پرش به محتوا

سو مانک کید

از ویکی‌گفتاورد

سو مانک کید (زادهٔ ۱۲ اوت ۱۹۴۸) نویسنده آمریکایی برای رمان زندگی اسرار آمیز زنبورها شناخته شده است.

گفتاوردها

[ویرایش]

زندگی اسرار آمیز زنبورها

[ویرایش]
  • «اگر با آن همه خلافی که انجام داده بودم موفق می‌شدم به بهشت بروم، آرزو داشتم فقط چند دقیقه جلسه خصوصی با پروردگار داشته باشم. دلم می‌خواست بگویم ببین، من می‌دانم منظور تو این بود که دنیا و همه چیز را خوب بیافرینی. اما چطور توانستی اجازه دهی همه چیز این گونه از دست تو خارج شود؟ چه طور توانستی روی نظریه اولیه خودت دربارهٔ بهشت ایستادگی کنی؟ زندگی همه آدمها به هم ریخته است!»
  • «آن شب روی تختم دراز کشیده بودم و دربارهٔ مرگ و رفتن به بهشت، نزد مادرم، فکر می‌کردم. اگر او را می‌دیدم، می‌گفتم: «مادر، من رو ببخش. خواهش می‌کنم» و او آنقدر مرا می‌بوسید تا پوسته پوسته شوم و به من می‌گفت که تقصیری نداشته‌ام. او در ده هزار سال اول این را به من می‌گفت.»
  • «در ده هزار سال بعدی، مادرم موهایم را مرتب می‌کرد. با شانه کردن موهایم چنان زیبایم می‌کرد که با دیدن من چنگ از دست نوازندگان بهشتی به زمین بیفتد و فقط زیبایی مرا تحسین کنند. با نگاه کردن به موهای یک دختر می‌توانید بفهمید که مادر دارد یا نه…»
  • «زندگی همچنان جریان دارد؛ مثل رودخونه؛ مثل زنبورها؛ مثل همه چیز. نباید این فکرهای به ظاهر بی‌معنی را دست کم گرفت. همین فکرها بودند که مرا به خانه صورتی رساندند. هر روز صبح وقتی بیدار می‌شوم و می‌بینم که اینجا هستم، حیرت‌زده می‌شوم…»
با نگاه کردن به موهای یک دختر می‌توانید بفهمید که مادر دارد یا نه
  • «تا حالا نزدیک کندوها نرفته بودم، بنابراین آگوست درس‌هایی را به من آموزش داد که از آن‌ها به «آداب معاشرت با زنبورها» تعبیر می‌کرد. او به من گفت که دنیا هم شبیه یک محوطه بزرگ زنبورداری است و قوانین یکسانی در هر دو حاکم است: نترس؛ چون زنبوری که جانش برایش عزیز است، نمی‌خواهد تو را نیش بزند؛ با این وجود، احمق نباش، لباس آستین بلند و شلوار بپوش. زنبورها را نکش، حتی فکرش را هم نکن. اگر عصبانی هستی، سوت بزن. عصبانیت تحریک کننده است، در حالی که سوت زدن، خشم زنبور را فرومی‌نشاند. طوری عمل کن که انگار می دانی چه می‌کنی، هر چند ندانی. از همه مهم تر، به زنبورها عشق بورز. هر موجود کوچکی می‌خواهد دوست داشته شود.»
  • «متوجه شده‌ام که اگر در پنج ثانیه اولی که شخص به شما نگاه می‌کند، با دقت به چشمانش نگاه کنید، حقیقت احساس او برای لحظه‌ای می‌درخشد و ناپدید می‌شود.»
  • «من در دنیایی رؤیایی زندگی کرده و وانمود می‌کردم که زندگی ام کاملاً عادی است، تا ابد این جا می‌مانم و چیزهای با ارزشی از مادرم می‌فهمم، اما واقعیت این بود که ما تحت تعقیب بودیم. هر بار جواب روزالین را این طور می‌دادم: " زندگی توی یه دنیای رویایی چه اشکالی داره؟ " و او می‌گفت: " تو باید بیدار شی."»
  • «آگوست گفت: " می دونستی در زبان اسکیموها سی و دو اسم برای عشق وجود داره؟ ولی ما فقط همین یه کلمه رو داریم. ما خیلی محدودیم. تو مجبوری هم برای روزالین و هم برای بادام زمینی با کوکا از همون کلمه " عشق " استفاده کنی. باعث شرمندگی نیست که کلمات بیشتری برای بیان این معانی نداریم؟ "»
  • «پرسیدم: " تا حالا عاشق نشدی؟ " " خب، عاشق شدن و ازدواج کردن دو مقوله جدا از هم هستن. من یه بار عاشق شدم، البته که شدم. هیچ کس نباید بدون این که عاشق بشه، زندگیش رو به انتها برسونه."»
  • «آگوست آمد جلوی ژوئن و گفت: " می‌خواستم چیزی بهت بگم: خیلی وقته که زندگیت بی هدف شده. منظور مِی اینه که اگه وقته مُردنه، برو و بمیر؛ اما اگه وقت زندگی کردنه، زندگی کن. با شک و تردید زندگی نکن، نترس، اون جوری که دوست داری، زندگی کن. "»
  • «زمانی می‌خواهید چیزی را بدانید و وقتی این اتفاق افتاد، سعی می‌کنید آن را از ذهنتان پاک کنید. از حالا به بعد اگر مردم می‌پرسیدند وقتی بزرگ شدم، می‌خواهم چکاره شوم، جواب می‌دادم: مبتلا به فراموشی.»

