یاماموتو تسونهتومو
ظاهر
یاماموتو تسونهتومو (۱۱ ژوئن ۱۶۵۹–۳۰ نوامبر ۱۷۱۹)، یک سامورایی بود. کتاب هاگاکوره، بر اساس مجموعه شرحهایی نوشته شدهاست که چوراموتو تاشیرو، آنها را در گفتگوهایی که با تسونهتومو در سالهای ۱۷۰۹ تا ۱۷۱۶ داشته، گردآوری کردهاست.
فصل اول
[ویرایش]- اگرچه خرد میگوید یک سامورایی باید طریقت سامورایی را الگوی نظر خویش قرار دهد، اما به نظر میرسد همهٔ ما آن را از خاطر بردهایم. چنین است که اگر کسی بپرسد، معنای راستین طریقت سامورایی (بوشیدو) چیست؟ مردانی که قادر باشند بیدرنگ پاسخ دهند، انگشت شمارند. چراکه پاسخ از پیش در ذهن بسیاری روشن نیست. از این نکته میتوان بی اعتنایی به طریقت سامورایی را دریافت. بیشمارند غافلان.
- طریقت سامورایی، استوار بر مرگ است. آنگاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بیدرنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. این که بگوییم مردن بدون رسیدن به هدف خود، مرگی بیارزش است، راهی است سبکسرانه، برای پیچیده کردن موضوع. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفتهای لزومی هم ندارد به هدف خود برسی. همهٔ ما زندگی را دوست میداریم و تا حد زیادی منطق خود را برمبنای آنچه دوست میداریم بنا میکنیم. اما دست نیازیدن به اهداف خود و ادامه دادن به زندگی، بزدلی است. این یک خط باریک خطرناک است. مردن بدون رسیدن به هدف خود، مرگی بیارزش و کوتهنظرانه است. اما چه باک! شرمی در آن نیست. جوهرهٔ طریقت سامورایی همین است. اگر کسی بتواند هر روز و شب با روشن ساختن قلب خویش با این واقعیت، چنان زندگی کند که گویی جسمش مردهاست، به آزادی حاصل از طریقت سامورایی خواهد رسید؛ زندگیاش بیسرزنش خواهد بود و در کار خویش موفق خواهد شد.
- مردم فکر میکنند با تفکری ژرف نسبت به مسائل عمیق میتوانند آنها را حل کنند؛ اما افکاری خودسرانه در سر میپرورانند و به هیچ نتیجه مثبتی دست نمییازند؛ چراکه تأملشان تنها مبتنی بر منافع شخصی است. دشوار است، گذر از عادات نابخردانه به ازخودگذشتگی. اما، اگر در برخورد با هر موضوعی، آن را دمی رها کنی و بعد چهار سوگند را در قالب خویش به یادآوری، منافع شخصی را کنار بگذاری و بعد به مسئله بازگردی، از هدف خویش زیاد دور نخواهی شد.
- خرد آن کسی که با مشورت خواهی از دیگران تعالی یافتهاست، به درختی تناور با ریشههای بسیار در خاک ماند. اندیشهٔ مرد تنها همچون نهالی بیریشه در خاک است.
- پیش از نکته گرفتن از کسی، ابتدا باید در نظر گرفت که آیا آن شخص ظرفیت پذیرش آن نکته را دارد یا خیر. باید ارتباطی صمیمی با او برقرار ساخت و اطمینان حاصل کرد که آن شخص همیشه به کلام تو اعتماد میکند. موضوعاتی را مطرح کن که وی دوست دارد و بهترین راه صحبت کردن با او را جستوجو کن و به دنبال راهی باش که تو را به خوبی درک کند. وضعیت را بسنج و بیندیش که آیا بهتر است با نامه نظر خود را به او بازگویی یا در هنگام ترک خانه و آن زمان که او را مشایعت میکنی، نقاط قوت او را خاطرنشان ساز و از هر وسیلهای که میتوانی برای دلگرمی به وی استفاده کن؛ مثلاً با ذکر اشتباهات خود بدون آنکه اشتباهات او را به رویش آوری و با ذکر این که این اشتباهات ممکن است برای وی نیز رخ دهد. چنان رفتار کن که اشتباه خود را چنان بپذیرد که گلوی مردی تشنه آب را پذیراست. بدینسان نظر تو اشتباه او را اصلاح خواهد ساخت. این کار بسیار دشوار است. اگر خطای فرد به عادتی بدل شده باشد که سالهاست با آن زندگی میکند، ترک آن تقریباً محال است.
- چهل یا پنجاه سال پیش، وقتی رد زخم و جراحت روی بدن، نشان مردی و ران صاف نشانه بزدلی بود، تنی که زخمی نبود شرمآور به نظر میرسید و مرد بهتر آن میدید تا ران خود را زخمی کند. کار مرد، دادوستدی خونین است. این واقعیت، امروز احمقانه به نظر میرسد و مسائل به شکلی هوشمندانه تنها با زبان بازی حل میشوند و از کارهایی که مستلزم تلاش است اجتناب میشود. از مردان جوان میخواهم این واقعیات را درک کنند.
- بیعدالتی را دشمن داشتن و نیکوکاری در زندگی، بس دشوار است؛ اما این تصور که نیکوکاری بهترین شیوه زندگی است و زندگی خویش را صرف نیکی به دیگران کردن، بالعکس، تو را به بیراهههای بسیار خواهد کشاند. طریقت سامورایی در جایی بالاتر از صداقت و نیکویی قرار میگیرد. کشف این حقیقت بس دشوار است، اما بالاترین اندیشه همین است. اگر از این دیدگاه به چیزها نگریسته شود، اموری نظیر نیکویی و صدق، سطحی به نظر میرسند. آنچه را که انسان خود به تجربه نیاموخته باشد، نتواند دریابد؛ اما حتی اگر شخصی نتواند به تنهایی به این حقیقت واقف شود، با این حال راهی برای درک این طریقت وجود دارد و آن رایزنی و پرسوجو از دیگران است.
- شمشیرزنی در کهنسالی خویش چنین گفت: «در زندگی انسان، مراحلی در جستوجوی دانشی وجود دارد. در پایینترین سطح، هر چه شخص تلاش میکند هیچ ثمری نمیبرد و احساس میکند هم او و هم دیگران ناشی و خامدست هستند. در این مرحله او هیچ ارزشی ندارد. در مرحله بعد او هنوز بیفایده است؛ اما از ناکارآمدی خویش آگاه است و میتواند ناکارآمدی دیگران را نیز ببیند. در سطحی بالاتر او مفتون تواناییهای خویش است و از تحسین دیگران، به دل شاد میشود و از ناتوانی دوستان و آشنایان خود اندوهگین میشود. این مرد ارزش دارد. در والاترین مرتبه، مرد چنان به نظر میرسد که گویی هیچ نمیداند.» این مراحل در حالت عادی وجود دارد؛ اما مرحلهای متعالی نیز هست که والاترین آنهاست. در این مرحله انسان میداند که راه حقیقت را ژرفایی بیپایان است و هرگز نمیاندیشد که سلوک او به پایان رسیدهاست. او به راستی به عدم کفایت خویش واقف است و هیچگاه در زندگی خویش فکر نمیکند که موفق شدهاست. غروری در سر ندارد اما با فروتنی طریقت خویش را تا به انتها میداند. گفته شدهاست که استاد یاگیو یک بار گفت: «من راه شکست دیگران را نمیشناسم، تنها میدانم چگونه میتوانم بر خویش چیره شوم.» در طول تمام زندگی خویش هر روز گامی به پیش بردار و مجربتر از دیروز و امروز باش. این روند، پایانی ندارد.
- در میان دیوارنوشتههای قصر امیر نائوشیگه این جمله به چشم میخورد: «با مسائل بزرگ، با آرامش برخورد کن.» استاد ایتای در تفسیر این عبارت میگوید: «در برخورد با مسائل پیشپافتاده باید با جدیت عمل کرد.» در زندگی هر انسان مسائل به راستی بزرگ، اندکاند و شاید که بیشتر از دو یا سه مسئلهٔ بزرگ در زندگی هر فرد وجود لداشته باشد. اگر آن هنگام که زندگی هر روزه خویش را به پیش میبری، بر این مسائل به خوبی تأمل کنی، میتوانی آنها را بازشناسی. پیشاپیش فکر کردن دربارهٔ امور و برخورد آرام نشان دادن در ساعت واقعه و زمانی که آن مسائل و اتفاقات روی میدهند، جوهرهای این اندرز است. روبهرو شدن با یک واقعه و حل و فصل آن در آرامش، اگر از پیش آماده نشده باشی، دشوار است و مشخص نیست که آیا در این حالت به هدف خویش خواهی رسید یا خیر. اما، اگر از پیش فکر خود را بر آن متمرکز ساخته باشی، میتوانی به این جمله که «با مسائل بزرگ با آرامش برخورد کن» ، به منزلهٔ مبنای عمل خویش بنگری.
- اگر قرار باشد هر مردی را که زمانی اشتباهی مرتکب شدهاست، کنار بگذاریم، احتمالاً دیگر به هنگام نیاز، مردان کارامدی در کنار خویش نخواهیم داشت. مردی که یک بار اشتباهی مرتکب میشود به خاطر پشیمانی خویش صبورتر و کارامدتر از پیش خواهد بود. مردی که هیچگاه اشتباهی مرتکب نشده باشد، شایستهٔ اعتماد نیست.
- مردی به خاطر آن که به موقع، انتقام نگرفت، موجبات سرافکندگی خود را فراهم ساخت. راه درست انتقام گرفتن ساده است: «پیش رفتن، جنگیدن تا آن زمان که به زخم شمشیر از پای درافتی.» هیچ شرمی در این نیست. اگر فکر کنید که باید کار خود را تمام کنید، زمان را از کف میدهید. با فکر کردن به این که مردان دشمن چند نفر است، زمان از کف میرود و در انتها نیز دلسرد خواهی شد و فراموش خواهی کرد که بر تو چه گذشتهاست. صدها یا هزاران دشمن اصلاً مهم نیست، کار خود را تنها در صورتی انجام خواهی داد که در برابر آنان بایستی و در به خاک و خون افکندن همهٔ آنان مصمم باشی. از یک کنار شروع کن و به پیش رو. خواهی دید که اغلب آنان را از دم تیغ خویش خواهی گذراند. آن هنگام که ساعت فرا میرسد، وقت فکر کردن نیست و اگر تو از پیش، پرسوجوی خود را به انجام نرسانده باشی، آنچه اغلب برای تو میماند چیزی جز شرم نیست. کتاب خواندن و گوش سپردن به نظرات دیگران، متعلق به زمانی است که هنوز ذهن خود را مصمم به انجام کار نساختهای. از اینها گذشته، طریقت سامورایی باید در واقف بودن به این حقیقت باشد که انسان نمیداند بعد چه خواهد شد و همیشه باید همهٔ پیامدهای احتمالی را در اندیشه آوریم. بسته به اوضاع و شرایط ممکن است مرد ببازد یا پیروز شود. اما پروای ننگ و نام یک سر از برد و باخت متفاوت است. در این راه حتی مرگ را باید پذیرفت. حتی اگر روشن باشد که در پایان شکست خواهی خورد، انتقام بگیر. در این نکته نه اندیشه جای دارد و نه تکنیک مبارزه. مرد واقعی به پیروزی و شکست نمیاندیشد. او بیباکانه به سوی مرگی جنون آسا هجوم میبرد. با این کار، از رؤیاهای خود بیدار خواهی شد.
- دو چیز بر کار سامورایی خدشه وارد کند و آن دو ثروت است و شهرت. اگر که انسان همواره با سختیها دست و پنجه نرم کند، کمتر خطا خواهد کرد.
- شایسته نیست که انسان تنها محدود به دستهای از دیدگاهها شود. تلاش برای کسب دانش و بعد متوقف شدن در آنچه فرا گرفتهای اشتباه است. در وهلهٔ نخست تا بدانجا تلاش کن که مطمئن شوی اصول را آموختهای و بعد برطبق آن اصول عمل کن تا نتیجه دانش خویش را ببینی. این روند تا پایان زندگیات ادامه خواهد داشت. متکی به آنچه که از پیش فرا گرفتهای نشو و تنها با خود بیندیش که «این کافی نیست.» انسان باید در تمام زندگی خویش به دنبال یافتن بهترین راه پیروی از طریقت راستین باشد. باید که همهٔ عمر از آموختن و پیش رفتن به سوی کمال بازنایستیم. تنها راه رسیدن به حقیقت همین است.
- هیچ چیز همانند آراستگی نیست. حتی اگر بدانی که ممکن است، امروز به خاک افتی و قاطعانه پذیرای مرگی گریزناپذیر باشی؛ ولی اگر با ظاهری ناآراسته کشته شوی، فقدان آمادگی خویش را برای مرگ نشان دادهای و دشمن تو را کوچک خواهد شمرد و زبون به نظر خواهی رسید. عزم خویش را استوار به مردن در میدان نبرد ساختن، خویش را پیشاپیش مرده انگاشتن، به کار خود مشغول بودن و سروکار داشتن با فنون رزم؛ اینست زندگی سامورایی و نباید هیچ احساس شرمندگی در آن وجود داشته باشد. اما زمانی که ساعت فرا رسد، انسان سرافکنده خواهد شد اگر که حتی در رؤیاهای خود واقف به این امور نباشد و روزهای عمر خویش را به دنبال منافع شخصی و هوسرانی باشد و اگر او فکر کند، این گونه زیستن، شرمآور نیست و احساس کند تا زمانی که در خوشی و رفاه است، هیچ چیز دیگری مهم نیست، آنگاه اعمال شرمآور و باطل او مایهٔ تأسف مدام خواهد بود. فردی که از پیش، مهیای مرگ گریزناپذیر نباشد، مرگی ناخوشایند را برای خود رقم خواهد زد؛ اما اگر پیشاپیش آمادهٔ مرگ باشد، چگونه میتوان بر او خرده گرفت؟ باید این نکته را به خوبی دریابیم.
