بهرام گور
بهرام گور از ۴۲۱ تا سال ۴۳۸ میلادی، پانزدهمین شاهنشاه ساسانی بود. وی به جای پدر، یزدگرد یکم، بر تخت پادشاهی نشست.
درباره او
[ویرایش]بهرام گور در ادب پارسی
[ویرایش]بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود. داستانهای بسیاری را به او نسبت میدهند. نظامی گنجوی[۱] داستان لشکرکشی بهرام را بی جنگ و خونریزی میداند، او چنین میگوید که بهرام شرط گذاشت که تاج شاهی در میان دو شیر نهند و هر که توانست تاج از میان دوشیر برگیرد، همانا پادشاهی او را سزد. شاه خودخوانده از این کار سرباز زد و بهرام را به تنهایی به این کار واداشتند، او نیز پس از نبرد با دو شیر تاج شاهی را از آن خویش ساخت.
آوردن کولیان را، از هند به ایران را از کارهای او میدانند. او این کار را برای شادمان کردن مردم انجام داده بود زیرا کولیان نوازندگان و رقصندگان توانایی بودند. شادروان دهخدا ایشان را لولی میخواند و در این باره چنین آوردهاست:[۲]"در تاریخ ایران، نام لولیان نخست، در داستانهای مربوط به روزگار ساسانیان آمدهاست، نوشتهاند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند، خواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد.
- روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آوردهاست، بدین گونهاست:
گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت، گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب، بر سبزهٔ چمن نشستهاند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع، محروم داشتهاند، بنکوهید. گفتند «ای ملک! امروز رامشگری، به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم.» بهرام گفت «در کار شما خواهم نگریست.» پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن، از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده، به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را، در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته، بدانها بپردازند و این لولیان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند، از بازماندگان آنانند.
او به شکار و بادهگساری، بسیار دلبسته بود. دلبستگیاش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند. بهرام زنی به نام نازپری داشت که بسیار در زندگی او تاثیرگذار بود.
همچنین در داستانها چنین انگاشته شده که در جستجوی گوری، در لجنزار گرفتار آمد و لجنزار او را در خود فرو خورد. همچنین، نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی میدانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
حکیم فردوسی روزگار بهرام پنجم را روزگار شادی مطلق میداند و در بیان رنجهای ایرانیان در عصر غلبة اعراب، به شادی روزگار بهرام پنجم اشاره میکند:
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
حکیم نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرامنامه) داستان بهرام را از بدو تولد، تا مرگ رازگونهاش بیان میکند.
حکیم عمر خیام در یکی از رباعیاتش به موضوع مرگ بهرام چنین اشاره دارد:
آن قصر که جمشید درو جام گرفت | آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت | |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر | دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |