دجال (نیچه)
ظاهر
دجال یا ضد مسیح (به آلمانی: Der Antichrist) کتابی است از فریدریش نیچه در سال ۱۸۹۵. گرچه این کتاب در سال ۱۸۸۸ نوشته شد اما محتوای بحثبرانگیز آن باعث شد انتشار آن همراه با اینک انسان به تأخیر بیفتد.
گفتاوردها
[ویرایش]- «روحانی با سختگیری و وسواس حتی تا سر حد باجهای ریز و درشتی که باید به او پرداخت (خوشمزهترین بخشهای گوشت را فراموش نکنید، زیرا جناب روحانی فقط استیک میل میفرمایند)، پیش رفت و خلاصه برای همیشه هر آنچه را میخواست به قالب ارادهای خداوند درآورد… از این زمان به بعد همهای امور زندگی چنان تنظیم شد که وجود روحانی همه جا اجتناب ناپذیر شد.»[۱]
- «در کلّ پدیدههای طبیعی زندگی، زمان تولد، ازدواج، بیماری و مرگ، تا چه رسد به مراسم قربانی (یعنی سر غذا)، روحانی سخن میگوید و سر و کلهای این انگل مقدس پیدا میشود تا آن مراسم را غیرطبیعی سازد یا به اصطلاح خودش تقدس بخشد، زیرا باید دانست که هر رسم اخلاقی، هر نهاد طبیعی (دولت، قانون، ازدواج، پرستاری از بیماران و یاری فقیران)، یعنی نیاز برخاسته از غریزه زندگی، خلاصه هر آنچه خود ارزشمند است، با این انگل وارگی روحانی (یا نظم اخلاقی جهان) از اساس بیارزش و ضّد ارزش میشود و در نهایت باید آن را تحریم کرد. این چنین برای اعطای این ارزشها نیاز به قدرتی است که طبیعت را نفی کند و خود نخستین ارزش را پدیدآورد…»
- «روحانی طبیعت را بیارزش میکند و تقدس آن را از بین میبرد و حیاتش تنها بسته به همین کار است.»
- «نافرمانبرداری از خدا، یعنی مخالفت با روحانی و قانون حال دیگر گناه نامیده میشود و راه آشتی مجدد با خدا بسیار ارزان و تضمین شدهاست، یعنی روحانی است که امکان رستگاری را فراهم میکند… اگر از جنبهای روانشناسی بنگریم، در هر جامعهای که بر پایه روحانیون شکل گرفته باشد، وجود گناه امری ضروری است.»
- «آنان اهرم قدرت هستند و از گناه، گذران زندگی میکنند و ارتکاب گناه امری لازم برای آنان است … والاترین اصل در این زمینه چنین است: خدا هر را که کفاره دهد، میبخشاید. به بیان ساده چنین میشود: آن کسی را میبخشد که تسلیم کشیشان باشد.»
- «بی شک امروزه همگان میدانند که متاله، روحانی، پاپ با هر جملهای که بیان میکند، نه تنها مرتکب خطا میشود، بلکه دروغ میگویید و دیگر آزادی آن را ندارد که از سر، بی گناهی، و ناآگاهی، دروغ گویید.»
- «حتی روحانی نیز چون همگان میداند که دیگر خدایی، گناهکاری و رستگار کنندهای وجود ندارد و اراده آزاد، نظم اخلاقی جهان جز دروغی بیش نیست و جدیت و غلبهای ژرف عقل بر خویشتن به هیچکس اجازه نمیدهد که ناآگاه باقی بماند … تمام مفاهیم کلیسا را به گونهای دریافته اند که هست، یعنی همان تحریفهایی شرورانه که برای بیارزش ساختن ارزشهای طبیعی و طبیعت مطرح میگردد.»
- «فرد روحانی را نیز به درستی شناختهاند، یعنی همان خطرناکترین گونه انگل و آن عنکبوت سمی واقعی زندگی … خود میدانیم و وجدان ما نیز امروزه آگاه است که اصلاً آن خیال پردازیهای هراسانگیز روحانی و کلیسا چه ارزشی دارد و به چه دردی میخورد و با آنها به آن حالت ننگ آور برای بشر رسیدهاند و از مشاهدهِ آنها احساس تنفر میکنیم.
- «مفاهیم جهان آخرت، روز قیامت، نامیرایی روح، حتی خود روح، همگی ابزار شکنجه و نمونهای از خشونتهایی است که به برکت آنها روحانی به سروری میرسد و سرور میماند … هر کسی از این نکته آگاه است و با این حال تمام امور به همان روال گذشتهاست.»
- «اگر اهمیت زندگی را نه به زندگی، بلکه به آخرت (یعنی به هیچ) حواله دهیم، اصلاً دیگر از زندگی اهمیت آن را گرفتهایم.»