- امروزه، مردانی که بتوان الگوی خود قرار داد وجود ندارند. از این رو، بهتر است انسان برای خویش الگویی در ذهن بسازد و از او بیاموزد. برای این کار، انسان باید به اطرافیان خود بنگرد و از هر شخصی بهترین صفت او را برگزیند. به عنوان مثال، از یک نفر ادب او، از دیگری شجاعتش، از فردی دیگر شیوهٔ مناسب سخن گفتن و از فردی دیگر ثبات نظر او را برگزیند. بدین سان آن الگو در اندیشهاش ساخته خواهد شد. اگر انسان نکات مثبت شخصیت فردی را دریابد، آنگاه الگویی خواهد داشت که همیشه معلم او خواهد بود.
- رفتاری هست که باید از رگبار آموخت. وقتی که ناگهان با رگباری مواجه میشوی، سعی میکنی خیس نشوی و در امتداد جاده میدوی. اما حتی با عبور از زیر ایوان خانهها هم باز خیس خواهی شد. اما اگر از پیش اندیشهٔ خویش را آمادهٔ باران سازی، آن هنگام که باران بر تو میبارد، سردرگم نیستی؛ اگرچه باز هم به همان اندازه خیس خواهی شد. این فهم، در مورد هر چیزی در زندگی صدق میکند.
- راهی برای تربیت فرزند سامورایی وجود دارد. از زمان طفولیت باید شهامت را در او تقویت کرد و از بیهوده ترساندن و مسخره کردن او اجتناب کرد. اگر فرزند تو در کودکی تحت تأثیر ترس و نگرانی قرار گیرد، زخم این آسیب همیشگی خواهد بود.
- وقتی که انسان، نامهای مینویسد، باید فکر کند دریافت کنندهٔ نامه، آن را به طوماری بدل میکند و جایی آویزانش خواهد ساخت. پس باشد که از آنچه مینویسد، شرمسار نشود.
- افراد حسابگر فرومایهاند. حسابگر مرگ را زیان و زندگی را سود میشمارد. از این رو چنین انسانی دوست ندارد بمیرد و چنین است که فرومایه میشود.
- امیر نائوشیگه گفت: «طریقت سامورایی در ازجانگذشتگی است. ده مرد یا بیشتر نمیتوانند چنین انسانی را از پای درآورند. عقل عادی نمیتواند کارهای بزرگ انجام دهد. مجنون شو و از جان گذشته. در طریقت سامورایی اگر انسان تنها به عقل خویش اتکا کند، عقب میماند. نه به وفاداری نیاز است و نه به پارسایی. در این طریقت فقط باید از جان گذشت. وفاداری و پارسایی خود در دل ازجانگذشتگی است.»
- هنگام روبه رو شدن با مصائب و شرایط دشوار، تنها سردرگم نشدن کافی نیست. سامورایی در هنگام روبهرو شدن با شرایط سخت، با شجاعت آن را میپذیرد و از آن نیرو میگیرد. این کار مثل عبور از یک مانع در رودخانه و یادآوری این مثل است که میگوید: «چون آب بالا آید، زورق اوج گیرد.»
- چه غمانگیز است، حتی فکر کردن به این که نمیتوانی به چیزهایی که امیر به دست آورده، دست یابی. آنها انسان هستند؛ تو نیز انسانی. در انجام هر کاری، اگر فکر کنی زیردست دیگران خواهی بود، خیلی زود در همین مسیر خواهی افتاد. استاد ایتای گفت: «کنفوسیوس به مردی فرزانه بدل شد؛ زیرا که از پانزده سالگی ارادهاش را بر آن استوار کرده بود تا فرزانه شود و نه به این خاطر که چند سال کوشید و بعد فرزانه شد.» این درست شبیه آن اندرز بودیستی است که میگوید: «همان دم که انسان، نیت خویش را بر رستگاری نهاد، به اشراق و روشندلی رسید.»
- سامورایی باید در همهٔ کارهای خویش مراقب باشد و از کوچکترین لغزشها نیز بپرهیزد. از همه مهمتر، اگر او در انتخاب کلمات خود مراقب نباشد، ممکن است ناخواسته بگوید: «جرئتش را ندارم» یا «در این صورت من احتمالاً فرار میکردم» یا «چه ترسناک» یا «چه دردناک». این کلمات حتی به شوخی نیز نباید به زبان آیند، یا از سر هوس، یا حتی هنگامی که سامورایی در خواب حرف میزند. اگر مردی فهیم چنین کلماتی را بشنود، ژرفای گویندهٔ آن کلمات را خواهد دید. مرد باید که همواره خویشتندار باشد.
- وقتی شجاعت در قلب سامورایی ریشه دوانده باشد و وقتی که ارادهٔ او عاری از تردید باشد، آنگاه که ساعت فرا رسد، قادر خواهد بود، حرکت درست را انتخاب کند. این شجاعت تحت هر شرایطی در گفتار و کردار وی عیان خواهد شد. کلامی که از دهان انسان بیرون میآید بسیار مهم است. حرف زدن برای آن نیست که وجود خویش را به دیگران نشان دهیم. مردم وجود تو را در نحوهٔ برخورد تو با مسائل روزمره خواهند شناخت.
- در کلام گذشتگان آمدهاست که انسان باید در میان هفت نفس تصمیم بگیرد. امیر تاکانوبو میگفت: «درنگ بسیار در هنگام تصمیمگیری، ارادهٔ تو را تباه میسازد.» امیر نائوشیگه میگفت: «وقتی کارها به کندی انجام شوند، رویهمرفته هفت از ده آنها نتیجه بدی خواهد داشت. سامورایی کسی است که کارها را سریع انجام میدهد.» ذهنی آشفته که این دست و آن دست میکند، هرگز نمیتواند به تصمیمی قاطع و روشن برسد. انسان تنها میتواند با روحی سرزنده و اندیشهای باز، در میان هفت نفس تصمیم بگیرد. این کار به عزم بلند تو و داشتن روحیهای برای از بین بردن موانع و رسیدن به دیگر سو، بستگی دارد.
- زیبنده نیست که یک طریقت به دو تبدیل شود. در طریقت سامورایی، هرگز نباید به دنبال طریقت دیگری باشید. این امر در مورد هر طریقت دیگری نیز صدق میکند. پس، درست نیست که چیزی از طریقت کنفوسیوس یا طریقت بودا بشنوی و بعد بگویی این طریقت سامورایی است. اگر انسان امور را بدین طریق دریابد، باید قادر باشد با هر طریقتی که آشنا میشود، بیشتر و بیشتر بر طریقت خویش استوار شود.
