فیلیپ کلودل
ظاهر
فیلیپ کلودل (به فرانسوی: Philippe Claudel) کارگردان و رماننویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه است.
گفتاوردها
[ویرایش]مرواریدهای پشیمانی
[ویرایش]- روزی در آپارتمان تنها بودم، قاب عکس پدرم را از دیوار برداشتم. انگار بایستی این قاب را از دیوار برمیداشتم و اتفاقی از دستم میافتاد. باید قاب میشکست تا همراه با آن دنیا و دو ستارهاش برایم بر خاک مینشستند.
- تکههای شیشه شکسته قاب روی زمین، طرح شفافی را تشکیل میدادند. یکی از این تکهها به طرز نامحسوسی عکس را خراشیده بود. وقتی عکس را در دستم گرفتم به نظرم زیادی سبک آمد. کمی چروک خورده بود و میترسیدم یک باره ناپدید شود. کنارههایش تا خورده بود تا در قاب جا بگیرد. هرگز پدرم از این فاصله کم به من لبخند نزده بود. انگار مرا نگاه میکرد. میلرزیدم. عکس را مثل نوشتهای رو پوست که گمان میرود حقیقتی مخفی و قدیمی را آشکار میکند با دقت و وسواس صاف کردم. کاغذ براق، بریدهای از یک مجله مبتذل بود.
- عکس نبود، بریدهای از یک مجله بود.
- تکهای دزدی شده از زندگی دور از زندگی ما.
- منظرهای موقتی و ناپیدار.
- هیچ چیز نبود.
- یک افسانه: سه جمله، چندین کلمه، یک تکه حرف، برق فلزی که در روحم فرورفت.
- عکس یک هنرپیشه قدیمی و فراموش شده در دستم بود.
- در دستم زخمی بزرگ بود. همه سنگینی بار شرم خویش را در دستم نگه داشته بودم. یکباره یتیم شدم.
- تا کنون در دروغی فریبنده و زیبا زندگی کرده بودم. مادرم در اطرافم چندیدن دانه کاشته بود و کاری کرده بود که آنها در چشمم بدرخشند.
- اگر فرزند یک رؤیا با عطر عجیب و غریب و دروغین نبودم، پس پسر چه کسی بودم؟
- در یک لحظه مادرم در نظرم از یک زن مقدس به ولگردی خوار و خفیف تبدیل شد.
- در هفده سالگی چه نادانیم.
- در شانزده سالگی خیلی بی رحمایم. گوشهایمان را میبندیم. نمیخواهیم بفهمیم. محکوم میکنیم و بر آن تف میاندازیم. همان کاری که من کردم.
- به چهره مادرم که در میان خورده شیشیههای روی زمین زار میزد تف انداختم. فحشهای رکیکی دادم. گریه کنان داد کشیدم. بدبختیام را به صورتش پرتاب کردم.
- گوسفند تبدیل به گرگ شد.[۱]
منابع
[ویرایش]- ↑ فیلیپ کلودل، مرواریدهای پشیمانی، ترجمهٔ نجمه موسوی، انتشارات نگاه، ۱۳۹۲.
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |