کاشمر
ظاهر
(تغییرمسیر از ترشیز)
کاشمر از شهرهای قدیمی و تماما شیعه نشین خراسان است.
- نام های دیگر:کشمر،تُرشیز، پشتِ نیشابور، سلطان آباد،طريثيت
گفتاورد
[ویرایش]شعر
[ویرایش]- «آن بزم را طرازد چون کشمیر/این باغ را بسازد چون کشمر.»
- «کنار دجله ز خوبان سیمتن خلخ/میان رحبه ز ترکان ماهرخ کشمر.»
- «این زلف تابدار تو یا مشک خلخ است/این قد دلپسند تو یا سرو کشمر است.»
- «تیره با مهر رخت چهرۀ مهر تابان /پست با سرو قدت قامت سرو کشمر.»
- «یکی شاخ سرو آورید از بهشت / بدروازه شهر کشمر بکشت.»
- «فرستاد هرسو به کشور پیام/ که چون سرو کشمر به گیتی کدام/زمینو فرستاد زی من خدای/ مرا گفت از اینجا به مینو گرای/کنون جمله این پند من بشنوید/ پیاده سوی سرو کشمر روید.»
- «همه نامداران به فرمان اوي سوي سرو كشمر نهادند روي .»
- كاشمر اَندر تُرك نزايد چو تو، به كاشغر اَندر سرو نبالد چو تو
نثر
[ویرایش]- «شهر طريثيت مركز بشت جامعي دارد كه پس از جامع دمشق ، ثروتمندتر از آن جامعي نيست و زيبا و پاكيزه است . و اين در حالي است كه جامع دمشق را هنرمندان ايراني و هندي و رومي با هزينه اي معادل هفت سال ماليات شام ساخته بودند و هجده كشتي زر و سيم در آن صرف شده بود …»
- ابن حوقل
- این مسجد اکنون وجود ندارد
- «بُشت، نام دو جايگاه است: يكي ولايت بزرگي است به نيشابور كه بسياري از محدّثان و عالمان از آن برخاسته اند و ديگري، جايگاهي است از ناحيه ي بادغيس هرات»
- یاقوت حموی
- « ترشيز حومه ي پُشت نيشابور، شهري است زيبا و پربركت»
- ابن حوقل
- «در آن دوره كلمه ي ترشيز به تمام بلوك اطلاق مي شد و خود شهر گاهي سلطان آباد ناميده مي شد. نكته ي حائز اهمّيّت اين است كه از حدود يك صد و اندي سال پيش و به ويژه با گسترش اين شهر به سمت جنوب و شكل گيري محلّه نو، به تدريج واژه ي سلطانيّه منحصر به بخش قديم شهر شد و بخش تازه ساز آن، ترشيز ناميده شد.مع الوصف، چنان مي نمايد كه واژه ي سلطانيّه، همچون سه - چهار قرن گذشته با معرّف ترشيز ذكر مي شد. وجود صدها قباله ي ازدواج و وقف نامه، گواهي بر اين ادّعاست»
- بارتولد
- « ترشيز شهري است مشهور از بلاد خــراسان،پشتیبان نشابور،مشتمل بر دهات و قري و قصبات، پايتخت آن را سلطانيّه گويند كه حاكم نشين آن جاست.»
- در فرهنگ انجمن آراي ناصري
- «که این دو درخت سرو کاشمر و سرو فریومد گشتاسب ملک فرمود تا بکاشتند. متوکل علی الله جعفربن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند و او بنای جعفریه آغاز کرده بود. نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و بامیر طاهربن عبدالله بن طاهر که باید آن درخت (سرو کاشمر) ببرند و بر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخ های آن در نمد دوزند و بفرستند تا درودگران در بغداد آن درخت راست باز نهند و شاخ ها به میخ به هم باز بندند چنانکه هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن ببیند آن گاه در بنا به کار برند. پس گبر گان(زرتشتیان) جمله جمع شوند و خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه خلیفه را خدمت، کنیم در خواه تا از این بریدن درخت درگذرد چه هزار سال زیادت است تا آن درخت کاشته اند و این در سنه اثنتین و ثلاتین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود، و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاد و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از خلفا و ملوک بود که فرمان وی ردّ توان کرد.»
- «پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب ورقاأالشاعر الشیبانی را که از فرزندان عمر و بن کلثوم الشاعر بود بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود. در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی. مدتی روزگار صرف کردند تا اره آن بساختند و اسباب آن را مهیا کردند و استداره ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست بیست و هفت تازیانه بوده است. هر تازیانه رشی و ربعی بذارع شاه. و گفته اند در سایه آن درخت زیادت از هزار گوسفند گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسفند و شبان نبودی و حوش و سماع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغان گوناگون بر شاخ ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کسی در ضبط حساب نتواند آورد.»
- «چون بيوفتاد در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اقسام مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند و گوسفندان که در ضلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند.پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخ ها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند.»
- «آن روز که بیگ منزلی جعفریه رسید آنشب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و آن برخورداری نیافت. و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنتین و ثلاثین و مأتین. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود و آن (درخت) در یک منزلی جعفریه بماند تا عهدی نزدیک. و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود ابوالطیب طاهر و هر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب هیچ کس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است...»