نجمالدین، عبدالله بن محمد رازی همچنین شهرتیافته به نجمالدین دایه (۱۱۷۷، ری - ۱۲۵۶، بغداد) صوفی و فیلسوف ایرانی بود.[۱]
| در عشق توأم جهان سرایی تنگ است | |
همچون چشمت دلم فضایی تنگ است |
| ای در دل من ساخته منزلگهِ خویش | |
معذور همی دار که جایی تنگ است[۱] |
* * *
| عشقت که دوای جان این درویش است | |
ز اندازهٔ هر هواپرستی بیش است |
| سرّی است که در ازل مرا در سر بود | |
کاری است که تا ابد مرا در پیش است[۱] |
* * *
| هر سبزه که در کنار جویی رسته است | |
گویی ز خط بنفشه مویی رسته است |
| تا بر سر لاله پا به خواری ننهی | |
کان لاله ز خاک لاله رویی رسته است[۱] |
* * *
| شمع ارچه چو من داغ جدایی دارد | |
شمع ارچه چو من داغ جدایی دارد |
| سررشتهٔ شمع به که سررشتهٔ من | |
کان رشته سری به روشنایی دارد[۱] |
* * *
| ای دل تو اگر مست نهای هشیاری | |
زان پیش که بگذرد جهان بگذاری |
| کم خسب به وقت صبح کاندر پی تست | |
خوابی که قیامتش بود بیداری[۱] |