- در نظر سامورایی، یک کلمه هم مهم است؛ حال هر کجا که میخواهد باشد. رشادت مرد برای جنگ در میدان نبرد با یککلام عیان میشود. در زمان صلح کلمات تو شجاعت تو را نشان میدهند. در زمان آشوب نیز، باید این نکته را دریافت که با یک کلمه شهامت یا بزدلی تو عیان میشود. این کلمه، شکوفهٔ جان آدمی است؛ نه فقط چیزی که از دهان تو صادر شده باشد.
- سامورایی نباید حتی ناخواسته حرفی از سر ترس بر زبان آورد. مرد باید که همواره متوجه باشد تا مبادا سخنی که نشانهٔ ضعف است بر زبان آورد. ژرفای وجود هر انسان را حتی در گفتوگوهای پیشپاافتاده نیز میتوان دید.
- مهم نیست چه کاری در برابر توست. مهم آن است که در این جهان، هیچ چیز غیرممکنی وجود ندارد. اگر انسان عزم خویش استوار دارد، میتواند آسمان و زمین را آنگونه که میخواهد تکان دهد. اما چون انسان بیدلوجرئت است، نمیتواند عزم بر این کار دارد. این که تو بتوانی آسمان و زمین را به آسانی تکان دهی، همه به نیروی عزم و اندیشهٔ تو بستگی دارد.
- سامورایی باید که همواره بر این اراده باشد که در رشادت جنگی، سرآمد همگان باشد و همیشه احساس کند فروتر از هیچکسی نیست و همواره شجاعت خویش را تقویت کند.
- در میدان نبرد، اگر تلاش کنی، گوی سبقت را از دیگران بربایی و در خط مقدم باشی و عزم خویش تنها بر این داری که بر صفوف دشمن یورش بری، از دیگران عقب نخواهی افتاد، ذهنت راسخ خواهد شد و شهامت خویش را به همگان نشان خواهی داد. همچنین، باید مصمم باشی تا اگر در میدان نبرد کشته شدی، بدنت رو به دشمن باشد.
- اگر انسان همواره دیگران را نیز مدنظر قرار دهد و حتی کسانی را که قبلاً بارها ملاقات کردهاست به سیاق همان دیدار نخست ملاقات کند، روابط بدی بین او و دیگران به وجود نخواهد آمد. رابطهٔ میان زن و شوهر نیز از این قاعده مستثنا نیست. در ارتباط با آن که دوست میداری، بکوش تا همیشه همچون دیدار نخستین فروتن باشی.
- نکتهای دربارهٔ شهامت سامورایی در میدان نبرد و آن این که آنچه بیشتر ارزش دارد، مردن برای امیر خویش است، تا به خاک و خون کشیدن دشمن. از فداکاری «ساتو چوگونوبو»، میتوان این نکته را آموخت.
- استاد ایتای گفت: «اگر بخواهیم بگوییم نیکی چیست؟ در یککلام باید گفت: تحمل رنج. تحمل نکردن به هیچ وجه زیبنده نیست.»
- در نظر قدما، سرسختی یک سامورایی باید بیش از حد باشد. کاری که با میانهروی انجام گیرد، ممکن است بعداً ناکافی به نظر رسد. جایی شنیدم که وقتی انسان فکر میکند، خیلی زیادهروی کردهاست، در واقع اشتباهی مرتکب نشدهاست. این گونه قواعد را نباید فراموش کرد.
- وقتی سامورایی تصمیم میگیرد شخصی را بکشد، حتی اگر احتمال موفقیت وی با یورشی مستقیم به سوی دشمن بسیار دشوار باشد، با فکر کردن به انجام آن به روشی غیرمستقیم و موکول کردن آن به آینده، هرگز موفق نخواهد شد. ممکن است در این حین، قلب سامورایی، شور انتقام خویش را از دست بدهد، ممکن است فرصت از دست برود و به احتمال زیاد موفق نخواهد شد. طریقت سامورایی، طریقت تصمیم در لحظه است و بهتر آن است که بی پروا به پیش روی.
فصل دوم
[ویرایش]- برازندهٔ سامورایی نیست که وقتی کار جهان بر وفق مراد اوست، مغرور شود و از حد بگذرد. از این رو، بهتر آن است که انسان در جوانی کمی رنج کشد؛ زیرا اگر شخص، تلخی زندگی را به تجربه درنیابد، شخصیتش قوام نخواهد یافت. کسی که در زمان تیرهروزی خسته و نومید شود، هیچ ارزشی ندارد.
- اگر کسی بگوید شرط سامورایی بودن در یککلام چیست، باید گفت اساس آن سرسپردن در راه امیر است و اگر کسی بازپرسد، پس از آنچه، باید گفت بالاتر از هر چیز آن است که سامورایی در جان خویش، خرد، انسانیت و شجاعت داشته باشد. داشتن این سه فضیلت شاید برای مردم عادی، دور از دسترسی به نظر آید، اما برای سامورایی سهل است. خرد چیزی نیست، جز در میان گذاشتن امور با دیگران. حکمت بیپایان از همین نشئت میگیرد. انسانیت حاصل کار کردن برای دیگران و رنج بردن برای آنان و ارجح دانستن آنان است. شجاعت یعنی دندانهای خویش را به هم فشردن و به پیش رفتن. با دندانهای به هم فشرده، به پیش رو. این است شجاعت و توجهی به شرایط نکن. نیازی به دانستن هر چیزی که فراتر از این سه باشد نیست.
- در همه چیز، آنچه سرانجام بیشترین اهمیت را دارد، تصمیم در لحظه است. تمام زندگی انسان توالی لحظه پشت لحظه است. اگر انسان لحظهٔ حال را با تمام وجود دریابد، دیگر چیزی وجود ندارد که نگران آن باشد. در همهحال با تصمیمی که در لحظهٔ حال میگیری زندگی کن. هر کس لحظهٔ حال را از کف دهد، چنان به جستوجوی آن خواهد گشت که گویی لحظهٔ حال در جای دیگری است.
- نمیتوان تمام سال را در بهار و تابستان گذراند یا پیوسته در روشنایی روز، گذران زندگی کرد. از این رو، اگرچه انسان دوست داشته باشد؛ ولی نمیتوان جهان امروز را به روح صد سال پیش یا پیشتر بازگرداند. از این رو بهتر آن باشد که زمانهای خویش را به بهترین شکل ممکن درآوریم. مردمی که اندوه گذشته را در دل دارند، ناتوان از درک این نکته هستند. از سوی دیگر، مردمی که تنها با طریقت متأخرین آشنا هستند و از طریقت قدما بیزارند، مردمی سطحی و کوتهبین هستند.
- به تصمیمی که در لحظه میگیری، وفادار باش و از پریشانی اجتناب کن. تنها به تلاش خویش ادامه ده و سرگرم هیچ چیز دیگر مشو؛ بلکه همواره با یک فکر زندگی کن.
