ادوارد مورگان فورستر
ظاهر
ادوارد مورگان فورستر (۱ ژانویه ۱۸۷۹ — ۷ ژوئیه ۱۹۷۰) نویسنده انگلیسی بود.
دارای منبع
[ویرایش]گذری به هند
[ویرایش]- «حقیقت این است که در این روزگار، مغرب زمین در مورد ایمان و بیایمانی خود را ناراحت نمیکند ولی پنجاه سال پیش هنگامی که من و شما جوان بودیم قیل و قال بیشتری راه میانداختند.»
- گذری به هند فصل ۹ صفحه ۱۹۲
- «خوشحالم که به دنیا آمدهام. انسان هرقدر آدم کماهمیتی باشد، اگر خودش خوش باشد همین دلیل خوبی بر لزوم وجود اوست.»
- گذری به هند فصل ۹ صفحه ۱۹۳
- «او به سنی رسیده بود که وحشت از عظمت جهان و در عین حال حقارت آن یکباره در یک زمان به نظر میآیند، و این طلیعهٔ بینش دوگانهای است که بسیاری از سالخوردگان گرفتار آنند.»
- گذری به هند فصل ۲۳ صفحه ۳۵۵
- «ما آنگونه که خودمان فکر میکنیم نیستیم بلکه آنگونهایم که مغز دیگران دربارهٔ ما میاندیشد.»
- گذری به هند فصل ۲۶ صفحه ۴۲۶
- «مردم نمیمیرند تا زمانی که احساس کنیم آنها مردهاند.»
- گذری به هند فصل ۲۷ صفحه ۴۳۵
- «چرا حالا نمیتوانیم دوست باشیم؟ این چیزی است که من میخواهم و چیزی است که تو میخواهی.»
- «ولی اسبها این را نمیخواستند و از هم جدا شدند؛ زمین نیز این را نمیخواست، زیرا در راهشان صخرههایی قرار داده بود، که سواران میبایست تک تک بگذرند. هنگامی که از آنجا گذشتند شهر مائو را زیر پای خود دیدند، و معابد، و آبگیر، و زندان، و قصر، و مهمانخانهٔ اروپایی را. پرندگان و کرکسها را دیدند، گویی آنها نیز نمیخواستند و همه با صدها صدای خود میگفتند «نه، هنوز نه» و آسمان گفت: «نه، آنجا نه».»
- گذری به هند فصل ۳۷ صفحه ۵۵۱
جنبههای رمان
[ویرایش]- «داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمانی. داستانی که واقعا داستان باشد باید واجد یک خصیصه باشد: شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد.»
- «داستان در حقیقت حقیرترین و سادهترین ارگانیسم ادبی است، با این وجود مهمترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیدهتری که به رمان معروفند وجود دارد.»
- جنبههای رمان فصل ۲ صفحه ۳۶
- «مارسل پروست با زیرکی بیشتر پیوسته جای عقربهها را تغییر میدهد، چندان که قهرمان داستانش در عین حال که از رفیقهای به شام پذیرایی میکند در پارک با پرستارش مشغول توپ بازی است.»
- جنبههای رمان فصل ۲ صفحه ۳۹
- «من رماننویسی را سراغ دارم که خواسته است زمان را از کار خود حذف کند، و ناکامیش البته مایه عبرت است: «گرترود استاین». گرترود استاین از امیلی برونته و استرن و حتی پروست فراتر رفته و ساعتش را خرد کرده و خاکسترش را چون اعضا و جوارح «اوسیریس» بر اطراف و اکناف جهان افشانده؛ و این کار را نه از روی شیطنت بلکه به حکم یک انگیزه پاک و شریف کرده است. امید داشته که رمان را از چنگ استبداد و سلطه زمان برهاند و زندگی محتوای آن را بر حسب ارزشها بیان کند. کوششش قرین موفقیت نیست، چون رمان همین که یکسر از قید زمان آزاد شد نمیتواند چیزی را بیان دارد... با این وصف این تجربه محکوم به شکست است. توالی زمان را نمیتوان از بین برد.»
- جنبههای رمان فصل ۲ صفحه ۵۴
- «تاریخ و تجربه به ما میآموزند که هیچ رابطه انسانی پایداری وجود نداشته و اینگونه مناسبات به اندازه مردمی که آنها را برقرار کردهاند ناپایدار بودهاند. و اگر بخواهند که دوام کند (طرفین) باید مانند بندبازان مدام در نوسان باشند. اگر پایدار باشد دیگر یک رابطه انسانی نیست بلکه یک عادت اجتماعی است که تکیه بر محتوای آن از عشق به وصلت منتقل شده است.»
- جنبههای رمان فصل ۳ صفحه ۷۳
- «اگر داستان باشد میپرسیم «خوب بعد؟» و اگر طرح باشد میپرسیم «چرا؟» و این تفاوت اصلی و اساسی بین این دو وجه از رمان است.»
- جنبههای رمان فصل ۵ صفحه ۱۱۳
- «ریتم را در مفهوم ساده خود در کار مارسل پروست به سهولت میتوان دید. بخش نهایی کار پروست هنوز منتشر نشده است؛ هواخواهانش میگویند وقتی منتشر شود هرچیزی در محل درست و شایسته خود خواهد بود و گذشتهها از نو تسخیر و تثبیت خواهند شد و یک کل کامل خواهیم داشت. من بر این گمان نیستم، به نظر من این کار بیشتر یک اعتراف ترقیخواهانه است تا یک بیان استتیک، زیرا با پرداختن «آلبرتین» نویسنده کمکم دارد خسته میشود. ممکن است تازههایی در انتظار باشد اما تعجب آور خواهد بود اگر وضع به صورتی درآید که ناگزیر گردیم در عقیده خود درباره کتاب، در مجموع، تجدید نظر کنیم. کتابی است آشفته و بدساخت، که شکل و قواره خارجی ندارد و نه هم خواهد داشت؛ با این وجود چیزی است به هم پیوسته، زیرا از درون کوک خورده، چون محتوی ریتم است. نمونهها چندی را میتوان ارائه کرد (عکاسی مادربزرگ یکی از آنهاست.) اما مهمتر از هرچیز جمله کوچکی است در موسیقی «ونتوی».»
- جنبههای رمان فصل ۸ صفحه ۲۱۱