اسماعیل یکم
ظاهر
اسماعیل، ملقب به ابوالمظفر بهادرخان حسینی، و معروف به شاه اسماعیل یکم بنیانگذار پادشاهی صفوی به عنوان اولین سلسله تماماً ایرانی، حاکم بر سراسر ایران پس از اسلام است.
وی با رسمیکردن مذهب شیعه و با زنده کردن هویت ایرانی مرزهای ایران را به حدود مرزهای ساسانیان رسانید و در واقع ایران را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل پس از اسلام پس از حدود ۸۰۰ سال، تأسیس و تثبیت کرد. از وی اشعاری به ترکی آذربایجانی و به فارسی با تخلص ختایی برجای ماندهاست.
غزل فارسی
[ویرایش]| بازگرد ای جان که جسمم بی تو در افگندگی است | مردهای را بار دیگر آرزوی زندگی است | |
| گر منم اینجا دلم آنجاست در خدمت مقیم | گرچه ز آن حضرت تنم دور است جان در بندگی است | |
| پیش مهر عارضت مه خودنما گر شد چه شد | هر چراغی را به قدر خود تابندگی است | |
| عاشقان را رخنهها از گریه بر رخ شد پدید | رخنه بر دیوارهای خانه از بارندگی است | |
| نرگس ار با چشم مستت لاف زد اینک ببین | سر به پیش افگنده با صد عذر از این شرمندگی است | |
| پیشه کن افکندگی تا بر سر آیی در زمین | ای خطایی سرفرازی خود نه از افکندگی است؟ |
[۱]
مخمس فارسی
[ویرایش]تخمیس زیر را شاه اسماعیل یکم با تضمین از غزل حافظ ترتیب داده است. سه مصراع اول هر بند از شاه اسماعیل (با تخلص خطایی) است و دو مصراع آخر هر بند، یک بیت از غزل حافظ است.
| تو آن گلی که خراب تو گلعذارانند |
| اسیر بند کمند تو شهسوارانند |
| به بند دانه و دامت چو من هزارانند |
| غلام نرگس مست تو تاجدارانند | خراب بادهٔ لعل تو هوشیارانند |
| تو با کرشمه و ناز و گدا به عجز و نیاز |
| کنون که صاحب حُسنی به حُسن خویش بناز |
| تو را رقیب و مرا شد سرشک محرم راز |
| تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز | وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند |
| رسید موسم گل، عیش و کامرانی کن |
| گذشت عمر، گرانی مکن روانی کن |
| خلاف زاهد مکار تا توانی کن |
| در آب میکده و چهره ارغوانی کن | مرو به صومعه آنجا سیاهکارانند |
| سپاه خال و خطتت میکنند غارت دین |
| نشسته ابرو و چشمت ز گوشهها به کمین |
| کشیده صف ز خطا تا به روم لشکر چین |
| گذر بکن چو صبا بر بنفشهزار و ببین | که از تطاول زلفت چه سوگوارانند |
| چو آفتاب رُخت نیست ماه در خاور |
| نهاده پیش قدت سرو سرکشی از سر |
| ندیده دیده چو روی تو ای پریپیکر |
| به زیر زلف دو تا چون نگه کنی بنگر | که از یمین و یسارت چه بیقرارانند |
| ببین که مردم چشمت چو آهوی صیاد |
| ز خال دانه ز زنجیر زلف دام نهاد |
| ز خال و دانه خطایی چنین به دام افتاد |
| خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد | که بستگان کمند تو رستگارانند |
[۲]
منابع
[ویرایش]- صفا، ذبیحاللّه، تاریخ ادبیات در ایران (جلد ۴)، انتشارات فردوس، ۱۳۶۸.
