حسن آتش اصفهانی
ظاهر
میرزا حسن بن محمّدصادق اصفهانی شهرتیافته با تخلُّص آتش (تخلص پیشین:بینوا) (۱۸۶۷، اصفهان - ۱۲ دسامبر ۱۹۳۰، اصفهان) شاعر غزلسرای ایرانی بود. پیشهٔ اصلی او هنرهای دستی، بهویژه گلدوزی و براقدوزی و زنجیربافی بوده است.[۱]
گفتاوردها
[ویرایش]آنکه بر خوانِ غمِ عشقِ تو مهمانم کرد | خاطرش شاد که شرمندهٔ احسانم کرد | |
گفته بودم که ننوشم می و عشرت نکنم | فصل گل آمد و از گفته پشیمانم کرد | |
جان من از مرض عشق بفرمان تو شد | نازم آن درد که شایستهٔ درمانم کرد | |
هدهد باد صبا نامهٔ بلقیس وشی | بر من آورد و از آن نامه سلیمانم کرد | |
آنکه از برگ گلش خار خلد بر کف پا | چشم بد دور که جان سر مژگانم کرد | |
گر دلت سنگ بود میشود از غصه کباب | گر بگویم که فراق تو چه با جانم کرد | |
دوش از زلف شکن در شکنت باد صبا | بسکه آشفته به من گفت پریشانم کرد | |
بی تو ای غنچه دهانسیر گل و گردش باغ | غنچه سان، تنگدل و سر بگریبانم کرد | |
آفرین بر قلم شهد فشانت آتش | که ز شیرین سخنی شهرهٔ ایرانم کرد[۱] |
گر بر اوج فلک آن ماه پریرو برود | دل دیوانهٔ من در طلب او برود | |
طرفه حالی است که خونم شود از دیده روان | چون که از چشم منت خنجر ابرو برود | |
تا دهد جام می ات غیرو کنم گریه ز رشک | آب من با تو محال است به یک جو برود | |
دید دل خال چو بر روی تو عاشق شد و رفت | اندر آن آتش سوزنده که هندو برود | |
ماه آن لحظه تواند زند از روی تو، دم | که سرش در خم چوگان تو چون گو برود | |
گر کنم گریه به یاد قد او بر لب جو | سرو را پای به گل تا سر زانو برود | |
مدعی کآمدنش زشت به بزم ما بود | رفتنش را نگر آتش که چه نیکو برود[۱] |
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. اول. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۲۴. شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.