آرتور شوپنهاور
ظاهر
آرتور شوپنهاور (به آلمانی: Arthur Schopenhauer) (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی) فیلسوف آلمانی یکی از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «آیا جهالت نیست که آدمی ساعات شیرین امروز را فدای روزهای آینده نماید.»
- Aphorismen zur Lebensweisheit
- «ازدواجکردن، نصفکردن حقوق و دو برابرکردن وظایف است.»
- The World as Will and Representation، جلد دوم، صفحهٔ ۱۸۱۹.
- «ازدواج یعنی با چشمان بسته، بهامید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار.»
- Über die Weiber، ۱۸۵۱
- «اما چنین خدائی، یهوه که برای تفریح و از روی عمد، این جهان فقر و درد و رنج را میآفریند و بهعمل خود نیز میبالد و میگوید:- "... و همانا بسیار نیکو بود.." (سِفرِ پیدایش- ۱، ۳۱)- غیرقابل تحمل است.»
- Die Welt als Wille und Vorstellung - مقدمه جلد اول
- «انسان در حقیقت حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که ما او را فقط در حالت رام و مهار شده میشناسیم، این حالت را تمدن نامیدهاند.»
- Parerga und Paralipomena، ۱۸۵۱
- «با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.»
- Über die Weiber، ۱۸۵۱
- «زندگی کوتاه است و حقیقت دوردست و طولانی است؛ بیایید حقیقت را بگوییم.»
- The World as Will and Representation، جلد یک، مقدمه.
- «زندگینامه انسان عبارت است از: مدهوش از امیدها و آرزوها، پایکوبان بهآغوش مرگ پناه بردن.»
- Die Welt als Wille und Vorstellung، ۱۸۴۴
- «صبح را [برای خود] با دیر بیدارشدن کوتاه نکنید؛ بهصبح مانند پنجمین عنصر حیات بنگرید که قدری نیز مقدس است.»
- Counsels and Maxims، فصل دوم.
- «عشق و عاشقی هرچند اثیری و پراحساس ابراز گردد، بازهم ریشه در شهوت دارد و بس.»
- Über die Weiber، ۱۸۵۱
- «مغز فکر میکند، مانند معده که غذا را هضم میکند.»
- Aphorismen zur Lebensweisheit
- «نان روزانه استادان فلسفه، لقمهفطیر ترشیدهای بیش نیست.»
- Einige Worte über den Pantheismus
- «هدف نهائی از سرودن اشعار و نشر افکار، کوششی است آگاهانه تا سری بزرگ را بر روی تنه انسانهای کوچک قرار دهند؛ پس چندان جای تعجب نیست اگر نتیجه نمیبخشد.»
- Den Intellekt überhaupt und in jeder Beziehung betreffende Gedanken
- «همه آرزوها از نیاز سرچشمه میگیرد، یعنی از کمبودها و از رنجها.»
- Welt und Mensch II, S. 230ff
- «همهچیز! آری، همهچیز را یک انسان میتواند فراموش کند، اما خود را، وجود خویشتن خود را، هرگز.»
- Aphorismen zur Lebensweisheit
- «یک انسان معمولی، کالای تولیدی کارخانه طبیعت است.»
- Welt als Wille, I، ۲۲۰
- «وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان میکنیم خیلی زیبا به نظر میرسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان میرویم زیبائیشان هم از بین میرود، شما در این موقع نمیتوانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته، آنچه میبینید چند درخت خواهد بود و بس.»
- "در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، محمد مبشری"
- «می توان زندگی را با قطعهای پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه اول عمر خود روی آن را میبیند، اما در نیمه دوم پشت آن را. آنچه در نیمه دوم میبینید آنقدرها زیبا نیست، اما بیشتر آموزنده است، زیرا او را قادر میسازد که ببیند چگونه نخها به یکدیگر متصل شدهاند.»