- «یوچیدا شولمون» دربارهٔ امیر نائوشیگه گفت: «مشخصهٔ مریدان وی، روبهرو شدن با هر وضعیتی بدون فکر کردن به وقایع بود و خصلت شخصی امیر نیز آن بود که هر کاری را تنها با یککلام به سرانجام میرساند. وقتی او در حال چشم فرو بستن از این جهان بود، هیچ نگفت. حتی هنگامی که ارشدترین مریدانش به دیدار وی شتافتند.»
- یک بار امیر ایاسو در یکی از جنگها هیچ چیز به دست نیاورد؛ اما پس از جنگ گفته شد، ایاسو سرلشکری با رشادت والاست. هیچیک از مریدانش که در میدان جنگ کشته شدند، پشت به دشمن نبودند. همگی آنها رودررو با صفوف دشمن جان باختند. از آن جا که روحیهٔ سامورایی حتی پس از مرگ او نیز خود را نشان میدهد، به دشمن پشت کردن در میدان نبرد، سبب سرافکندگی اوست.
- «کنشین یوئهسوگی» میگفت: «من نمیدانم چگونه میتوان همیشه پیروز بود؛ فقط میدانم در هر شرایطی نباید عقب ماند.» نکته جالب توجهی است. مرید اگر در هر شرایطی عقب بماند سردرگم خواهد شد. در هر لحظه، عمل و واکنش انسان سطحی نخواهد بود؛ اگر که در آن لحظه عقب نمانده باشد.
- یک بار با چونهتومو در امتداد جاده قدم میزدیم که او گفت: «آیا انسانها عروسکهای خیمهشببازی خوش ساختی نیستند؟ هر چند که انسانها از تارهای نخ آویخته نشدهاند، باز میتوانند راه بروند، بدوند، بجهند و حتی سخن بگویند. آیا ما سال آینده میهمانان جشن مردگان نخواهیم بود؟ این جهان به یقین بطالت است. مردم همیشه این را فراموش میکنند.»
- یک بار به «گون نوجو» گفته شد که «اکنون» همان «لحظهٔ موعود» است و «لحظهٔ موعود» همان «اکنون» است. انسان فرصت را از دست خواهد داد، اگر فکر کند اینها دو چیزند. مثلاً اگر کسی بلادرنگ از طرف امیر فرا خوانده شود، به احتمال زیاد دستپاچه و سردرگم خواهد شد و این گواه آن است که در نزد وی، این دو زمان، باهم متفاوتاند؛ اما اگر شخصی «اکنون» و «لحظهٔ موعود» را یکی پندارد، هر چند هیچگاه نزد امیر فرا خوانده نشود؛ اما باز هم یک مرید است و باید آماده باشد تا سخنش را روشن و شمرده به امیر یا بزرگان دستگاه او، یا حتی به خود شوگان بگوید. این آمادگی ذهنی در هر شرایطی لازم است. چه در مسائل رزمی چه در کارهای دیوانی. وقتی انسان بر آن باشد تا بدین شیوه بر کارها تمرکز کند، آیا سهلانگاریهای روزانه و بیارادگی باز هم وجود خواهند داشت؟
- اگر انسان در کار دولتی اشتباهی مرتکب شده باشد، شاید بتوان این اشتباه را با عذر ناشیگری یا بیتجربگی توجیه کرد. اما چگونه میتوان اشتباه تعدادی سامورایی در رویداد غیرمنتظرهٔ اخیر[۱] را توجیه کرد. استاد جینمون همواره میگفت، فقط کافی است که سلحشور، دلیر باشد و این رویداد دقیقاً در مورد همین شجاعت است. اگر انسان احساس میکرد چنین اشتباهی مایهٔ ننگ است، کمترین کاری که میتوانست انجام دهد آن بود که شکم خویش را بدرد، به جای آن که با سوزی در سینه و این احساس که زین پس، جایی برای رفتن ندارد، به زندگی سرافکندهٔ خویش ادامه دهد؛ زیرا که اقبال او به عنوان جنگجو برگشته و بدنام شده بود؛ اما اگر شستن از جان خویش را دریغ میآمد و دلیل میآورد که او باید زندگی کند؛ چون چنین مرگی بیفایده است، آنگاه در پنج، ده، یا بیست سال باقیمانده از زندگی خویش، انگشت بدنامی به سوی او دراز میکردند و او با شرم به زندگی خویش ادامه میداد. پس از مرگش، جسدش با بدنامی و ننگ بر زمین میماند و فرزندان بیگناه او روسیاه از آن بودند که از اعقاب چنین مردی هستند؛ نام اجدادی آنها بیاعتبار میشد و تمام اعضای خانوادهٔ وی با این ننگ میزیستند. چنین شرایطی مایهٔ تأسف است. اگر سامورایی همواره نیت خالص نداشته باشد و همیشه و حتی در رازهای خویش بدان نیندیشد که جنگجو بودن چیست و روزهای عمر خویش را به بطالت و سرگردانی طی کند، مستحق مجازات است. در هنگام نبرد، جنگجویی که کشته شدهاست، ناتوان بوده یا در مقام جنگجو بدبیاری آوردهاست. مردی نیز که او را کشتهاست به اقتضای شرایط اجتنابناپذیر مجبور به این کار شده و احساس میکرده، هیچ کار دیگری نمیتوانسته انجام دهد. با این کار جان خود را در معرض خطر قرار داده و بدینسان نشان ترس را از خویش دور کردهاست. تندخو بودن، زیبنده نیست و نمیتوان گفت، دو مرد که رودرروی هم قرار میگیرند، ترسو هستند. اما در واقعهٔ اخیر، مردانی که زنده ماندند و با سرافکندگی به زندگی خویش ادامه دادند، جنگجویان واقعی نبودند. جنگجو باید که هر روز تأمل کند و بکوشد این گفته را در ذهن خویش القا کند که «لحظهٔ موعود»، همین لحظه است. به راستی عجیب است که هر کسی میتواند به نحوی زندگی را در غفلت طی کند. از این رو، طریقت سامورایی، هر صبح، تمرین مرگ است و در نظر گرفتن این که آیا مرگ او این جاست یا آن جا و تصور کردن شیوههای مختلف مردن و ذهن خود را بر مرگ استوار داشتن، هر چند این کار بسیار دشوار است؛ اما اگر انسان اراده کند، امکانپذیر است. در این جهان همه چیز امکانپذیر است. به علاوه، در کارزار جنگ، کلمات، بسیار تأثیرگذارند. در واقعهٔ اخیر نیز بهتر آن میبود که مرد را متوقف میکردند. وقتی اوضاع آشفتهاست، میتوان حریف را از پای درآورد یا اگر در حال فرار است، میتوان فریاد زد: «فرار نکن! فقط ترسوها فرار میکنند» و بدین شکل، بر طبق آنچه شرایط اقتضاء میکند، با تأثیر کلمات به هدف خود رسید. مردی بود که گفته میشد در شناخت و داوری منش انسانها خبره بود و سابق بر آن زبانزد همگان بود. او قادر بود چنین مواردی را اداره کند. این گواه آن است که «لحظهٔ حال»، فرقی با «لحظهٔ موعود» ندارد. وضعیت «یوکوزا نویاری» مثال دیگری از همین دست است. باید از پیش، ذهن خود را آماده کرد. چیزهایی که از پیش باید به آنها اندیشید، بسیارند.
