ناصر ملکمطیعی
ظاهر
ناصر مَلِک مُطیعی (۲۹ مارس ۱۹۳۰ – ۲۵ مه ۲۰۱۸) (۸ فروردین ۱۳۰۹ – ۴ خرداد ۱۳۹۷) بازیگر ایرانی بود. زادهٔ تهران، دانشآموختهٔ رشتهٔ تربیت بدنی از دانشسرای عالی؛ از سال ۱۹۵۶م/ ۱۳۳۵ش به تئاتر، از ۱۹۵۹م/ ۱۳۳۸ش به صداپیشگی، از ۱۹۴۹م/ ۱۳۲۸ش به سینما و از ۱۹۷۶م/ ۱۳۵۵ش به تلویزیون درآمد و نقشهای اول بسیاری آفرید. به کارگردانی نیز پرداخت. پس از انقلاب ۱۳۵۷ش از ادامهٔ حرفهٔ خود بازماند. به سن ۸۸ سالگی در زادگاهش درگذشت.[۱]
گفتاوردها
[ویرایش]- انسان وقتی به چیزی دلبسته است از رویدادهای اطراف غافل میشود. بعد از پیروزی انقلاب و عوض شدن ماهیت سینما نمیدانستم با چه کسانی معاشرت کنم و چه اتفاقاتی میافتد. اما همیشه عشق و علاقه به سینما در من بوده و هست. ولی با این حال سعی کردم در این سالها فرصتی برای خودم پیدا و نفسی تازه کنم.
- … مزه انزوا و تنهایی را به شکل کافی و وافی چشیدم. گفتنش آسان است، اما راحت نبود. همیشه احساس میکردم در جامعهٔ خودم عقب افتادم، چون تنها شده بودم… از دو طرف تحت فشار بودم؛ دلبستگی و وابستگی ام به کار سینما از یک طرف، تنهایی و گوشه نشینیام از طرف دیگر شرایط سخت و غیرقابل توصیفی را برایم به وجود آورده بود.
- سینما[ی ایران] دورههای مختلفی داشت؛ مثلادر یک دوره هنرپیشه دوست داشت بازی کند تا معروف شود. بعد از آن میخواست به زندگی خانوادگیاش سروسامان بدهد. دیگر نمیتوانست آدم قبلی باشد، چون زندگیاش تغییر کرده بود. دوستان جدیدی پیدا کرده و باید زندگیاش تأمین شود و برای این امر باید فیلم بازی کند. به ناچار ممکن است بعضی از فیلمها را به خاطر پول قبول یا برخی از فیلمها را به خاطر رفاقت کار کند.
- ما واله و شیدای سینما بودیم و به امید معروف شدن و عشقی که داشتیم وارد سینما شدیم. اما نداشتن سرمایه و بازار و حامی گاهی مانع کار ما میشد…منتها متأسفانه ما دانش سینما را هم نداشتیم… گروه غالب در سینما به سینما به معنای هنر نگاه نمیکردند… فقط یک عده، تکنیک کار را بلد بودند که آن هم کارگردانها و عده ای از هنرپیشهها هم که از تئاتر آمده بودند.
- کشتی ورزش سنتی و میراث فرهنگی ماست و از زمان پوریای ولی بوده. شهامت، صداقت و جوانمردی در کشتی بیشتر است… اینکه شما در فوتبال با اینکه امکان گل زدن دارید و کسی به زمین افتادهاست اما توپ را خارج از زمین میزنید نشان دهنده اخلاق و لوطیگری است. در کشتی هم شما وقتی خودت را در اختیار حریف میگذاری شهامت میخواهد که اگر زورش برسد هر کاری انجام دهد. شما اگر در کشتی زمین بخورید اشکالی ندارد باید سعی کنید که دوباره بلند شوید؛ مثلاً در ورودی زورخانه به این دلیل کوتاه است که شما سرتان را خم کنید و داخل شوید. در زورخانه اولین کسی که در گود میچرخد کوچکترین فرد است، بعد نوبت به بزرگترها میرسد. ورزش پهلوانی در سنت ما دیرینه است، مثل رستم که از پهلوانان نامی ماست. آن زمان فوتبال مثل الان نبود. ورزش باستانی ما کشتی بود و ورزش پهلوانی و زورخانهای خیلی مورد توجه مردم بود.
