بهار (شهر)
ظاهر
بهار یکی از شهرهای مرکز استان همدان، در ۱۵ کیلومتری شمال آن قرار گرفتهاست. سابقه تمدنی آن طی کشفیات باستانشناسی به هزاره دوم پیش از میلاد مورخ است ولی زبان و گویش آن بیش از سابقه تمدنی آن است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «... این شهر سرسبز در گذشته دارای باغات انگور و از مشاغل مهم سکنه آنجا کشتکار هندوانه، خربزه بود درصد کمی از اهالی به شغل کاروانی و دورهگردی (چرچیگری) اشتغال داشتند.[۱][نیازمند منبع]
- سهم عمر «فرهنگ عامیانه بهار»
- قدما را عقیده بر این بود که لکلک یک سال و زاغ ۱۰ سال عمر میکند. بعد از خلقت موجودات نوبت سهم عمر آنها رسید و خداوند عمر یکسال و عمر ۱۰ سال را به زاغ و لکلک داد تا خودشان بین خود تقسیم کنند. زاغ موذی بود به لکلک گفت یکسال را میخواهی یا ۱۰ سال را؟ ولی نحوه سخن را طوری ادا کرد که یکسال طولانی و ۱۰ سال خیلی سریع تلفظ گشت. لکلک به خیال اینکه یکسال بیش از ۱۰ سال است گفت من یکسال را میپذیرم و چنین شد که زاغ ۱۰ سال عمر دارد و لکلک یکسال [۲].
- آتدوو «فرهنگ عامیانه بهار»
- اصطلاحی بسیار کهن از قدیمیهای این دیار. این اصطلاح دو کلمهای یعنی: هر چی تو دستت هست، بیانداز و بلندشو مؤدب بایست. آتدوو در اصل سوارهای بود از طرف دولت ترجیحاً مأمور مالیات یا مأمور امنیت. زارعین هنگام کار بر سر مزرعه؛ ناگاه یکی متوجه سواری میشد که بسوی آنها میآید با دلهره و نگرانی به دیگران ندا میداد: آتدوو! یعنی بیانداز و بلندشو خبردار بایست مأمور حکومتی به جانب ما میآید.
- جِـُمّع آشقامِه
- یعنی عصر جمعه؛ از گذشتههای دور تا همین دوره معاصر که ساعت و تقویم رایج شد، مردم بهار رسم خاص در روزشماری، ماهشماری و سالشماری داشتند. وقتی گفته میشد عصر جمعه منظور عصر روز جمعه نبود بلکه عصر پنجشنبه را عصر جمعه حساب میکردند. مثلا آغاز روز جمعه از ظهر پنجشنبه شروع و در ظهر جمعه آغاز روز شنبه بود[۳]. در حال حاضر هم عصر پنجشنبه را عصر جمعه میگویند و به سر مزار مردگان میروند ولی این فرهنگ کمکم توسط نسل جدید منسوخ میگردد.
- بیرام آشقامه
- یعنی عصر نوروز؛ طبق روال کهن، از اوایل اسفندماه تا آخر اسفندماه بیرام آشقامه یا عصر نوروز حساب میشود و مردم در همین بازه زمانی در تداراک تشریفات نوروز هستند. در گذشته فقط لباسنو نشانه استقبال از نوروز بود و سایر تشریفات مانند تنقلات از اندوخته مایحتاج سالانه برداشتمیشد. تخممرغ رنگی، سنجد، تخمه، گردو، مویز، بادام، و سمنو از اجراء مهم سفره هفت سین بود.