- حتی اگر سر سامورایی به ناگهان از تن جدا شود، او باید بتواند یک حرکت دیگر انجام دهد. آخرین لحظات زندگی «نیتا یوشیسادا» گواه این امر است. اگر روح ضعیفی میداشت، همان لحظه که سرش از تن جدا شد، به زمین میافتاد. نمونهٔ جدیدتر آن «انو دوکن» است. تنها با عزمی راسخ میتوان چنین کارهایی کرد. اگر سامورایی با رشادت خویش همچون شبحی کینتوز شود و عزمی راسخ از خود نشان دهد، اگرچه سرش از تن جدا شود، ولی نمیمیرد.
- انسانها چه نجیبزاده باشند و چه پست، چه فقیر باشند و چه غنی، چه پیر باشند و چه جوان، چه سرگردان باشند و چه روشندل، همگی در یک چیز شریکاند و آن این که همگان روزی میمیرند. همه میدانیم که روزی میمیریم ولی مسئله آن است که مذبوحانه تلاش میکنیم آن را از خاطر دور سازیم. هر چند میدانیم که روزی جهان خواهد بود و ما در جهان نخواهیم بود، ولی فکر میکنیم همگی پیش از ما میمیرند و ما آخرین کسی خواهیم بود که میمیرد. مرگ، راهی بس طولانی به نظر میرسد. آیا این طرز فکر سطحی نیست؟ این طرز فکر بیارزش است و تنها به لطیفهای در یک رؤیا میماند. چنین طرز فکری را کنار بگذار و آگاه باش، تا زمانی که مرگ در آستانهٔ کوبیدن بر در خانهٔ توست، باید به اندازهٔ کافی تلاش کنی و به هوش باشی.
- اگر انسان بین اماکن عمومی و محل خواب خود یا بین بودن در میدان نبرد و روی تاتامی نشستن فرق قائل شود، وقتی ساعت فرا رسد، ضربهای سهمگین خواهد خورد. هشیاری مداوم؛ مسئله این است. اگر سامورایی روی تاتامی، شهامت خویش را نشان ندهد، در میدان نبرد لیز خبری از آن شهامت نخواهد بود.
- اگرچه ممکن است گفته شود خدایان، نیایش سامورایی را به خاطر ناپاکی تن آلودهشده وی به خون نمیپذیرند؛ ولی من بدون نگرانی از پاکی و ناپاکی، نیایش خویش را انجام میدهم. انسان همواره برای خوشاقبالی، در مواقعی که سریر خون به راه میافتد و انسان از پشتهای از کشتهها بالا میرود، دست به دعا میبرد. در چنین زمانهایی، وقتی دست انسان به خون آلوده شدهاست، خدایان از انسان روی برمیگردانند، آنگاه فرد باید بداند دعا کردن اثری ندارد و باید صرف نظر از آن که چه قدر آلودهاست، نیایش کند.
- در هنگام مصائب دشوار یا فاجعه، یک کلمه کافی است. در زمان خوشدلی نیز یک کلمه کافی است و هنگام ملاقات و صحبت با دیگران نیز یک کلمه کافی است. باید قبل از حرف زدن خوب فکر کرد.
- زندگی انسان بس کوتاه است. بهتر آن است که آن را صرف انجام کارهایی کنی که به دل دوست میداری. نابخردانه است که در رؤیای این جهان زندگی کنی و شاهد تلخی و ناگواری آن باشی و در عین حال تنها به کارهایی مشغول شوی که علاقهای به آن نداری. اما مهم است که این حقیقت را هرگز با جوانان نگویید؛ زیرا اگر این اعتقاد به درستی فهمیده نشود، برای آنان مضر خواهد بود.
- انسان به خاطر ارزشی که دارد از هیچ چیز به همه چیز میرسد. این احساسی که فردی از طبقات پایین نمیتواند کاری را انجام دهد که فردی از طبقات بالای اجتماع میتواند، یا این فکر که جنگجویی که تاکنون فقط سرباز پیاده بوده، اجازه ندارد رهبر جنگ شود، کاملاً اشتباه است. باید قدر مردی را که از طبقات فرودست اجتماع برخاسته و پیشرفت کرده، دانست و او را، حتی بیشتر از بزرگزادگان، ارج نهاد.
- آمدهاست که «شوانگاکوی» راهب زمانی گفت: «انسان تنها با امتناع از عقبنشینی از یک چیز، توان دو مرد را مییابد.» نکتهٔ جالبی است. کاری که در زمان و مکان مناسب خود انجام نشود، در تمام زندگی ناتمام خواهد ماند. وقتی نمیتوان مسائل را تنها با قدرت یک مرد به انجام رساند، انسان میتواند با توان دو مرد آن را به نتیجه رساند. آن زمان که به اراده تو نیاز است، اگر بخواهی بعدها با فکر کردن در مورد آن مشکل را حل کنی، همهٔ عمر خویش را در غفلت به سر خواهی برد. در جایی دیگر میگوید: «با گامهای قدرتمند خویش، از میان دیوار آهن عبور کن». شکست موانع و حمله مستقیم بر چیزها، گام نخست چالاکی است.
- این جهان را رؤیایی بیش، ندانستن دیدگاه خوبی است. وقتی شما چیزی نظیر کابوس میبینید، بیدار میشوید و به خود میگویید، تنها یک رؤیا بود. گفتهاند، جهانی که در آن زندگی میکنیم، هیچ فرقی با رؤیا ندارد.
- شخصی که دانش کمی دارد، ژست ارباب معرفت به خود میگیرد و این نشانهٔ بیتجربگی اوست. وقتی کسی چیزی را خوب میفهمد، در رفتار او نشانی از تظاهر نمیبینی. این شخص بزرگوار است.
- کیهوی کاهن، نقل میکرد که امیر آکی، یک بار گفت: «شهامت جنگی بستگی به میزان تعصب سامورایی دارد.»
- انسان نباید تنبل باشد. گفتهاند، اگر کسی سریع تصمیم نگیرد و تا انتهای هر چیزی نرود، سامورایی نیست.
- حکایات مردان بزرگ قدیم و نظایر آن را با احترام و فروتنی بشنو، حتی اگر در مورد چیزهایی باشد که تو از پیش می دانی، اگر ده یا بیست بار به روایت و حکایتی گوش سپردی و ناگهان به درکی عمیقتر از آن حکایت رسیدی، لحظهای زیبا و خاص خواهی داشت. در میان گفتوگوهای ملالانگیز مردمان قدیم، کردار و تجربهٔ ارزشمند آنان جای دارد.
