رضیه انصاری
ظاهر
رضیه انصاری (زادهٔ ۳ مرداد ۱۳۵۳ در تهران) نویسنده ایرانی است.
گفتاوردها
[ویرایش]تریو تهران
[ویرایش]- «مدتهاست آنقدر صبور شدهام که اگر نامام در فهرست انتظار همهٔ پروازها، مطب همهٔ دکترها، پذیرش همهٔ دانشگاهها و سفارش همهٔ اجناس و کالاها هم باشد، فرقی نکند. آن لحظه نمیدانستم اگر روزی، دیگر قرار نباشد منتظر باشم، چگونه زندگی میکنم. اصلاً میتوانم بدون نگاه کردن به تقویم و ساعت، روزم را شب کنم و شبام را روز؟ مثل زندانیان سلولهای انفرادی که وقتی رها میشوند زیر آفتاب، نور کورشان میکند و میخواهند به دخمهٔ تاریکشان برگردند. میشود بی نه ماه گذشته زندگی کنم؟ نه ماه آزگار؛ و من قرار است به زودی فارغ شم. دوریت را که نوزادی دو سر و بی دست و پاست بزایم و بگذارم کنار؛ و به تبعاش انتظار را.»[۱]
- «با بیرون کشیدن کارتی که شارژش تمام شده، نیروی من هم تحلیل میرود. شدهام نیمی خندان نیمی گریان. خوشحال که پیدات کردم، و غمگین که باز وقت طلا از دست رفت و من بودم و تو نبودی. یک بار گفتی کاش آدم ماسکهای جورواجور داشت و هر روز مطابق حال و هواش یکی را میزد و از خانه بیرون میآمد. وقتی این حرف را میزدی کله آت را کرده بودی توی یقهٔ لباس ات، یعنی کشباف دور یقه را کشیده بودی روی تیغهٔ دماغ ات تا پای چشمها. از صورت ات جز چشم و ابرو و پیشانی چین خورده چیزی پیدا نبود. از وقتی حرف «رفتن» زده بودی انگار فکر و دل ات هم پوشیده مانده بود بر من؛ و حالا علناً از ماسک میگفتی.»
- «نمیدانم پیرمرد خسته بود یا اهمیت نداد یا فکر کرد توریستها همه زبان چکی بلدند و خودشان رو بلیت شان را میخوانند. نمیدانم قسمت دیدارمان به شنبه نبود، یا من کم ریاضت کشیده بودم. نمیدانم طرف نقل ام تویی یا خودم. اصلاً من و تو نداریم. نداشتهایم. نداشتیم تا تصمیم ات به رفتن. وقتی یکی بخواهد برود میرود. هر کس بر تصمیم خودش ماند. تو رفتی و من ماندم. هر دو همدیگر را میفهمیدیم. از این جا به بعدش را هم میفهمیم. نقل است. قصه است، آخرش را داریم با هم تمام میکنیم. چه فرقی میکند اینها را برای خودم بازگو میکنم یا تو.»
- «حالا همهٔ نگرانیها و دلهرهها و شور و شیرینها و فراقها و وصالها با غروب رفتهاند. مانده حس سرد و تاریک بلاتکلیفی و بی تفاوتی که با هیچ ژاکت و پالتو و پوستینی گرم نمیشود.»
منابع
[ویرایش]- ↑ رضیه انصاری، تریو تهران، انتشارات آگه، ۱۳۹۲.