- سیزدع بدر
- یعنی همان سیزده بدر زبان فارسی. از قدیم رسم ویژهای در شهر بهار مرسوم بوده که یواشیواش آن رسوم از یاد میرود. روز سیزده عجین بود با دانگه که مخصوص بچهها بود در این روز از تهمانده پولهای عیدی که بچهها داشتند با راهنمایی بزرگترها، به سهم مساوی پول میگذاشتند که سرمایه کودکانه قابلی هم میشد و با آن دانگه تشکیل میدادند. یعنی مستقلا بدون نیاز به خانواده، تدارک کودکانه برای ناهار سیزده بدر تهیه میشد و وقتی سفره ناهار انداخته میشد میزبان و میمان فقط کودکان بودند که از یکدیگر پذیرایی میکردند. در واقع رسم دانگه گذاشتن تمرینی بود برای آمادگی مستقل زیستن بچهها در برزگسالی، گاهی از بزرگترها نیز به مهمانی دعوت میشد که حضور آنها نیز باعث خرسندی بچهها بود. بعد از ظهر سیزده فروردین بچهها به همراه خانواده به دشت و صحرا میرفت تا قضا و بلای سال جدید را زیر خاک دفن کنند؛ همچنین بخت خویش را محک بزنند. مهترین عنصر خوارکی آب ترشی یا سرکه رقیق بود که به صحرا برده میشد و مهمترین هدف پیدا کردن یونجه تازه برای خوردن با ترشی بود که با انرژی مثبت همراه بود. سپس تفریح و سرگرمیهای کهن به فراخور حال مانند کوب یا دار که از درخت آویخته همه سوار میشدند. دمدمای غروب که نزدیک برگشتن به خانه میشد هر کس باید قضا و بلا را دفن میکرد و طریقه این عمل بدین صورت بود که باید نخ چروکیدهای از لباس خود جدا میکرد به هم مچاله میکرد سپس با خواست، آرزو و دعا در خاک دفن میکرد. اما رسم باستانی که هنگام جستجوی یونجهٔ تازه برای خوردن بود همه بدنبال کشف یونج چهار پَـر بودند که هیچگاه چنین چیزی یافت نمیشد چون ساختار برگ یونجه سه پَر است ،هرگز برگ چهار پَر ندیده نشدهبود ولی اگر هم کسی مییافت آرزوی پادشاهی هم میکرد، محقق میشد. این موضوع برای بچهها خیلی جذاب بود هر سال فقط به عشق یافتن برگ یونجه چهار پر به دشت و صحرا میرفتند.
- کونه کالاشان
- متواری کردن گدا، این ترجمه شاید دقیق نباشد اما کونهکالاشان یک فرهنگ کهن و به یادگار مانده از دوران بسیار کهن است. در واقع یک ماه یا یک فصل از سال به این نام موسوم است و آن فصل تابستان است. چون شغل اهالی این دیار از دیرباز زراعت و دامداری بوده ناخواسته توشه سال گذشته رو به اتمام و توشه سال جدید هنوز درو نشده پس فصل قحطی موقت و هنگام تشویق خاطر است. در این موقع از سال اگر گدایی چه از داخل دهستان و چه از بیرون دهستان درب خانه کسی را میکوبید و کمک میخواست تنها کمکی که از دست صاحب خانه بر میآمد لنگه کفش پاره بود تحت عنوان کالاش، و تا جایی که امکان پذیر بود گدا را با کالاش متواری میکردند لذا این فصل از سال را کونه کالاشان آیه میگویند یعنی گدا را با لنگه کفش متواری کردن.
جستارهای وابسته
[ویرایش]پانویس
[ویرایش]- ↑ چرچیها افرادی بودند که برخی احتیاجات مردم روستا و شهرهای دور و نزدیک را تأمین میکردند و این کار اغلب با چارپا و گاری انجام میگرفت گاهی مواقع هم بیش از یک ماه این سفرها بطول میانجامید
- ↑ مجموعه دانشی از باورهای مردم قدیم این دیار در بر میگرفت ولی با گذشت زمان این عقاید از اذهان ذوده میشود.
- ↑ در واقع طبق این تقویم کهن ذهنی، طلوع امروز از وقت اذان ظهر دیروز آغاز میشود.