فصل هفتم
[ویرایش]- «ناروتومی هیوگو» میگفت: «پیروزی واقعی، نه در غلبه بر دشمن، که در شکست دادن متحدان خود است. غلبه بر متحدان خود یعنی غلبه بر نفس و غلبه بر نفس، یعنی غلبهٔ روح بر جسم. به این معنا که گویی یک مرد در میان ده هزار نفر از متحدان خویش باشد؛ اما یک نفر هم برابر با او نباشد. اگر انسان از پیش بر جسم و روح خود مسلط نشده باشد، دشمن را شکست نخواهد داد.»
- جینمون، پدر یاماموتو کیچیزائمون، در پنج سالگی فرزندش به او دستور داد، سر سگی را از تن جدا کند و در پانزده سالگی، از او خواست محکوم به مرگی را اعدام کند. هر کسی که به سن چهارده یا پانزده سالگی میرسید، به او دستور داده میشد، سر محکوم به مرگی را از تن جدا کند. وقتی امیر کاتسوشیگه جوان بود، از سوی امیر نائوشیگه به وی دستور داده شد، با شمشیر تمرین کشتن کند. گفته شدهاست که در آن زمان وی مجبور شد، سر ده مرد را پشت سر هم از تن جدا کند. مدتها پیش این تمرین، به خصوص در طبقات بالاتر، انجام میشد؛ اما امروزه حتی فرزندان طبقات فرودست نیز از اعدام کردن دیگران اجتناب میکنند و این نهایت سهلانگاری است. گفتن این که بدون این کارها هم میتوان زندگی کرد، یا کشتن مردی محکوم به مرگ، ارزشی ندارد، یا این کار جرم و گناه است، بهانه آوردن است. خلاصه، آیا نمیتوان چنین اندیشید که چون شهامت شخص اندک است، تنها دغدغهٔ او کوتاه کردن ناخنهایش و جذاب به نظر رسیدن خواهد بود؟ اگر انسان به دقت در روح مردی که این کارها را غیرقابلقبول میخواند دقت کند، میبیند که این شخصی دم از عقل و هوش میزند و برای نکشتن، عذر و بهانه میآورد؛ زیرا میترسد. اما نائوشیگه دقیقاً به این خاطر چنین فرمانهایی میداد که در ساعت واقعه باید چنین کاری را انجام داد. سال پیش، من به میدان اعدام کیس رفتم تا ضرب دست خود را در گردن زدن امتحان کنم و احساس خیلی خوبی از این کار داشتم. حتی فکر این که چنین کاری، مرعوبکننده است، نشانهٔ بزدلی فرد است.
- گفته شدهاست که هر گاه دارودستهٔ هیوبوی فقید دور هم جمع میشدند، او پس از تمام شدن کارشان میگفت: «مردان جوان باید خود را تنها مقید به اراده و شجاعت کنند و این میسر نیست؛ مگر این که شجاعت در قلب انسان ریشه دوانده باشد. اگر شمشیر انسان شجاع بشکند، او با دستان خود حمله میکند. اگر دستانش قطع شود، او با شانههای خود دشمن را به عقب خواهد راند. اگر شانههایش بشکند، با دندانهای خود گردن ده یا پانزده دشمن را میدرد. شجاعت چنین چیزی است.»
- «شیدا کیچینوسوکه» میگفت: «در ابتدا، دویدن تا هنگامی که انسان از نفس میافتد، طاقت فرساست؛ اما چه احساس فوقالعاده خوبی است، وقتی که انسان پس از دویدن، میایستد و به اطراف مینگرد. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان بنشیند. از آن بیشتر، حتی بهتر است انسان دراز بکشد. بالشی گذاشتن و به آرامی به خواب رفتن، از همهٔ اینها بهتر است. کل زندگی یک مرد باید چنین باشد. تلاش بسیار تا هنگامی که انسان جوان است و استراحت و خواب، آن هنگام که پیری یا مرگ فرا میرسد؛ این است راهی که باید دنبال شود. اما اول خوابیدن و بعد، تلاش کردن… تلاش بیپایان و به پایان رساندن زندگی خویش در مشقت و سختی، مایهٔ تاسف است». «شیمومورا روکوروئیمون» این حکایت را روایت کردهاست. یکی از گفتههای دیگر کیچینوسو که مشابه عبارت بالاست، چنین است: «زندگی یک مرد باید تا سرحد ممکن، مشقتبار باشد.»
- در بخش دوازدهم از فصل پنجم کتاب «روانکیو» نوشتهٔ «سوزوکی شوسان» این حکایت آمدهاست: «در استان هیزن، مردی از منطقهٔ تاکو بود، که اگرچه به آبله مبتلا شده بود، قصد داشت به نیروهایی بپیوندد که درصدد حمله به قلعهٔ شیمابارا بودند. والدین وی تلاش بسیار کردند تا او را از این کار بازدارند و میگفتند، با چنین بیماری وخیمی، حتی اگر بدانجا روی، چه فایدهای خواهی داشت. وی پاسخ داد، مردن در راه، سبب رضایت خاطرم خواهد شد. حال که عطوفت بیدریغ امیر را نسبت به خود دیدهام، باید به خود بگویم، اکنون فایدهای برایش ندارم و خانه را برای پیوستن به جنگ ترک گفت. اگرچه زمستان بود و سرما، سخت سوزان، او هیچ توجهی به سلامت خود نکرد و نه چند لایه لباس به تن کرد و جوشن خود را نیز روز و شب از تن به در نیاورد. همچنین، از ناپاکیها نیز اجتناب نکرد و در پایان به سرعت سلامت خود را بازیافت و توانست وفاداریاش را به اثبات رساند». بنابراین، برخلاف آنچه که ممکن است انتظار داشته باشید، نمیتوان گفت باید از ناپاکیها رویگردان بود. وقتی این را شنیدم، با خود گفتم، آیا ازجانگذشتن وی برای امیر، خود عملی پاک نبود؟ برای مردی که به خاطر پارسایی از زندگی خود دست میشوید، نیازی به توسل به خدای آبله نیست. تمام خدایان آسمان، حامی وی خواهند بود.