- "در باب حکمت زندگی، آرتور شوپنهاور، محمد مبشری"
- «در سختکوشی مداوم مورچههای کوچک بدبخت تأمل کنید. زندگی اکثر حشرات چیزی نیست مگر کاری بیوققه به منظور تأمین غذا و مسکن برای نسل بعدیای که از تخمهای آنها به وجود میآیند؛ و نسل بعدی پا به عرصهٔ حیات میگذارند، صرفاً برای اینکه همان کار را دوباره از سر گیرند. غیر از اینکه بپرسیم تمام این کارها چه فایدهای دارد، هیچ کمکی نمیتوانیم بکنیم.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۳۵
- «طبیعت هر شخصی پیمانهٔ رنج و دردی را که باید در طی زندگی تحمل کند تعیین کردهاست. این پیمانه نه خالی خواهد ماند و نه سر خواهد رفت. اگر فشار اندوهی از دل ما برخاست، اندوه دیگری جای آن را میگیرد که مایهٔ آن از پیش آماده شده بود ولی نمیتوانست محسوس شود زیرا اندوه قبلی جای خالی برای آن نگذاشته بود؛ ولی همین که جا خالی شد فوراً میآید و آن را اشغال میکند.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ بیستوششم۱۳۹۶، ص۲۹۰
- «طبیعت توجه ندارد که بداند آیا پدر و مادر برای همیشه خوشبختند یا برای یک روز، آنچه طبیعت بدان علاقهمند است این است که بداند تولیدمثل تا کجا انجام میگیرد. عشق بهترین راه اصلاح نژاد است. عشق فریب طبیعت است، ازدواج مایهٔ فرسودگی عشق و رفع اشتباه و فریب است. عشق فریبی است تا آنچه بیشتر به نفع نوع است تا نفع فرد انجام گیرد. پس از آنکه این مقصود انجام شد و هدف نوع حاصل آمد فریب و اشتباه رفع میگردد و فرد درمییابد که او بازیچه و گولخوردهٔ نوع بودهاست.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ بیستوششم۱۳۹۶، ص۲۸۷و۲۸۸
- «آنچه دوران جوانی را دلهرهآور و ناخرسند میسازد جستجوی خوشبختی بر اساس این فرض استوار است که باید در زندگی با خوشبختی روبرو شویم. این امر منجر به امیدی همواره واهی و فریبنده و نارضایی میشود. رویاهای ما سرشار از انگارههای فریبندهٔ خوشبختی هستند که به صورتهای گزینش شدهٔ هوسانگیزی در خیال ما پرسه میزنند و ما بیهوده دنبال نسخهٔ اصلی آنها میگردیم. جوانان فکر میکنند جهان چیزهای زیادی دارد که به آنها بدهد؛ اگر میتوانستیم به کمک پند و اندرز و تعلیم بهموقع این فکر نادرست را از اذهان آنها بزداییم، به موقعیتهای زیادی نایل میشدیم.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۳۶و۲۳۷
- «تمام جهان با همهٔ حوادث خود تجسم یک ارادهٔ نامرئی است و صورت آن همهٔ صور را به هم اتصال میدهد.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ بیستوششم۱۳۹۶، ص۲۸۸
- «اگر زندگی و هستی شادیآفرین بود، در آن صورت همه با بیمیلی به حالت ناهشیار خواب نزدیک میشدند و با شادی، دوباره از خواب برمیخاستند؛ ولی درست عکس این امر مصداق دارد، زیرا همه با اشتیاق زیاد به خواب میروند و با بیمیلی دوباره از خواب برمیخیزند.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۱۵
- «میتوانیم زندگی خود را رویدادی بدانیم که به طرزی بیفایده و ناراحتکننده خواب سعادتمندانهٔ نیستی را برهم میزند.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۰۵
- «حقیقت این بود که امکان نداشته این جهان کار موجودی رحیم بوده باشد، بلکه کار شیطانی بوده که موجودات را آفریده تا از مشاهدهٔ رنجهای آنها لذت ببرد؛ دادهها به این نکته اشاره میکردند، و من به این امر عقیده پیدا کردم.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۰۶
- «زندگی کسب و کاری اندوهناک است، تصمیم گرفتهام آن را صرف تأمل دربارهٔ خودش کنم.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۰۸
- «زندگی آن قدر کوتاه، نامعلوم، و زودگذر است که ارزش ندارد با تقلای زیاد خود را به دردسر بیندازیم.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، آلن دوباتن، ترجمهٔ عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ هفدهم۱۳۹۷، ص۲۰۸
- «زندگی به مرگ فردی و شخصی میخندد؛ زیرا پس از مرگ شخص در نسل او و نسل اشخاص و افراد دیگر باقی میماند و حتی اگر جریان آن در یک مسیر خشک گردید، در هزاران مسیر دیگر جریانی پهنتر و عمیقتر پیدا میکند. انسان چگونه میتواند نجات پیدا کند؟»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ بیستوششم۱۳۹۶، ص۳۰۴
- «در میان اینهمه نگرانی و اضطراب دو دلداده را میبینیم که با حرص و شوق تمام همدیگر را در نهان و با ترس و لرز در آغوش میکشند. این ترس و واهمه بهر چیست؟ برای اینکه این دو عاشق دلداده خیانت میکنند و میخواهند این زندگی ذلتبار مسکنتآمیز را به دیگری منتقل کنند؛ زیرا در غیر این صورت حیات به زودی به پایان خواهد رسید؛ این است سرّ عمیق حیا و شرمی که در عمل تولید مثل موجود است.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ بیستوششم۱۳۹۶، ص۳۰۴
- «زندگی کوتاه است ولی حقیقت دورتر میرود و بیشتر عمر میکند؛ بگذار تا حقیقت را بگوییم.»
- آرتور شوپنهاور، از کتاب تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ترجمهٔ عباس زریاب خوئی، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ بیستوششم۱۳۹۶، ص۲۷۹
بدون منبع
[ویرایش]- «بزرگترین خردمندی آنست که لذت بردن از لحظه حال را بالاترین مقصود زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیت هستی است و جز این همه بازی فکر و اندیشه است. اما میتوانیم آن را بزرگترین حماقت خود نیز بخوانیم، چرا که در این حالت لحظهای کوتاه به وجود میآید و به سرعت یک رؤیا ناپدید میشود و هرگز ارزش تلاشی جدی را ندارد.»
- «قطعاً شغل، نگرانی و گرفتاری، به وفور در سراسر زندگی همه وجود دارد. اما اگر تمام خواهشها به محض برانگیخته شدن برآورده شوند، انسانها چگونه در زندگی خود مشغول باشند و وقت خود را بگذرانند؟ تصور کنید نژاد بشر به مدینه فاضله نقل مکان کند، جایی که هرچیزی خود به خود به ثمر برسد و کبوتران درحین پرواز بیدرنگ کباب شوند، جایی که هرکس فوراً محبوب خود را پیدا کند و در حفظ و نگهداری او هیچ مانع و مشکلی نداشته باشد. انسانها از دلزدگی خواهند مرد، یا خود را حلق آویز خواهند کرد، یا شاید با هم بجنگند، یکدیگر را خفه کنند یا بکشند؛ بنابراین دچار رنج و درد بیشتری از آنچه اکنون طبیعت برای آنها مقرر نموده، خواهند شد.»
- «بیشتر انسانها، هنگامی که در پایان عمر به گذشته مینگرند، در مییابند چقدر عاریتی و ناپایدار زیستهاند. وقتی میبینند آنچه گذاشتهاند از دستشان برود بیآنکه قدرش را بدانند یا لذتش را ببرند، همان زندگیشان بوده، شگفتزده خواهند شد؛ و چنین انسانی فریب خورده از امید، رقصان به سوی بازوان مرگ میرود.»
- «ما باید با حماقت، شکست و شرارت هر انسانی با گذشت بسیار رفتار کنیم. در نظر داشته باشیم که آنچه ما پیش از این در خود داریم بهطور ساده شکستها، حماقتها و شرارتهای خودمان است. زیرا اینها همه شکستهای نوع بشر هستند که ما نیز به آن تعلق داریم و بر این اساس ما شکستهای یکسانی داریم که در درون خود دفن کردهایم. نباید به خاطر این بدیها که صرفاً در همان لحظه خاص در ما پدیدار نشدهاند، نسبت به دیگران خشمگین شویم.»
- «اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمیماند؛ ناپایداری، بخشی از ماهیت شیدایی عشق است؛ ولی در شتاب بخشیدن به این مرگ احتیاط کنید. در جدال با عشق هم مانند مبارزه با یک اعتقاد مذهبی نیرومند، شما پیروز میدان نخواهید بود (و به راستی شباهتهای فراوانی میان عاشقی و تجربه خلسهٔ مذهبی هست: یکی عشقش را «حال و هوای حضور در کلیسای سیستن» مینامید و دیگر حال عشق را وضعیتی آسمانی و زوال ناپذیر میدانست) صبور باشید، بگذارید این بیمار باشد که نامعقول بودن احساساتش یا وارستگی از شیفتگی به معشوق را کشف کند و به زبان آورد.»