گفتم: " من متوجه یه چیز نشدم."
" چی؟ "
" اگه رنگ مورد علاقه تو آبیه. چرا خونه رو صورتی کردی؟ "
آگوست خندید و گفت: " کار مِی بود. روزی که رفته بودیم رنگ فروشی، اون هم باهام بود. رنگ برنزی شیکی توی ذهنم بود، اما مِی گیر داد به این رنگ که بهش صورتی کارائیبی می گن. مِی گفت این رنگ بهش حس رقص اسپانیایی فلامنکو می ده. اون رنگ بدترین رنگ ممکن بود و اگه ازش استفاده می‌کردیم، نصف شهر پشت سرمون حرف می زدن؛ اما اگه باعث خوشحالی مِی می‌شد، من راضی بودم که توی خونه‌ای با چنین رنگی زندگی کنم. "
گفتم: " تمام این مدت فکر می‌کردم که تو رنگ صورتی رو دوست داری."
دوباره خندید و گفت: " می دونی لی لی، بعضی از مسائل اهمیت چندانی ندارن. مثلا رنگ خونه در مقابل زندگی ما مسئله ناچیزی به حساب میاد. اما به دست آوردن دل یه انسان خیلی مهمه. مشکل اینه که مردم … "
گفتم: " مردم نمی دوننچی مهمه و چی نیست. "
جمله او را کامل کردم و از این بابت به خودم افتخار کردم؛ اما آگوست گفت:
" می‌خواستم بگم مردم می دونن چی مهمه؛ اما انتخابش نمی کنن. می دونی چقدر سخته لی لی؟ من مِی رو دوست دارم؛ با این وجود انتخاب رنگ صورتی کارائیبی خیلی سخت بود. سخت‌ترین کار دنیا انتخاب چیزهاییه که مهم هستن. "

دانستن می‌تواند نفرینی در زندگی هر شخص باشد. بسته‌ای از دروغ‌ها را با بسته‌ای از حقیقت معامله کرده بودم و نمی‌دانستم کدام یک سنگین تر است. حمل کدام یک به نیروی بیشتری احتیاج دارد؟
سؤال احمقانه‌ای بود؛ چون وقتی به حقیقت واقف شدید، دیگر نمی‌توانید برگردید و دوباره چمدان دروغ هایتان را بردارید. سنگین تر یا نه، حالا حقیقت مال شماست.

حس کردم بدنم دویست پاوند وزن دارد. انگار کسی شلنگ ماشین سیمان را در سینه من گذاشته و مرا با سیمان پر کرده بود. از این که در دل شب مثل یک بلوک سیمانی باشم، بیزار بودم. وقتی به دیوار خیره شده بودم، چند بار به " بانوی ما " فکر کردم. می‌خواستم با او حرف بزنم و بپرسم که باید بعد از این جا به کجا بروم؛ اما به نظر نمی‌رسید آن طور که او به زنجیر کشیده شده، کمکی از دستش بربیاید. شما هم می‌خواهید کسی که نزد او نیایش می‌کنید، حداقل از نظر ظاهری توانا باشد.
به هر حال از جایم بلند شدم تا بروم او را ببینم. فکر کردم مریم هم ممکن است همیشه صد در صد آماده نباشد. فقط می‌خواستم حرفم را بفهمد. کسی را می‌خواستم که آهی بکشد و بگوید: بیچاره، می‌دانم چه حسی داری. کسی را می‌خواستم که شرایطم را درک کند، هر چند نتواند کمکی کند؛ اما کسی نبود، فقط خودم بودم.

تو باید مادری رو در درون خودت پیدا کنی. همه ما باید این کار رو بکنیم. حتی اگه مادر داشته باشیم، باید این بخش از درونمون رو پیدا کنیم.
هر موقع که تو زندگیت تردید داشتی یا هر موقع که به زندگی کوچیکت خو می‌گرفتی، اون از درون تو می‌گفت: بلند شو و طوری با شکوه زندگی کن که شایسته دختری مثل توئه، اون قدرت درونی توئه.[۱]

منابع

[ویرایش]
  1. سو مانک کید، زندگی اسرارآمیز (زندگی اسرارآمیز زنبورها)، ترجمهٔ عباس زارعی، انتشارات آموت، ۱۳۹۳.
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