آملی نوتومب

از ویکی‌گفتاورد
«همهٔ ما بی آنکه بدانیم و متوجه شویم به جنگ فرستاده می‌شویم و راه‌های بسیار برای شکست خوردنمان وجود دارد.» -- « من از قماش آن دخترهایی نبودم که به شازده‌پسرهای جذاب فکر می‌کنند و چهره‌های خیالی از آنها در ذهن خود می‌سازند. من به یک مرد واقعی احتیاج داشتم که مرا تحت تأثیر قرار دهد» (بالون‌ها)

آملی نوتومب (به فرانسوی: Amélie Nothomb) (زادهٔ ۹ ژوئیه ۱۹۶۶ در بروکسل) نویسنده فرانسوی زبان بلژیکی است.

گفتاوردها[ویرایش]

سفر زمستانی[ویرایش]

  • «زندگی بیش از آنچه به تو می‌دهد از تو می‌گیرد و همه چیز زمانی سخت‌تر می‌شود که ندانی چه چیزی برایت مهم است.»[۱]
  • «همهٔ ما بی آنکه بدانیم و متوجه شویم به جنگ فرستاده می‌شویم و راه‌های بسیار برای شکست خوردنمان وجود دارد.»
  • «از تروآ به بعد نمی‌توان هیچ‌کس را فریب خورده دانست. می‌کشیم برای آن که بکشیم. آتش می‌زنیم برای آن که بسوزانیم و موظف نیستیم برای کاری که انجام می‌دهیم دنبال مشروعیت باشیم.»
  • «متأسفانه زنانی هستند که هر طور باشند می‌بایست دوست شان داشت و کارهایی هم هستند که هر چه باشند می‌بایست انجام شان داد.»

آنته کریستا[ویرایش]

  • «هر کسی حق دارد خوشحالی کوچکی ولو احمقانه داشته باشد.»[۲]

خرابکاری عاشقانه[ویرایش]

  • «از خودم می‌پرسم کمونیسم چه جور چیزی است؟ پنج ساله هستم و در شان من نیست که از بزرگترها معنی آن را بپرسم.»[۳]
  • «بخشنامه ای با تیراژ محدود بین اعضای حکومت چین و با نگرانی نابجایی در مورد شفافیت بین دیپلمات‌های خارجی پخش شده بود: این بخش نامه از همان سازمانی از مطبوعات منتشر می‌شد که روزنامهٔ خلق را چاپ می‌کرد و شامل اخباری بود که دقیقاً چیزی برای خواندن نداشت. این آخرین اخبار کمی بیش از آن پیروزمندانه بود که واقعیت داشته باشد یا بتوان در مورد صحت آنها به نتیجه ای رسید.»
  • «روی زمین وجود هیچ‌کس ضروری نیست، مگر دشمن.»
  • «تئوری‌ها برای عصبانی کردن اشخاص کوته فکر، مجذوب کردن زیباشناسان و به خنده انداختن دیگران به کار می‌آیند.»
  • «بله محبوبم، تو توسط من رنج می‌کشی. نه به این دلیل که رنج را دوست داشته باشم، اگر می‌توانستم برای تو خوشبختی به ارمغان بیاورم بهتر بود اما خوب فهمیده‌ام که این ممکن نیست. برای این که قادر باشم تو را خوشبخت کنم، باید مرا دوست داشته باشی و تو مرا دوست نداری.»
  • «هیچ قاره ای در خشونت به قوزک پای آسیا نمی‌رسد.»

قلبت را به تپش وادار[ویرایش]

  • «وقتی دخترهای کلاس دربارۀ آینده‌شان با هم حرف می‌زدند، ماری در دل به آنها می‌خندید: عروسی، بچه‌دار شدن، خانه‌داری – چطور می‌توانستند به همین چیزها دل خوش کنند؟»[۴]
  • «چه لذتی که پسرها صد بار تو را ببویند، هزار بار تمنایت را داشته باشند، اما هیچ وقت نصیبشان نشوی!»
  • «موارد نادری که ماری خوابش نمی‌برد، غرق در فکر می‌شد و با خود می‌گفت: «من حامله‌ام، 19 سال دارم ولی جوانی‌ام به همین زودی به پایان رسیده است.»
  • «همه چی برایم تمام شد. بیست سالم بیشتر نیست ولی از همین حالا همه چی تمام شد. چطور جوانی می‌تواند این‌قدر کوتاه باشد؟ داستان من فقط شش ماه طول کشید.» این فکر مدام در سرش می‌چرخید.
  • «اگر بگویم چه زمانی تخصص قلب را انتخاب کردم، شاید به نظرتان احمقانه بیاید... علت این انتخاب، جمله‌ای از آلفرد دو موسه است که تأثیر زیادی روی من گذاشته است: «قلبت را به تپش وادار، نبوغ در این جا است.»

