دان دلیلو
ظاهر
دان دلیلو (۱۹۳۶) نویسندهٔ آمریکایی.
گفتاوردها
[ویرایش]- «نویسنده شدم چون در نیویورک زندگی میکردم، بسیاری از چیزهای بزرگ را دیدم و شنیدم و حس کردم؛ چیزهای سرگرمکننده و گاه خطرناکی که در شهر بیدروپیکری مانند نیویورک روی هم انباشته شده است. من نویسنده شدم چون نخواستم سرسپرده باشم.»
- «پدر و مادرم در ایتالیا متولد شدند. در ۱۹۱۶ پدرم به این کشور (آمریکا) آمد؛ فکر کنم هشت یا نه سال داشت. پدر بزرگ و مادربزرگم با عموها و عمههایم در این سفر همراه پدرم بودند. هفت نفر میشدند با یک کوتوله که خدمه آنها بود و بچهای که مادربزرگم با خودش از ناپل آورده بود، قیمش بود. پدربزرگ برای امرار معاش در کمپانی بیمه «متروپولیتن» به عنوان یک حسابدار استخدام شد؛ حتماً میز بزرگی داشت شبیه میزهای بزرگی که الان در نیویورک است.»[۱]
- «فکر میکنم چیزی که در آثار متاخرم (احتمالا) بیش از هر چیزی دیده میشود ملهم از همان تعالیم مذهبی دوران کودکی است. برای یک کاتولیک هیچ چیز مهمتر از این نیست که دربارهٔ آن دوران حرف بزند یا اوقاتی را به تأمل دربارهٔ آن اختصاص دهد؛ چون او با چنین ذهنیتی بزرگ شده که سرانجام زمانی میمیرد یا اگر الان جان در بدن ندارد، زندگیاش راهی است به مرگ که خود دیباچهای است برای رسیدن به زندگی ابدی با تمام رنجها یا خوشیهایی که میتواند در انتظارش باشد.»[۲]
برفک
[ویرایش]- «من دیوانهٔ بدن زنها نیستم. عاشق ذهن شونم. ذهن یه زن. جریان دقیق و بی نقص یک جهته مثل حرکت گلوله توی لولهٔ تفنگ، مثل یه آزمایش فیزیکی. چه قدر لذت داره حرف زدن با یه زن روشنفکر که جوراب مشکی پوشیده و پاهاش رو می ندازه روی هم. این صدای خش خش جزئی کشیده شدن نایلون از خیلی جهات خوشحالم می کنه. طنز ماجرا اینه که بدون استثنا من جذب پیچیدهترین و دیوانهترین و مشکلترین زنها می شم. من مردهای ساده دوست دارم و زنهای پیچیده.»[۳]
منابع
[ویرایش]- ↑ http://vista.ir/article/369707/نویسنده-شدم-چون-نخواستم-سرسپرده-باشم
- ↑ http://vista.ir/article/369707/نویسنده-شدم-چون-نخواستم-سرسپرده-باشم
- ↑ دان دلیلو، برفک، ترجمهٔ پیمان خاکسار، نشر چشمه، ۱۳۹۵.