- «آن دروغ بزرگ در باب نامیرایی فرد، هر خرد، هر سرشت نهفته در غریزه را نابود میسازد و هر آنچه در غریزهای نیک خواهانه، یاری رساندن به زندگی و تضمین گر آینده است، از آن زمان به بعد تنها تردید برمیانگیزد. چنین شیوهای زندگی که هیچ مفهومی ندارد، بدل به مفهوم زندگی میشود … دیگر حسن یاری رسانی، سپاس از نیاکان و اجداد، همکاری، اعتماد و یاری رساندن به رفاه همگانی و توجه به آنچه فایدهای دارد؟ (تنها یک امر ضروری است) ...»
- «این که هر کس چون روحی نامیرا با دیگری برابر باشد، این که در بین تمام موجودات، (تقدس) هر فرد اهمیتی یابد، این که آن خشک اندیشان کم شمار و نیمه دیوانگان بتوانند تصور کنند که به خاطر آنان قوانین طبیعت پیوسته زیر پا گذشته میشود. چنین زیاده روی در خود ستایی تا سر حد بینهایت و بی شرمی را نمیتوان به کفایت با تحقیر رسوا کرد.
- «این خواست بنیادین برای بهکارگیری مفاهیم، نمادها و اشارههایی که روحانی با رفتار خود در پی اثبات آنها است، نفی غریزهای هر گونه رفتار دیگر و هر نگرش دیگر به ارزشها و سود مندی نه تنها بر گرفته از سنت ، بلکه موروثی است و این ویژگی موروثی چون سرشت بر فرد تأثیر میگذارد.»
- «تمام بشریت، حتی برترین اندیشمندن عالیترین دورهها (به استثنا یکی که شاید هیولایی بوده باشد) دستخوش این فریب شدهاند. انجیل را چون کتاب بی گناهی خواندهاند … و هیچ اشارهای به این نکته نکردهاند که با آن استادانه نمایشی را ترتیب دادهاند.»
- «بی شک اگر میتوانستیم حتی گذرا، تمام این خشک اندیشان و قدیسان دروغی را بنگریم، سر آخر و دقیقاً به این دلیل که من هیچ کتابی را بدون مشاهده آن اشارهها نمیخوانم، دیگر کار آنان تمام بود… برای من تحمل آن حالت خاص باز بودن چشمان ناممکن است. خوشبختانه این کتابها برای بیشتر مردم صرفاً ارزش ادبی دارد. اما نباید دستخوش خطا شد. آنان میگویند: (داوری نکنید !) ولی هر کسی را که با آنان مخالفت ورزد، به جهنّم میفرستند.»
- «با داوری خدا، خود داوری میکنند، با شکوهمندی خدا، خویشتن را شکوهمند میپندارند، با مطالبهای فضیلتهایی که خود قادر به دستیابی به آن هستند و حتی بیش از فضیلتهایی که برای مطرح ماندن خویش به آنها نیاز دارند، به مبارزه بر سر فضیلتها و نبرد بر سر حاکمیت فضیلت تظاهر میکنند.»
- «میگویند: ما زندگی میکنیم و میمیریم و خود را فدای نیکی میسازیم (حقیقت، نور، ملکوت خدا)، ولی در حقیقت آنان کاری را میکنند که جز آن نمیتوانند انجام دهند. چون بزدلان دست و پای خود را جمع میکنند، گوشهای مینشینند و در سایهها چون سایهای به زندگی خود ادامه میدهند و این چنین وظیفهای را مطرح میسازند، یعنی فروتنی را رسالت زندگی خود و دلیلی برای پرهیزگاری میدانند … اه، عجب شیوهای فروتنانه، شرم آگین و پر شفقتی برای اثبات این فریب دارند! میگویند: (فضیلت تنها شاهدی بر صحت ادعای ماست)»
- «برای دروغگویی باید قادر بود حقیت امور را دریافت. اما انسان که قادر به چنین کاری نیست و از این رو روحانی تنها بیانگر کلام الهی است. این قیاس روحانی مابانه تنها اندیشهای یهودی / مسیحی نیست، حق دروغ و هوشمندی و (وحی) از ویژگیهای خاص گونهای روحانی است و تفاوتی نمیکند که روحانی فاسد باشد یا ملحد (ملحدان تمام کسانی اند که به زندگی پاسخ مثبت میدهند و خدا از دیدگاه آنان تجلی دیگر همان پاسخ مثبت به همهای امور است). قانون، اراده خدا، کتاب مقدس، الهام، همه و همه بیانی دیگر برای آن شرایطی است که روحانی با آنها به قدرت دست مییازد و قدرت خویش را حفظ میکند. این مفاهیم را در کنه وجود همهای نظامهای روحانی ان و ساختارهای حاکم روحانی و فیلسوفان روحانی مسلک میتوان یافت. دروغ مقدس در نزد کنفسیوس کتاب قانون مانو و (...) کلیسای مسیحی مشترک است و حتی در آثار افلاطون هم از قلم نمیافتد. (حقیقت این جاست): این یعنی هر جا که چنین بانگی بر آید، روحانی لاجرم دروغ سراید …»
- «ایمان یک فرمان تمام عیار است که بر ضد علم قیام کرده است، اما در عمل فقط یک دروغ است چون پل به دروغ یا همان ایمان نیاز دارد و بعدها نیز کلیسا همین دروغ را از پل قرض گرفت... خدایی که پل برای خودش ساخته است تا حد پوچی تنزل کرده است، او را خرد این جهان نامیده است و آن را دشمن سرسخت خرافاتی همچون پزشکی و زبانشانسی می داند، اما در حقیقت، پل خدایی را آفریده است که اراده خویشتن را به نام او در قالب یک قانون معرفی کند.این نیز از خصلت های یهودی است. پل می خواهد خرد این جهان باشد و دشمنان خود را معرفی می کند که همان متخصصان زبان شناسی خوب و پزشکان حاذق از مدارس معتبر هستند، بنابراین جنگ خود را با آن ها شروع می کند. او معتقد است که هرگز امکان ندارد فردی زبان شناس یا پزشک باشد اما ضد مسیح نباشد..! علت امر این است که یک متخصص زبانشناسی می تواند کتاب های مقدس را ارزیابی کند و یک پزشک حاذق نیز می تواند انحطاط فیزویولوژیک مسیحیت را بررسی کند.پزشک پس از بررسی هایش خواهد گفت "غیر قابل درمان" و متخصص زبان شناسی هم خواهد گفت "نیرنگ"»
- «کشیش با اختراع گناه حکمرانی می کند.»
- «برتری دادن به رنج به جای لذت، علت اصلی خلق اخلاقیات ساختگی و دین ساختگی است: این نوع برتری بخشیدن همیشه فرمول اصلی انحطاط بوده است.»*
- «مسیحیت را دین ترحم نامیده اند... ترحم متضاد با همه اشتیاق های جان بخش است که انرژی و احساس زنده بودن را تقویت می کنند. ترحم افسرده کننده است. انسان با ترحم کردن قدرت خود را از دست می دهد، هر زمان که ترحم کنید و از قدرت تهی شوید، هرکاری چندین برابر شده و زحمت آن هزار بار بیشتر خواهد شد. رنج کشیدن با ترحم مسری می گردد و تحت شرایط خاص به قربانی کردن زندگی و کل انرژی حیات منجر خواهد شد.»
- «روحانیون اهرم قدرت هستند و از گناه، گذران زندگی میکنند و ارتکاب گناه امری لازم برای آنان است … والاترین اصل در این زمینه چنین است: خدا هر را که کفاره دهد، میبخشاید. به بیان ساده چنین میشود: آن کسی را میبخشد که تسلیم کشیشان باشد.»
- «حقیقت، با اینکه شما باور داشته باشید موضوعی حقیقت دارد، دو مقوله ی کاملا متفاوت هستند.»
- «ایمان یک فرمان تمام عیار است که بر ضد علم قیام کرده است، اما در عمل فقط یک دروغ است چون پل به دروغ یا همان ایمان نیاز دارد و بعدها نیز کلیسا همین دروغ را از پل قرض گرفت...خدایی که پل برای خودش ساخته است تا حد پوچی تنزل کرده است، او را خرد این جهان نامیده است و آن را دشمن سرسخت خرافاتی همچون پزشکی و زبانشانسی می داند، اما در حقیقت، پل خدایی را آفریده است که اراده خویشتن را به نام او در قالب یک قانون معرفی کند.این نیز از خصلت های یهودی است. پل می خواهد خرد این جهان باشد و دشمنان خود را معرفی می کند که همان متخصصان زبان شناسی خوب و پزشکان حاذق از مدارس معتبر هستند، بنابراین جنگ خود را با آن ها شروع می کند. او معتقد است که هرگز امکان ندارد فردی زبان شناس یا پزشک باشد اما ضد مسیح نباشد..! علت امر این است که یک متخصص زبانشناسی می تواند کتاب های مقدس را ارزیابی کند و یک پزشک حاذق نیز می تواند انحطاط فیزویولوژیک مسیحیت را بررسی کند.پزشک پس از بررسی هایش خواهد گفت "غیر قابل درمان" و متخصص زبان شناسی هم خواهد گفت "نیرنگ"»
- «برتری دادن به رنج به جای لذت، علت اصلی خلق اخلاقیات ساختگی و دین ساختگی است: این نوع برتری بخشیدن همیشه فرمول اصلی انحطاط بوده است.»
جستارهای وابسته
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- ↑ فریدریش ویلهلم نیچه، دجال (تلاشی برای نقد مسیحیت)، ترجمهٔ سعید فیروز آبادی، انتشارات جامی، ۱۳۹۶.