- «وحشیان یکدیگر را میدرند و متمدنان یکدیگر را میفریبند؛ این است چرخهٔ جهان».
- «آرزوی تجدید حیات آدمی یک آرزوی ابلهانه است زیرا بهوجود آمدن انسان یک اشتباه و یک حادثه غمانگیز است که بهتر است اساسأ تجدید نشود.»
- «آنکه از انجام عملی پشیمان میشود، دوبرابر بدبخت است و دوبار ضعف از خود نشان دادهاست.»
- «اراده تنها حقیقتی است که قلب همهچیز است.»
- «اسرار شخص، حال زندانیانی را دارند که چون رها شوند، تسلط بر آنها غیرممکن است.»
- «اشخاصی که هرگز وقت ندارند، آنهایی هستند که کمتر کار میکنند.»
- «آن که برای ابلهان مینویسد همواره مخاطب بسیار مییابد .»
- «انسان باید مانند اقلیت فکر کند و مثل اکثریت سخن گوید.»
- «انسان کامل، کسی است که زندگانی خود را به دست خود بسازد.»
- «با عنایت به تعریف خوشبختی از منظر ارسطو، سرشناسی و اشتهار کمیابترین و لذیذترین لقمهها برای خودخواهی و خویشتن دوستی ما است.»
- «تجربه نشان دادهاست که افرادی که دارای نبوغ هنری فوقالعاده بودهاند در ریاضیات استعداد نداشتهاند هیچکس نمیتواند در هردو رشته ممتاز گردد.»
- «ترسو و بزدل هرروز چندینبار میمیرد و باز زنده میشود.»
- «تسلیم و رضا در برابر حوادث علاج ناپذیر، مهمترین توشه سفر زندگی است.»
- «تندرستی اگر ناقص باشد لذت این جهان همچون نوشابههای گوارا است که با دهان آلوده بهسم نوشیده شود.»
- «تنها ماندن، سرنوشت تمام راههای بزرگ است، این سرنوشتی است که اغلب بر آن تأسف میخورند، من باید بگویم که از سرنوشتهای دیگر اسفانگیزتر نیست.»
- «جمال اگرچه مایه شرافت است ولی مقرون بههزاران شر و آفت است.»
- «جمع مال، تحصیل کامیابی، کسب دانش و شهرت، هیچکدام با تندرستی برابری نمیکند، برای حفظ تندرستی باید از هرچیز که برای تندرستی مضر است پرهیز کرد، مخصوصأ از شهوترانی.»
- «در درون ما دوزخی وجود دارد که نام آن شهوت و معمولأ خود را در قالب عقل و هوش و فلسفه جلوهگر میسازد.»
- «در نثر آنچه زائد است، فاسد است.»
- «ذخایری که انسان در وجود خود همراه دارد اساس و شالوده خوشی و نیکبختی است.»
- «رمان نوع عالی، رمانی است که بیشتر از حیات درونی حکایت میکند و کمتر به زندگی خارجی توجه مینماید.»
- «سگها بهزحمت لطف و احسان زیاد را تحمل میکنند و انسان خیلی کمتر از آنها.»
- «شجاعت پس از احتیاط یکی از شرایط مهم سعادت است.»
- «کسیکه شاد و خندان است همیشه وسیله شادی و خنده را پیدا میکند.»
- «ما ندرتأ دربارهٔ آنچه که داریم فکر میکنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهائی هستیم که نداریم.»
- «ما همواره سعی میکنیم ܮود را از الم برهانیم، اما تمام مساعی ما جز بهیک نتیجه منجر نمیشود و آن این است که دردهای خود را تغییر دهیم.»
- «مردان بزرگ مانند عقاب هستند و آشیانه خود را روی قله بلند تنهائی میسازند.»
- «مردم فرومایه از اشتباهات و لغزشهای اشخاص بزرگ لذت فراوان میبرند.»
- «ممکن است مردم در مورد مسائل مربوط بهدیگران درست قضاوت کنند ولی در مسائل مربوط بهخودشان بهخطا روند زیرا در موقع قضاوت در امور خودمان، «اراده» بهفعالۈت میپردازد و «عقل» را از کار میاندازد لذا شخص باید با دوست خود مشورت کند»
- «من دنیای پر از شیر و عسل را دوست نمیدارم من دنیای کوچک و گرمی را دوست دارم که خودم با دست خود آن را ساخته باشم.»
