تبریز
ظاهر
تبریز، از شهرهای بزرگ ایران و مرکز استان آذربایجان شرقی.
گفتهها
[ویرایش]- «از مشاهده ریزهکاریهای کاشیکاری مسجد کبود و ظرافت و حسن آب و رنگ و تلألوی آن و مناظر زیبای افق تبریز در صبحگاهان و شامگاهان حظ اوفر بردم و مانند دفعات پیش با شور و اشتیاق آمدم و با حسرت میروم چقدر اسباب تأسف است که بعلت موقع خاص جغرافیائی خطهٔ زرخیز آذربایجان و مواجه بودن مردم عزیز و نجیب آن با بلاهای زمینی و آفات آسمانی و حملات و هجومهایی که در طول قرون و دهور به این دروازه کوهپیکر اصلی و تاریخی فلات آریایی ما شده است آثار دورههای با فرّ و جاه این استان مرزبان و دیدهبان ایران راه نیستی سپرده است و از آثار دیرین مهد ظهور زردشت و یادگارهای دوران باشکوه اسلامی این سرزمین در تبریز و سلطانیه که از شهرهای بنام و مشهور مسیر تاریخی راه ابریشم و از مراکز عمده تجارتی قرون پیش بودند چیزی جز نام آنها مانند ربع رشیدی و شنبغازان یا شامغازان باقی نمانده است، اگر نوع این آثار برای مردم آذربایجان باقی نمانده در نتیجه دلاوریها و قهرمانیهای مردم این مرز و بوم که همیشه سپر بلا بودهاند حفظ و حراست میراث عظیم فرهنگی و مظاهر تمدن کهنسال ما در نقاط دیگر ایران مانند اصفهان و شیراز در سایه امنیت و آسایش بیشتری که برای آنها فراهم بوده امکانپذیر شده است.»
خدا به مردم تبریز برفکند فنا | فلک به نعمت تبریز برگماشت زوال | |
فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز | رمال گشت جبال و جبال گشت رمال | |
دریده گشت زمین و خمیده گشت نبات | دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال | |
بسا سرای که بامش همی بسود فلک | بسا درخت که شاخش همی بسود هلال | |
کز آن درخت نمانده کنون مگر آثار | وز آن سرای نمانده کنون مگر اطلال | |
کسی که رستهشد از مویه گشتهبود چو مو | کسی که جستهشد از ناله گشتهبود چو نال | |
یکی نبود که گوید به دیگری که مموی | یکی نبود که گوید به دیگری که منال | |
همی بدیده بدیدم چو روز رستاخیز | ز پیش رایت مهدی و فتنهٔ دجال | |
کمال دور کناد ایزد از جمال جهان | کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال |
زمینلرزه
[ویرایش]- «مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاد شب پنجشنبه هفدهم ربیع الاول سنهٔ اربع و ثلاثین و اربعمائه (۴۳۴) و در ایام مسترقه بود پس از نماز خفتن. بعضی از شهر خراب شدهبود و بعضی دیگر را آسیبی نرسیدهبود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شدهبودند؛ و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد دیوان منحیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»
پیوند به بیرون
[ویرایش]این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |
- ↑ هنرفر، لطفالله. (1345). اصفهان در آئینۀ زمان. شورای مرکزی جشن شاهنشاهی ایران، تبریز، صفحهی 4 و 5.