هزارتوی پن
ظاهر
هزارتوی پن فیلمی است فانتزی تاریک به زبان اسپانیایی محصول سال ۲۰۰۶ میلادی که گیرمو دل تورو نویسندگی و کارگردانی آن را به عهده دارد.
بیگناهی شری است قدرتمند که نمیتوانید باور کنید.
فان
[ویرایش]- میگویند مدتها پیش خیلی قدیم، در قلمروی زیرزمینی، جایی که نه دروغ وجود داشت و نه درد، شاهزادهای وجود داشت که رؤیای زندگی با انسانها را در سر داشت.
در آرزوی آسمان آبی، وزش نرم باد و آفتاب درخشان بود.
یک روز همهٔ نگهبانان فریاد زدند، شاهزاده فرار کرد. وقتی از قلمروی خود خارج شد، نور آفتاب او را فرا گرفت و حافظهٔ او را از همهٔ خاطرات گذشته پاک کرد.
شاهزاده فراموش کرده بود که از کجا آمده. جسم او از سرما، درد و بیماری رنج میکشید و پس از گذشت سالها مرد.
بدون شک پدرش، فرمانروا میدانست که روزی فرزندش بازمیگردد.
در جایی دیگر و شاید با جسم و ظاهری دیگر و بیصبرانه تا آخرین نفس تا زمانی که جهان از چرخش بهایستد، منتظر او بود.
اوفلیا
[ویرایش]- [به مرسدس] تو مادرم را دیدی؟ او زیبا نیست؟
- [به وزغ غول پیکر] سلام. من پرنسس موآنا هستم و از تو نمیترسم.
سروان ویدال
[ویرایش]- من انتخاب میکنم که اینجا باشم چون میخواهم که پسرم در یک اسپانیای جدید به دنیا بیاید.
دیالوگ
[ویرایش]- اوفلیا: اسم من اوفلیاست. تو کی هستی؟
- فان: من؟ من خیلی اسمها داشتم… اسمهای قدیمی که فقط باد و درختها میتوانند تلفظ کنند.
من کوه هستم، جنگل و زمین. من یک فان هستم. خدمتکار کوچک جنابعالی، درخدمتم.
- شهردار: جناب سروان، به شما گفته بودم که پدرتان را میشناختم؟
- سروان ویدال: نه. نمیدانستم.
- شهردار: در مراکش بود. خیلی کم دیدمشان ولی تأثیر زیادی روی من گذاشتند.
- سروان ویدال: نظامی خوبی بود.
- شهردار: مردان گروهش میگفتند، وقتی ژنرال ویدال در میدان جنگ کشته شد، ساعتش را به زمین پرت کرد تا ساعت دقیق مرگش را نشان بده و پسرش بداند که یک انسان شجاع چگونه میمیرد.
- سروان ویدال: شایعه است. او هرگز ساعت نداشت.
- دکتر فرریو: یک چیز دیگر قربان، کی به شما گفته که بچه پسر است؟
- سروان ویدال: سر به سرم نگذار.
بازیگران
[ویرایش]- ایوانا باکرو در نقش اوفلیا
- سرژی لوپس در نقش سروان ویدال
- ماریبل وردو در نقش مرسدس
- داگ جونز (بازیگر) در نقش فان
- آریانا خیل در نقش کارمن ویدال
- آلکس آنگولو در نقش دکتر فیررو