نام‌های بی‌جنسیت[ویرایش]

  • «تو زیباترین زن عالم هستی. سایر زن‌ها همگی به‌خاطر وجود تو زشت هستند.»[۵]
  • «وقتی پدر و مادرم با هم ازدواج کردند، دیوانه‌وار عاشق هم بودند. ولی بعد زندگی معمولی داشتند. الان مادرم نقش کلفت پدرم را دارد. این طرز زندگی برای من خیلی حقارت‌بار است.»
  • «دومینیک در بیست و پنج سالگی، با اعتماد به آینده می‌نگریست. دورۀ مجردی را ارج می‌نهاد. عشق به وقتش از راه خواهد رسید. وقتی زندگی بعضی از دوستانش را می‌دید که متأهل و مادر شده بودند، خوشحال می‌شد که از آنها تقلید نکرده است. تأهل، چه سرنوشت شومی!»
  • «زن جوان دریافت که پوستش جایی است که لذت بی‌حد و حصری را به او می‌دهد... قطره‌ای از عطر روی بدنش جاری شد و سرمستی حاصل از آن تمام وجودش را در بر گرفت.»
  • «دومینیک بیشتر وقت‌ها به پسر جوانِ مهربانی که چهار سال پیش عاشقش شده بود، می‌اندیشید. چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد که او تا این حد عوض شده است؟»
  • «دومینیک، در نخستین سال‌های دشوار اقامت در پاریس، هر بار در خصوص ازدواج با مرد ایده‌آلش دچار دودلی می‌شد، دست آخر به خود تلقین می‌کرد که باید از موفقیت شغلی او خشنود باشد. ولی نمی‌دانست همین موفقیت که او تنها به‌خاطر آن شوهرش را تحسین می‌کرد، از سر تا ته مدیون وجود خودش بوده است. قدر مسلم جزییات مسئله باید روشن می‌شد. او حکم عصای جادو را داشته است. بی‌شک راه‌اندازی یک شرکت در پاریس کار بزرگی بوده است، اما آنچه دومینیک را از کوره به در می‌برد، این بود که شوهرش حتی یک کلمه راجع به حقه‌اش با او حرف نزده بود. این زن که داوطلبانه شریک جرمش شده بود، با خود عهد کرد که هرگز او را به‌خاطر این کار ناشایست نبخشد. این دروغ تا چه اندازه قابل قیاس با دروغ‌هایی است که دیشب از وجودشان خبردار شدی؟» به اندازۀ یک قطرۀ آب. ولی همین یک قطره باعث لبریز شدن آب از درون ظرف شد. احساس وحشتی که از شب قبل وجودش را در بر گرفته بود، تبدیل به خشمی بی‌بدیل شد.»
  • «آدم همین‌که هیچ‌وقت با کسی که از او متنفر است، سر و کار نداشته باشد، پیروزی بزرگی برایش محسوب می‌شود.»
  • «وقتی یک مار زهر خود را وارد بدن انسان بکند، باید جای گزیدگی را مکید و زهر را دوباره تف کرد... وقتی گزیدگی در جای جای درون انسان صورت گرفته باشد، چه راه علاجی دارد؟»
  • «می‌دانید در این داستان چه چیزی بیشتر از همه عذابم می‌دهد؟ نه دروغ، نه خیانت، نه ساخت و پاخت. از این عذاب می‌کشم که توی زندگی خودم نقش اول نبوده‌ام. همیشه غیرخودی بوده‌ام. آنچه مرا از پا در آورد، تیری بود که از غیب به من اصابت کرد، هیچ چیز برای من مقدر نشده بود. من وسط این ماجرا گیر افتاده بودم. روی سنگ قبرم، باید بنویسند: «دومینیک روزِک، شخص غیرخودی»

