشمن است»
- «جهان باددان، باده برگیر شاد// که اندر کفت باده بهتر زباد»
- «جهان باکسی جاودان رام نیست// به یک خو برش هرگز آرام نیست»
- «جهان چون یکی هفتسراژدهاست// کسی نیست کز چنگ و نابش رهاست»
- «جهاندار گفت ار تورا جم هواست// نیـم من وگر مانم او را رواست// همانند بس یابی از مردمان// ولیـکن درستی نباشد همان»
- «جهانرا نه بربیهُده کردهاند// تورا نز پی بازی آوردهاند»
- «چوبینی خورشهای خوش، گِرد خویش// بیندیش تلخی دارو ز پیش»
- «چو گشتی تمام، آیدت کاستی»
- «چو گوهر میان ِ گهردارسنگ// که بیرون پدیدار باشدش رنگ»
- «چو یار گنهکار باشی به بد// به جای وی، ار تو بپیچی سزد»
- «خرد، مایهورگوهری روشن است// چوجان، او، و جان، مرد را چون تن است// روان را درستی و بینایی اوست// تن مردمی را توانایی اوسـت// چو چشمی است بیننده و راهجـوی// که دادار را دید شاید بدو»
- «خورش پاک از آن خور که نگزایدت// به اندازه و آنگه که به آیدت»
- «ز پیکار، بد، دل هراسان بود// به نظاره بر جنگ، آسان بود»
- «ز زخم سنان بیش، زخم زبان// که این تن کند خسته و آن، روان»
- «سخن کان گذشت از زبان دوتن// پراکنده شد برسر انجمن»
- «شبیخون بـود پیشـه بد دلان// از آن ننگ دارند جنگییلان»
- «کتاب فضل تورا آب بحر کافی نیست// که تر کنی سر ِانگشت و صفحه بشماری»
- «کرا خواسته، کارش آراسته است»
- «کسی کو نکونام میرد همی// ز مرگش تأسف خورد عالمی»
- «که موبد چنین داستان زد ز زن// که با زن در راز هرگز مزن»
- «گمانست در هر شنیدن نخست// شنیدن چو دیدن نباشد درست»
- «مجوی آنچـت آرد سرانجام بیم// مکش پای از اندازه بیش از گلیم»
- «مینداز سنگ بزرگ (گران) از برت// که چون بازگردد، فتد برسرت»
- «نترسم من از کبک یافهسرای// که اشتر نترسد زبانگ درای»
- «همان خواه! بیگانه و خویش را// که خواهی روان و تن خویش را»
بدون منبع
[ویرایش]- «بزرگی سراسر به گفتار نیست// دوصد گفته چون نیم کردار نیست»
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |