حسین بن منصور حلاج

از ویکی‌گفتاورد

حسین بن منصور با شهرت حَلّاج (به معنی: پنبه‌زن) و کنیه‌‌های ابوعبدالله و ابوالمغیث (۸۵۸، بیضا - ۲۶ مارس ۹۲۲، بغداد) عارف، شاعر و صوفی ایرانی - عراقی در نیمهٔ دوم سدهٔ سوم هجری بود که از برای شحطیاتش شهرت یافت و به اتهام زندقه نه سال زندانی گشت و سرانجام برپایهٔ تفسیر فقهی خدا-انگارانه از شطحیاتش در ۲۳ ذی‌القعده ۳۰۹ (قمری) در میدانی نزدیک دجله در بغداد اعدام شد.

گفتاوردها[ویرایش]

  • [از حلاج منقول است که به در جنید رفت و در بزد. جنید پرسید: کیستی؟ گفت:] «حق.» [۱]
  • «عارف ایمان نیاورد تا وقتی که کافر نشود.»[۱]
  • «از خدا به غیر خدا چنگ زدن، شک کردن است در خدای.»[۱]
  • [منکری حلاج گفت: دعوی نبوت می‌کنی؟ گفت: ] «وای بر تو. قدر مرا بس کم کردی. [یعنی من دعوی خدایی می‌کنم و تو نام نبوت می‌گیری].»[۱]
  • «من در خود نگرستم و از خود بیرون رفتم و باز به خود نیامدم.»[۱]
  • نقل است که در ابتدا که ریاضت می‌کشید، دلقی (کلاهی) داشت که آن را بیست سال بیرون نیاورده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند، گزنده بسیار در وی افتاده بود. یکی را وزن کردند، نیم دانگ بود.
  • نقل است که گرد او عقربی دیدند که می‌گردید قصد کشتن کردند، گفت: (دست از وی بردارید که دوازده سال است که ندیم ماست و گرد ما می‌گردد)
  • نقل است که در شبانه‌روزی در زندان هزار رکعت نماز می‌خواند، گفتند: چو می‌گویی که من حقم، این نماز برای که خوانی؟ گفت: ما دانیم قدر ما!
  • نقل است که شب اول که او را حبس کردند بیامدند و او را در زندان ندیدند و جمله زندان را بگشتند کس ندیدند و شب دوم نه او را دیدند نه زندان را! و شب سوم او را در زندان دیدند. گفتند (شب اول کجا بودی؟ و شب دوم تو و زندان کجا بودیت ؟) گفت: شب اول من در حضرت بودم، از آن (به این دلیل) اینجا نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود، از آن من و زندان هر دو غایب بودیم.
  • نقل است که در زندان سیصد کس بودند. چون شب درآمد گفت (ای زندانیان! شما را خلاص دهم). گفتند: چرا خود را نمی‌دهی؟ گفت: ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می‌داریم. اگر خواهیم به یک اشارت همه بندها بگشاییم. پس به انگشت اشارت کرد. همه بندها از هم فرو ریخت. گفتند: اکنون کجا رویم؟ که در زندان بسته است. اشارتی کرد در زندن باز شد. پرسیدند تو نمی‌آیی؟ گفت «ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی‌توان گفت»
  • حلاج را برای کشتن بردند. می‌گفت: «حق، حق، حق، اناالحق.»
  • نقل است که در آن میان درویشی از او پرسید که عشق چیست؟

گفت: «امروز بینی و فردا و پس فردا.» آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بر دادند.[۲]

  • ابلیس آنگونه که در تصور تست، نیست. او زخم‌خوردهٔ عشق است. به‌خاطر عشقی که به حق داشت، از سجدهٔ غیر سر پیچید. در عشق ثبات‌قدم از آن بیشتر ممکن نیست. به آدم سجده نکرد و خود را راندهٔ درگاه ساخت. چرا که عشق به او اجازه نمی‌داد به هیچ درگاه دیگر سر فرود آورد. ابلیس پیشوای عاشقان بود. سرآهنگ موحدان بود.[۳]

دربارهٔ او[ویرایش]

  • «شطحیات صوفیان چون معمولاً از درک و فهم ظاهربینان و عوام بالاتر بوده، و به ظاهر علاقه و پیوندی با جنبهٔ ظاهری دین نداشت، و گاهی هم مخالف ظواهر دین بود، از نظر فقها و عوام کفر و زندقه به حساب می‌رفت و موجب شکنجه و آزار و احیاناً قتل گویندگان شطح می‌شد؛ چنان‌که حسین منصور حلاج، صوفیِ وحدت الوجودیِ معروف، به خاطر ایراد شطحیاتی چون انا الحق به پای دار رفت و فاجعه‌ای فراموش‌ناشدنی در تاریخ تصوف و عرفان ملل اسلامی به جا گذاشت. سخنان او بهترین و کاملترین نمونهٔ شطح است.»
  • «راست است، نویسندگانی که تراجم احوال اولیاء و اوتاد و پیران طریقت را نوشته‌اند؛ حسین بن منصور حلاج را اندکی به شکل دیگری معرفی کرده‌اند، لکن شهرت او به همان اندازه میان هم وطنانش پایدار است و شاعران صوفی منش مانند فرید الدین عطار نیشابوری و حافظ و امثالهم اکثر نام وی را با ستایش ذکر می‌کنند.»

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ داراشکوه، محمد. حسنات العارفین. تهران: مؤسسهٔ تحقیقات و انتشارات ویسمن، ۱۳۵۲ش/ ۱۹۷۳م. 
  2. عطار نیشابوری / تَذکَره الاولیا
  3. شعلهٔ طور/عبدالحسین زرین‌کوب/نشر سخن/ ISBN 9645983657
  4. داراشکوه، محمد. حسنات العارفین. تهران: مؤسسهٔ تحقیقات و انتشارات ویسمن، ۱۳۵۲ش/ ۱۹۷۳م. ص۱۶. 
  5. حسین منصور حلاج