بالون‌ها[ویرایش]

  • « دونات هیچ‌وقت توی اتاقم پا نمی‌گذاشت، نه اینکه می‌خواست به قلمروی شخصی‌ام احترام بگذارد، بلکه از وضع اتاقم حالش به هم می‌خورد. من در نگاه او تجسم «جوانان» بودم. وقتی راجع به من حرف می‌زد، احساس اوباش بودن می‌کردم. کافی بود به یکی از وسایلش دست بزنم، فوراً آن را می‌انداخت تو سبد رخت‌های کثیف یا تو سطل آشغال.»[۶]
  • « پاپ پی دوازدهم، این اسم برایتان آشنا نیست؟ او که در طول جنگ جهانی دوم رهبر کاتولیک‌ها بود، نه تنها مخالف نسل‌کشی یهودیان نبود، بلکه با بی‌تفاوتی انجام این کار را تسهیل نیز کرد.»
  • «از هشت سالگی، چنان در دنیای پر راز و رمز نویسندگان تردستی مثل هکتور مالو، ژول ورن و کنتس دو سگور غوطه‌ور شدم که دیگر ترک آن دنیا برایم ممکن نبود. مدرسه تنها وقتی کارساز است که قبلاً کسی زمینۀ کتابخوانی را برای کودک مهیا کرده باشد.»
  • «آن دسته از نوجوانانی که شوق طبیعی کتاب‌خوانی در وجودشان نیست، شخصیت رازآلود و معمایی دارند. اینکه آنها را به استفادۀ بی‌رویه از اینترنت و بازی‌های کامپیوتری متهم کنیم، به نظرم همان‌قدر پوچ و بی‌معنی است که بگوییم فلان برنامۀ تلویزیونی باعث ایجاد دلسردی دربارۀ ورزش است.»
  • « گویا آنها از دیدن صحنه‌ای که آدم‌ها به جان هم می‌افتند لذت می‌برند. خواستشان قابل درک است، قصۀ رویارویی آدم‌ها در برابر هم شورانگیز و باشکوه است.»
  • « یک نظریه ادبی وجود دارد که مطابق آن هر رمانی یا یک ایلیاد است یا یک اودیسه. بنابراین کتاب ایلیاد مقدمه‌ای است برای خواندن کتاب‌های دیگر... ایلیاد فقط داستان آشیل نیست، بلکه رویاروییِ دو گروه از اجتماع انسانی روایت می‌شود».
  • « داستان‌های جنگی را دوست دارم، اما از زندگی که سراسر جنگ و جدال باشد متنفرم. نگاه ادبیات به جنگ چیز دیگری است! در ادبیات به محض اینکه قضیۀ جنگ در میان نباشد، موضوعات عشق و جاه‌طلبی جایش را می‌گیرد».
  • « من از قماش آن دخترهایی نبودم که به شازده‌پسرهای جذاب فکر می‌کنند و چهره‌های خیالی از آنها در ذهن خود می‌سازند. من به یک مرد واقعی احتیاج داشتم که مرا تحت تأثیر قرار دهد».

منابع[ویرایش]

ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. املی نوتومب، سفر زمستانی، ترجمهٔ بنفشه فریس آبادی، انتشارات چشمه، ۱۳۹۵.
  2. املی نوتومب، آنته کریستا، ترجمهٔ محبوبه فهیم کلام، انتشارات چشمه، ۱۳۹۶.
  3. املی نوتومب، خرابکاری عاشقانه، ترجمهٔ زهرا سدیدی، انتشارات مرکز.
  4. آملی نوتومب، قلبت را به تپش وادار، ترجمهٔ محمدجواد کمالی، نشر قطره، چاپ چهارم، 1402.
  5. آملی نوتومب، نام‌های بی‌جنسیت، ترجمهٔ محمدجواد کمالی، نشر قطره، چاپ دوم، 1399.
  6. آملی نوتومب، بالون‌ها (Les Aérostats)، ترجمهٔ محمدجواد کمالی، نشر قطره، چاپ دوم، 1402.