- «منظره پسر جوان و دختر جوانی که برای نخستین بار یکدیگر را ملاقات میکنند، تماشائی و قابل توجه است.»
- «نادانترین افراد کسانی هستند که بهمصلحت دیگران ازدواج میکنند.»
- «نخستین و مهمترین عوامل نیکبختی انسان عبارت است از خلق و خوی خود او.»
- «نوابغ برخلاف اشخاص عادی تنها در فکر خود نیستند و منافع شخصی را در نظر نمیگیرند بدین جهت در آثار نوابغ همیشه نظریاتی دیده میشود که دارای جنبه کلی و جهانی است و از حدود زمان فراتر میرود.»
- «نیمه اول زندگی تلاش است و کوشش برای یافتن خوشبختی و نیمه دوم احساس دردناکی آلوده با بیم و ترس.»
- «وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتی که از دور نظارهشان میکنیم خیلی زیبا بهنظر میرسند ولی بهمجرد این که نزدیکشان شده و در داخلشان میرویم زیبائیشان هم از بین میرود، شما در این موقع نمیتوانید بفهمید زیبائیشان بهکجا رفته، آنچه میبینید چند درخت خواهد بود و بس.»
- «هر جدائی یکنوع مرگ است و هر ملاقات یکنوع رستاخیز.»
- «هر کتابی که بهخواندنش میارزد باید در آن واحد دوبار خوانده شود، رعایت دستور فوق دو علت دارد یکی اینکه در مطالعه دوم، قسمتهای مختلف کتاب بهتر درک میشود و قسمت آغاز کتاب موقعی نیک فهمیده میشود که از پایان آن نیز مطلع باشیم و دیگر اینکه در این دو مطالعه وضع روحی ما یکسان نیست، در مطالعه دوم ما نظر تازهای نسبت به هر قسمت پیدا کرده و طور دیگر تحت تأثیر آن کتاب قرار میگیریم.»
- «هرکس حیطه دیدگاه خود را حدود عالم میانگارد.»
- «هنر نوعی رستگاری است، ما را از خواستن، یعنی درد و رنج آزادی میبخشد، تصاویر زندگانی را دلربا میکند.»
- «اصل و اساسی که تمام اخلاق گرایان به راستی در باب آن نظری یکسان دارند، این است: کسی را نیازار و هرچه میتوانی به دیگران یاری برسان.»
- «وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان میکنیم خیلی زیبا به نظر میرسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان میرویم زیبائیشان هم از بین میرود، شما در این موقع نمیتوانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته، آنچه میبینید چند درخت خواهد بود و بس.»
- «وظیفه هنرها توصیف موارد خاصی از واقعیت نیست بلکه نشان دادن امور مطلق و کلی ای است که در پشت این موارد خاص و جزئی قرار دارند. به عنوان مثال یک نقاشی زنی خاص و فرزندش را به عنوان شمایل حضرت مریم و عیسی مسیح نشان میدهد اما برای اینکه این تصویر به مثابه هنری والا تلقی شود باید نشان دهنده چیزی از جوهر عشق مادری باشد. تابلوهای نقاشی بسیاری از حضرت مریم و کودک وجود دارد اما تنها هنرمندان بزرگ تصویری میآفرینند که به نظر میرسد عامل ملکوتی موجود در عطوفت مادرانه را ترسیم میکنند. به عبارتی آنچه در یک پرده نقاشی عالی مطرح است ایده یا تصوری است که تنها در یک مورد به خصوص (در اینجا عشق مادرانه) تجلی مییابد و این مورد خاص را تعالی میبخشد و از حد صرفاً بازنمود آن فراتر میرود.»
منسوب
[ویرایش]- «خوشحالی، تکرار حس لذت است.»
- «هر ملتی دیگر ملتها را ریشخند میکند و همهشان حق دارند.»
دربارهٔ شوپنهاور
[ویرایش]- «آرتور، پسر این خانم (یوهانا شوپنهاور)، روزی شهره جهان خواهد شد.»
- پیشگویی گوته
- «همیشه بنظر میرسد کانت و برکلی متفکرین ژرفنگری باشند اما وقتی شوپنهاور را میخوانید بنظر میرسد از همان ابتدا به عمیقترینِ لایهها مینگرید.»
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |