پرش به محتوا

احمد ناظرزاده کرمانی

از ویکی‌گفتاورد

احمد بن محمدناظر کرمانی شهرت‌یافته به احمد ناظرزاده (۱۹۱۷، کرمان - ۱۹۷۶، تهران) سیاستمدار محلی، روزنامه‌نگار، دکترای زبان و ادبیات فارسی، داستان‌نویس، مؤلف و شاعر ایرانی بود.[۱]

گفتاوردها

[ویرایش]
خاطرات عشق
صیاد را نگر که چه بیداد می‌کند      نه می‌کشد مرا و نه آزاد می‌کند
بالله که تنگدل شدم از تنگی قفس      بیداد تا کی این همه صیّاد می‌کند
مرغی که باد آیدش از آشیان خویش      حق دارد ار که ناله و فریاد می‌کند
گیرم که جانگداز بود ناله‌های من      کی ناله رخنه در دل پولاد می‌کند
دارم یقین که یار من افسوس می‌خورد      زین پس که نامرادی من یاد می‌کند
شیرین هنوز لرزه بر اعضایش اوفتد      زین ناله‌های تلخ که فرهاد می‌کند
امروز بلبل از ستم گل کند فغان      فردا گل از جفای خزان داد می‌کند
واحسرتا که روح مرا خاطرات عشق      گاهی غمین نموده و گه شاد می‌کند[۱]
افسانهٔ دل
سودای عشق، عاقل و دیوانه سوخته      در این شراره محرم و بیگانه سوخته
رندی کشیده آهی و از برق آه او      یک نیمه بیش دوش ز میخانه سوخته
ساقی ز هوش رفته و پیمانه ریخته      خاموش شمع گشته و پروانه سوخته
خال تو آفت دل ما شد به روی تو      تأثیر آه ماست که این دانه سوخته
در بوستان زندگی از آه آتشین      من آن پرنده‌ام که مرا لانه سوخته
دانی که باده بهر چه سوزد گلوی تو      بر حال عاشقان دل پیمانه سوخته
افسانهٔ دل است چو این قصه لاجرم      دل‌ها به سوزناکی افسانه سوخته[۱]
تلاش خاطر
خوشا نشاط جوانی و عشق و سرمستی      خبر نداشتن از رنج عالم هستی
به تنگ آمدم الحق ز سختگیری عقل      خوشا نشاط جوانی و عشق و سرمستی
خراب بمب اتم باد آن محیط پلید      که کس نیافت بلندی در آخر از پستی
به دست خالی ما طعنه زد حریفی و گفت      ز پاکدامنی آخر چه طرف بر بستی
ببار باده که از خون بینوا خوردن      هزار بار مرا خوشتر این تهیدستی
بلای خاطر آزاده جز طمع نبود      اگر ز دام طمع جستی از بلا رستی
تو عهد کرده‌ای ای دل که باوفا باشی      چه سرفرازی از این بِه که عهد بشکستی
به بند و بست حریفان شهر همدست‌اند      ببین چگونه به ما می‌زنند یکدستی[۱]

نوشتارهای وابسته

[ویرایش]

منابع

[ویرایش]
  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. ششم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۳۵۹۲. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.