رسول پرویزی
ظاهر
رسول پرویزی (زادهٔ ۱۲۹۸ - درگذشتهٔ آبان ۱۳۵۶) نویسندهٔ داستانهای کوتاه ایرانی دهههای ۱۳۲۰ و ۳۰ خورشیدی بود. نماینده حوزه انتخابیه دشتستان در مجلس شورای ملی در دورههای بیست یکم، بیست و دوم و بیست و سوم و نماینده دوره هفتم مجلس سنای ایران و معاون نخستوزیر (اسدالله علم) بود.
گفتاوردها
[ویرایش]شلوارهای وصله دار
[ویرایش]- «یکی از خواص فقر آن است که آدم اقتصاددان و گاهی هم دکتر میشود. علم اقتصاد را رعایت میکند و زندگیاش را با حفظالصحه منطبق میسازد. مادرم فوراً عالم اقتصاد شد. به فکر افتاد که عبای شتری بابا را تبدیل به دو پالتو کند. خیال میکنید که عبا نو بود، بابا چندین سال با آن شاهاندازی کرده بود. مدتها پیش نخنما شده بود.»[۱]
- «خدا آدم را سگ بکند و برادر کوچک خانه نکند. هر پیسی است به سر او میآورند. فرمان دیگران را باید ببرد، امر و نهی بزرگترها را بشنود. هرکس آب، چای، قهوه خواست بیاورد، در خانه را باز کند، تازه کهنه پوش همه باشد. این است معنی برادر کوچک خانه.»
- «عجبا! زن چه صولت و سطوتی دارد و چه سان تا اعماق وجود مردان نفوذ دارد! مردی چاقوکش که هیچ نظمی را قبول نداشت طناب دار را به گلو میاندازد و گوارا به یاغد مهری عزیزش جان میدهد. اگر بگوییم چاقوکشی بود و شعور نداشت دیگران چه میگویند.»
- «ما مردها آدمهای خودپسندی هستیم اگر به دیگران برنخورد در رابطه با زنان ابله و احمق هم میشویم. خودخواهی ما چنان است که خیال میکنیم هر زنی را که دیدیم یک دل نه صد دل عاشقمان میشود. اگر خیلی عاقل باشیم لااقل خود را برای همسری و برابری با او برابر میدانیم. این جهالت مردها را به چاه میاندازد و غفلتی پدیدمیآورد که عاقبت خوشی ندارد.»
- «شیطانترین بچههای شیراز بچههای دروازه سعدی هستند، به قدری شریر و باهوش و بیعار هستند که خدا میداند؛ زیر چنار کهنی که یادگار کریمخان وکیل الرعایاست از صبح تا غروب جمع میشوند میزنند میخندند متلک میگویند و بازی میکنند و پدر صاحب عابر بدبختی که گذارش از آن نقطه باشد درمیآورند.»
- «اگر قرار بود مثل این کلاغ سیصد سال عمر کنم چه رنجی داشتم. وای! وای! سیصد سال آدم هرروز بیدار بشود. هر روز ریش بتراشد، هر روز اداره برود، هر روز بخورد و دفع کند. راستی که درین صورت بلایی سخت و دشوار و تحمل ناپذیر داشت.»
- «رسول شلهها وقتی پا به دنیا میگذارند در گهواره فقر حیات را شروع میکنند، با گرسنگی بزرگ میشوند، اگر هفت جان مثل سگ داشتند زنده میمانند والا در کودکی به یکی از هزاران بیماری که درکمین ایشان نشسته مبتلا میشوند و میمیرند. رنگ رفاه و آسایش و آرامش را نمیبینند و چون هیچگاه سرنوشت لبخندی به آنها نمیزند در دلشان کینه جوانه میزند، کینه نسبت به اجتماع، کینه نسبت به مردم، نسبت به هرچیز که سالم و سرپاست، نسبت به زن و مرد و پیر و جوان، نسبت به تاجر، به مالک، به کاسب و خلاصه کینه به هر چه که نظم و ترتیبی دارد.»
- «مارهای دشتسستان تیره رنگ و باریکند، وسط شنهای دشت مثل کرم میلولند، چابک و تندروند، شکار خود را به سرعت تعقیب میکنند. زهرشان مهلک است. نمیتوان از نیش آنها جان سالم بدر برد. رهگذری که در بیابانها و ریگ زارهای گرک و سوزان دشتستان راه برود گاهی میبیند که شنها حرکتی سریع میکنند. در این هنگام مو به تن رهگذر تیره بخت سیخ میشود، و بی درنگ خود را به پا یا پاچه او فرومیکند، دیگر مرگش حتمی ست.»
- «شبی که تو شکمم میلولیدی و پا به ماه بودم ننه امو مار زد. اما دلم میخواس ننه زنده بمونه و تو سر زا میرفتی. اونو شب قرآن رو سرم نهادم و پشت بون، از خدا طلبیدم که بچه تو شکمم بمیره و زنده دنیا نیاد اما ننه امو خدا زنده نگه داره.»
- «این دخترک از زیر چادر چشمانش خوانده میشد، وقتی راه میرفت چابک حرکت میکرد دل بنده میریخت. حرک عضلاتش بچادر جریرش موجی دلنشین میداد. بخصوص نمیدانم چرا تا مردها را میدید چادرش پس میرفت شاید دستپاچه میشد.»
- «به کلاسهای ادبیات سری بزنید و درآنجا تا بخواهید لیلی و مجنون، رومئو و ژولیت و یوسف و زلیخا پیدا میشود. جوانی هست، شادابی هست، نان مفت پدر هست، شعر و غزل هم هست اگر با این مقدمات عاشق نشوند خیلی خرند.»
- «محصل دوره ادبی طبعاً عاشقپیشه میشود.»
منابع
[ویرایش]- ↑ رسول پرویزی، شلوارهای وصله دار، انتشارات امیرکبیر.