اسدالله علم

از ویکی‌گفتاورد

اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷) نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ و وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ بوده‌است.

شاه و علم در شاهچراغ روزنامهٔ اطلاعات ۱۹ آبان ۱۳۴۹

گفتاوردها[ویرایش]

از یادداشت‌های روزانه وی[ویرایش]

  • «... از ۱۵ خرداد خاطره دارم و آن شروع جنگ مرتجعین با دولت من یعنی در حقیقت با رفورم‌های شاه بود. شاه پشتیبانی بزرگی از من کردند و من هم بی‌رحمانه آنها را در هم کوبیدم، اما کار دو سه روز طول کشید. بعد که تمام شد، به درگاه خدا استغاثه کردم که مرا از ناراحتی وجدانی خلاصی بخشد، زیرا آن بیچاره‌ها که کشته شده‌اند در حدود صدنفر و دویست نفرهم زخمی شدند… تقصیری نداشتند. خدا کمک کرد، تمام خانواده‌های آنها را جستم و برای آنها مادام‌العمر دوبرابر آنچه نان‌آور آنها ممکن بود کمک کند، وسیله قانون مستمری تعیین کردم…»
(دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۴۶)[۱]
  • «... به دخترم رودابه که همه زندگی من در دست اوست وصیت می‌کنم که مبادا خدای نکرده این یادداشت‌ها را موقعی که شاهنشاه و من یا یکی از ما زنده باشیم، منتشر کند، یا خدای نکرده موقعی کوچک‌ترین خطری برای رژیم دربرداشته باشد. به هر صورت مسلماً اگر انشاالله رژیم برقرار باشد که برقرار هم خواهد بود باید پنجاه سال صبر کند بعد آنها را منتشر کند. اگر خودش نتوانست اولادش انشاالله این کار را بکنند…» (۱۶ دی ۱۳۴۶)
  • «... امروز ناراحتم. جز مادرم کسی را که بدون هیچ شک و شبهه مرا دوست بدارد یا من دوستش بدارم، در دنیا نیست. عجب زندگانی کثیف بدی دارم. حتی در محیط اداری هر روز نتزل می‌کنم. توجه دستگاه‌ها احساس می‌کنم که کم و کمتر می‌شود. این همه لازمه روال کار ارباب عزیز من است که بی‌نهایت هم دوستش دارم، ولی هرکس در هرمقامی که هست، باید مفلوک و خاک بر سر باشد.
فرق نمی‌کند، چه آنکه مورد مرحمت است مثل من و چه آنکه مورد بی‌مرحمتی است، ولی به مصلحتی کار دارد، گمان می‌کنم هم وصیت شاهنشاه فقید و هم تجربه شخصی شاه، این روال را برای ارباب عزیزم برگزیده است که هرکس قدرت داشته خیانت کرده. من در هر مقامی که بوده‌ام چه وزیر و چه نخست‌وزیر، چه رئیس دانشگاه از این مسئله رنج برده‌ام که ارباب من می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!
ولی چه‌کنم از او جدا شدنی نیستم. با همه تفصیل، به صورت دیوانه‌وار دوستش دارم. فقط اگر از من قبول بفرمایند که کار رسمی نداشته باشم، پایش را خواهم بوسید. اما هرگز چنین نیست، باید به همین نحو باشد. او هم می‌داند که عاشقش هستم و بنا بر این هر امری را می‌پذیرم. اما چه طور عرض و حالی بکنم که اگر من، مفلوک و غیرقابل اعتنا باشم، به خودش لطمه می‌خورد. یک امر بغرنجی است. باسی سال سابقه خدمت، تازه فهمیده‌ام که این کار از من ساخته نیست. درست است که الملک عقیم، ولی چقدر و چه اندازه و چرا؟
روزی که بنا برامر و اراده خودش نصرالله معینیان رئیس دفتر مخصوص را معرفی می‌کردم، یکسال قبل، اوامری به او فرمود که باالصراحه قطع پر و بال وزیر دربار خودش بود. من هم می‌فهمیدم ولی چه می‌توانستم بکنم؟ منجمله به او فرمود، شما در جلسات شورای اقتصاد شرکت بکنید و بین اوامر من و دولت واسطه باشید. عصری هم حاضر باشید که اولین جلسه است. پس وزیر دربار از فردا مطلقاً پیش نخست‌وزیر و وزرا بی حیثیت و آبرو خواهد شد.
همین‌طور هم شد، ولی هیچ‌کس به روی خودش نمی‌آورد، منجمله خودم، از طرفی رئیس دفتر مخصوص به نحو دیگری ضعیف است، نخست‌وزیر هم به همین صورت آلت معطله است و قص علیهذا. من چون خیلی و به جهات عدیده او را تا حد غیرقابل تصوری دوست دارم برای خودش هم غصه می‌خورم، چون به این صورت خودش هم تنهاست و هم بار سنگینی را باید بدوش بکشد و اغلب دچار ناراحتی و خدای نکرده احیاناً قضاوت ناصحیح می‌شود.
اگرچه تاحالا نشده یا کمتر شده ولی خود به خود این نتایج چه بخواهیم چه نخواهیم، چه تلخ باشد چه شیرین، حاصل می‌شود و من در عالم نوکری اربابم محکوم و موظف هستم که آن را بگویم و دیر یا زود مخصوصاً در این مقام مطلب را خواهم گفت. نتیجه چه باشد، نمی‌دانم. برای خودم چه نتیجه‌ای بدهد، آن را هم نمی‌دانم، ولی مطلقاً به خودم اهمیت نمی‌دهم. نه دلبستگی به زندگی دارم و نه دلخوشی، پس هراسی ندارم. از آنچه وحشت دارم این است که با این همه ناملایمت که اربابم دارد، اگر من هم ایراد گیر و غرولندی بشوم، می‌ترسم آن قدر ناراحت بشود که مطلقاً زمام کار از کف برود و این یک ضرر غیرقابل جبران برای کشور است، زیرا غیر از او کسی را نداریم و نخواهیم داشت که بتواند خوب فکر بکند و خوب عمل بکند.
اینکه گفتم یک نقیصه کوچک است بر طریقه زمامداری که هرکس صورتی و توصیفی دارد؛ مثلاً من در محیط خودم که بی‌نهایت کوچک و غیرقابل مقایسه با کار اربابم است، چه در نخست‌وزیری و چه در پست‌های دیگر روال کارم بر قدرت دادن به افراد بلافصل خودم که خود برگزیده‌ام می‌باشد و از آنها مسئولیت خواستن. خودم کمتر کار می‌کنم البته طبیعتاً هم تنبل هستم. باید اذعان کنم، ولی زیردستم را با جرات تقویم می‌کنم. معلوم نیست این رویه صحیح یا غلط است و به هر صورت آنچه نوشتم ایراد بر طریق کار بوده، نه بر اصل کار. از تنهایی و بی‌خوابی این مهملات را نوشتم…»[۲]
(پنج شنبه ۴۶/۱۱/۵)، جلد هفتم ص ۲۰۵، ۲۰۶ و ۲۰۷
  • «صبح به کارهای جاری رسیده، شرفیاب شدم. نخست‌وزیر هم آمده بود، اما من را قبلاً احضار فرموده بودند. یک ساعت شرفیاب بودم. مقداری کارهای عقب افتاده و بعضی مطالب را عرض کردم که باعث ناراحتی خاطر همایونی شد. از آن جمله عرض کردم مردم از این که قیمت آب را یک دفعه دو برابر کرده‌اند ناراحت هستند، خیابان‌ها خراب است، در گمرکات دزدی و سوءاستفاده زیاد شده، اعتبارات را به علل اقتصادی در شب عید محدود کرده‌اند، عده‌ای در حال ورشکستگی هستند و به دانشگاه‌ها پول نمی‌رسد. خیلی شاهنشاه ناراحت شدند و با من تندی فرمودند. فرمودند وقتی پول نیست چه کار کنم؟
عرض کردم مدتی بود که این مطالب را به عرض می‌رساندم، می‌فرمودید این‌طور نیست، پول داریم، گزارشات تو درست غلط است. تازه دیروز به شرکت ملی نفت تندی فرمودید که چرا شرکت پتروشیمی به جای ۱۰۰ میلیون دلار که پروژه داده ۲۵۰ میلیون دلار خرج کرد و چرا لوله گاز به جای ۳۵۰ میلیون سر به ۶۵۰ میلیون زده‌است. این‌ها را من قبلاً عرض می‌کردم، مورد مؤاخذه واقع می‌شدم. همین‌طور که امروز می‌شوم! حالا هم عرض می‌کنم، بی اعتنایی به خواسته‌های حقه مردم، صحیح نیست. من چون نوکر وفادار و صدیق شما هستم، عرض می‌کنم، یعنی بعد از شما زندگی نمی‌خواهم.
اشخاص دیگر، همیشه می‌خواهند اعلیحضرت را خوشحال نگه دارند و از آن خوشحالی برای خودشان سوءاستفاده کنند، یعنی یا خود را در مقامی که دارند حفظ کنند، یا استفاده‌های مالی ببرند. می‌دانستم عرایض من در دل شاه اثر می‌کند و احساس می‌کنند که از روی کمال صداقت است…»[۳]
(سه شنبه ۴۷/۱۲/۲۷)/ جلد اول ص ۱۴۳ و ۱۴۴

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. https://www.khabaronline.ir/news/750690/اهمیت تاریخ شفاهی؛ ۲ خاطره از اسدالله علم
  2. https://www.bbc.com/persian/arts/2014/02/140214_l41_book_alam_memoir
  3. https://www.khabaronline.ir/news/390128/تملق و دروغ؛بلاهای مزمن کشور/خاطرات وزیر دربار شاه

پانویس[ویرایش]

  • یادداشت‌های امیر اسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، جلد اول از بیست و چهارم بهمن ۴۷ تا بیست و نه اسفند ۴۸، انتشاران معین و مازیار چاپ اول ۱۳۸۰.
  • جلد هفتم خاطرات علم در برگیرنده سالهای ۴۶ و ۴۷ است. در حقیقت شروع یادداشت نویسی وی محسوب می‌شود. با اینهمه یادداشت‌های این ایام به دلایل مختلف در دسترس دکتر علینقی عالیخانی (ویراستار مجموعه یادداشت‌های امیراسدالله علم) قرار نداشت و تنها پس از فوت صادق عظیمی دوست صمیمی وی در سال ۱۳۹۰بود که خاندان علم و عالیخانی از وجود چنین یادداشت‌هایی نزد عظیمی آگاه شدند که سرانجام در سال ۹۳ به چاپ رسید.