- [با غلامرضا تختی معاشرت داشتید؟] بله. به معنای واقعی انسان خوبی بود. به کسی حسادت نداشت. اهل تملق و چاپلوسی و پول هم نبود. خاطرم است زمانی که ۲۰ هزار تومان دستمزدم بود داستان «حسین کرد شبستری» را کار میکردیم که دکتر کوشان به من گفت اگر بتوانی تختی را وارد کار کنی ۱۰۰ هزار تومان به او میدهم. تفاوت این پول را با دستمزد من که معروف بودم مقایسه کنید. تختی پسرخالهای داشت که گل پرورش میداد و خودش هم در لواسان باغ داشت. عباس زرندی هم مانند تختی عادت داشت که وقتی همراه کسی میشد دستش را به گردنش میانداخت. به هر حال قضیه را به تختی گفتم. گفت، «نوکرتم من مگر میتوانم فیلم بازی کنم؟»
- گاهی اوقات پیشبینیها درست درنمی آید. فیلم مانند یک هندوانه قاچ نشدهاست که مشخص نیست چه سرنوشتی خواهد داشت.
- [در سالهایی که بازی نمیکردید، چگونه زندگی را میگذراندید؟]در کار قالی بودم! [چطور؟] از شخصی بیکار پرسیدند چه کار میکنی؟ گفت: در کار قالی هستم! گاهی قالیهای خانهمان را میبرم و میفروشم تا زندگی کنم! این حکایت من هم بود.
- خانه و قنادیام یک جا بود و آن را به ثمن بخس فروختیم ولی بعدها قیمت آنچنانی پیدا کرد. البته من این کاره و اهل کاسبی و حساب وکتاب نبودم. منی که نام شراب از کتاب میشستم / زمانه کاتب دکان مِی فروشم کرد.
- اهل حساب و کتاب نبودم. ولی شده بودم حسابگر و حساب پسبده. زمانه با من این کار را کرد.
- من به عنوان کسی که در این کشور زندگی میکنم و از مواهب این کشور استفاده میکنم میخواستم که در جنگ شرکت کنم. بهترین خاطرههای من مربوط به دوران سربازی است. اما متأسفانه سن من در آن زمان بالا بود و کسی هم به من توجه نکرد. در نهایت دل من با همه کسانی است که در راه وطن کشته شدند و به آنها درود میفرستم.
- پایم یارای رفتن [مهاجرت] نداشت. این مملکت متعلق به پدران و مادران ماست و به این آب و خاک علاقه دارم. به خصوص اگر من بروم که خیلی کفران نعمت کردهام. مردم من را دوست دارند، کجا بروم؟... رفقا، دوستان، پدرومادر و دوستان هیچکدام جای وطن را نمیگیرند. وطن یک دلبستگی دیگری دارد.
- وقتی انسان به یک جا علاقهمند میشود و زندگی میکند این علاقه، از بین رفتنی نیست. اینجا وطن من است و هرجا که میروم همه مردم با من آشنا هستند و محبت میکنند. هر کسی به یک بهانه از ایران رفته بعضیها ناچار بودهاند و بعضیها رفتهاند و نمیتوانند برگردند. بهطور کلی وطن جایی نیست که انسان ترک کند. ما ایرانی هستیم و وطنمان برایمان عزیز است. خصیصه ما وطنپرستی ماست. البته وطنپرستی برای کسی امتیاز نیست. وطنپرستی باید جزو ذات فرد باشد.
- من در تمام زندگی مشکلات و گرفتاریهایم به نازکی یک رشته مو رسیده اما پاره نشده و خداوند را شاکرم و حق شناسم. نسبت به همه افرادی که برای من یک قدم برداشته اند حق شناسم و فراموش نمیکنم.
- گاهی اوقات خوب است که انسان چیزهایی را متوجه نشود ولی خوب است که انسان بتواند درددلهای کهنه را روی دایره بریزد. باید نسبت به چیزهایی که داریم حقشناس باشیم.
- انسان باید با داشتههایش خوشحال باشد. قدر خیلی از چیزها را در زندگی نمیدانیم. قدر پدر و مادر، دوستان، اعضای بدنی که خداوند به ما دادهاست را نمیدانیم. یکی از دوستانم میگفت انسان باید با داشتههایش خوش باشد. دم غنیمت است.
- افتخارم این است که تا این حد مورد توجه مردم هستم. سخت است که انسان بتواند در برابر این همه نعمت خداوند و محبت مردم شکرگزار باشد. آرزو میکنم روزی به نوعی ادای دین کنم و قدمی برای مردم کشورم بردارم.
- ۸ ژانویه ۲۰۱۴/ ۱۸ دی ۱۳۹۲؛ مصاحبه با روزنامهٔ «شرق»[۲]
منابع
[ویرایش]- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۴۲۹. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ «ناصر ملک مطیعی در گفت وگو با «شرق»: «قیصر» را به خاطر رفاقت، بازی کردم». شرق، ۱۸ دی ۱۳۹۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۲ ژوئن ۲۰۲۲.