فصل هشتم
[ویرایش]- چند سال پیش، جلسهٔ سوتراخوانی در جیسوین کاواکامی برگزار شد. پنج یا شش مرد از اهالی کنیاماچی و منطقه تاشیرو نیز به این مراسم رفته بودند و در راه بازگشت مدتی را به بادهنوشی گذراندند. در بین آنها مردی از مریدان کیزوکا کیوزایمون نیز بود که بنا به دلایلی دعوت دوستان خود را به بادهنوشی رد کرد و پیش از شامگاهان به خانه بازگشت. اما بقیه، ساعتی بعد با چند مرد درگیر شدند و همه را کشتند. مرید کیوزایمون اواخر شب از این مطلب خبردار شد و سریعاً به نزد دوستان خود بازگشت. به جزئیات ماجرا گوش داد و سپس گفت: «فکر میکنم بالاخره شما باید شرح ماجرایی بدهید. در هنگام نوشتن شرح ماجرا شما باید بگویید، من هم همراه شما بودم و در کشتن آنها دست داشتم. من هم هنگام بازگشت به کیوزایمون همین چیزها را خواهم گفت. چون این درگیری مربوط به همهٔ ماست، من هم باید مثل شما با مجازات مرگ روبهرو شوم و این عمیقترین خواستهٔ من است؛ زیرا حتی اگر به امیر خود توضیح دهم که من زود به خانه بازگشتم، باز هم حرف مرا حقیقت نمیپندارد. کیو زایمون همیشه مردی سختگیر بودهاست و حتی اگر بازجویان، مرا از مجازات تبرئه کنند؛ ولی امیر مرا به دلیل بزدلی، مجبور به مرگ در برابر چشمان خویش خواهد کرد. به همین خاطر، مردن با بدنامی گریختن از محل درگیری، بسیار شرمآور است. از آنجا که مرگ سرنوشت همهٔ ماست، من دوست دارم با جرم کشتن یک مرد بمیرم. اگر با این خواستهٔ من موافقت نکنید همینجا شکم خود را خواهم درید.» دوستان و همراهان وی که چارهٔ دیگری نمیدیدند، با خواستهٔ وی موافقت کردند. بعداً و در خلال تحقیقات، هر چند ماجرا به شرح فوق توضیح داده شد، عیان شد که سامورایی جوان زودتر از حادثه به خانه بازگشته است. همهٔ بازجویان تحت تأثیر قرار گرفتند و به واقع مرد را تحسین کردند.
- ایکونو اریبه میگفت: «اگر سامورایی تنها به کار امروز خود بیندیشد، خواهد توانست هر کاری انجام دهد. اگر آن کار تنها کار یک روز باشد، سامورایی باید بتواند آن کار را در همان روز انجام دهد. فردا نیز، تنها یک روز دیگر است.»
- امیر شیما پیغام رسانی به نزد پدر خویش، امیر آکی، فرستاد و از پدر اجازه خواست که به زیارت معبد آتاگو در کیوتو برود. امیر آکی پرسید، «به چه دلیل؟» و پیغام رسان پاسخ داد، «امیر میخواهد به نیایش خدای جنگ برای پیروزی در نبرد، دعا کند.» امیر آکی عصبانی شد و پاسخ داد، «چه کار بیارزشی! آیا رهبر آیندهٔ خاندان نابشیما باید به خدای جنگ تکیه کند؟ حتی اگر خود آتاگو، خدای جنگ، در جبههٔ دشمن بر تو بشورد، باید بتوانی او را دو نیم کنی.»
- وقتی امیر میتسوشیگه در یوئینوسکی به آبله مبتلا شد، ایکوشیما ساکوان چند دارو به وی داد. آبلهٔ او بسیار وخیم بود و همراهان، همگی نگران بودند. ناگهان زخمهای وی سیاه شد. مردانی که تیمارداری میکردند ناامید شدند و مخفیانه، ساکوان را مطلع کردند و او نیز فوراً بر بسترش حاضر شد. گفت، «خب، باید از این اتفاق خرسند باشیم، زخمها در حال بهبود هستند. او باید به زودی و بیهیچ دشواری بهبودی خود را بازیابد. من به شما ضمانت میدهم.» کسانی که در بر امیر میتسوشیگه بودند، این را شنیدند و گمان بردند، «ساکوان کمی دیوانه به نظر میرسد. کار از کار گذشتهاست.» ساکوان سپس دیوارههای تاشویی گرداگرد وی گذاشت، پس از مدتی بیرون آمد و مقداری داروی دیگر به امیر میتسوشیگه خوراند. زخمهای بیمار خیلی زود ترمیم شد و او کاملاً بهبود یافت. ساکوان بعدها به یکی از نزدیکان خود اعتراف کرد، «من آن دارو را با این عزم به امیر خوراندم که چون من به تنهایی مسئول درمان وی بودم، اگر بهبود نیافت سریعاً شکم خود را بدارم و همراه وی بمیرم.»
- ناگایاما روکوروزائمون از توکایدو میآمد و در هاماماتسو بود. هنگام عبور از یک مهمانسرا، گدایی وی را دید و گفت، «من رونینی از اهالی اچیگو هستم. پول ندارم و مشکلات زیادی دارم. هر دوی ما جنگجو هستیم. لطفاً به من کمک کنید.» روکوروزائمون عصبانی شد و گفت، «چه گستاخی که میگویی هر دوی ما جنگجو هستیم. اگر من وضع تو را داشتم، شکم خویش را میدریدم. به جای آن که در خیابان به دنبال پول باشی و خود را خوار کنی، همانجا که هستی، شکم خود را پاره کن.» گفتهاند، گدا فوراً دور شد.
فصل نهم
[ویرایش]- گفتهاند توکوناگا کیچیزائمون فقید همواره گلایه میکرد: «آن قدر پیر شدهام که اگر نبردی صورت گیرد، دیگر نمیتوانم هیچ کاری انجام دهم؛ اما هنوز دوست دارم، هنگام حمله به خیل صفوف دشمن کشته شوم. شرمآور است، کاری انجام ندادن و در بستر خویش مردن.»
- در نوروز سال سوم کیچو در منطقهای در کره به نام یولیسان، وقتی ارتش امپراطوری مینگ، با صدها هزار نفر پدیدار شد، سربازان ژاپنی با تعجب و با نفسهایی که در سینه حبس شده بود، به دریای سربازان دشمن مینگریستند. امیر نائوشیگه گفت، «خب، خب. مردان زیادی روبهروی ما هستند. دارم فکر میکنم، چند صد هزار نفر هستند؟» جینمون پاسخ داد، «در ژاپن برای چیزی که بیشمار است، میگوییم به اندازهٔ پشمهای یک گوسالهٔ سه ساله. این جمعیت حتماً به اندازهٔ پشمهای یک گوسالهٔ سه ساله است.» میگویند همگی به خنده افتادند و روحیهٔ خود را بازیافتند. بعدها امیر کاتسوشیگه در کوهستان شیروئیشی، این ماجرا را برای ناکانو ماتابئی تعریف کرده و گفت: «به غیر از پدرت که اینطور سخن میگفت، هیچکس نبود که بتواند حتی یک کلمه مثل او بگوید.»
- ناکانو جینمون همواره میگفت، «مردی که وقتی امیر از سر لطف با او برخورد کند، وی را خدمت کند، سامورایی واقعی نیست. سامورایی واقعی کسی است که حتی آن زمان که امیر بیعطوفت و غیرمنطقی است، از خدمت به او دست نمیشوید. باید این اصل را به خوبی درک کنید.»
- یاماموتو جینمون، هشتاد ساله بود که بیمار شد. لحظهای به نظر رسید در شرف آه کشیدن است و یک نفر به او گفت، «اگر ناله کنی احساسی بهتری خواهی داشت، ادامه بده.» اما جینمون جواب داد، «مسئله این نیست. یاماموتو را همه کس میشناسد و من در تمام زندگیام چهرهٔ خوبی از خود نشان دادهام. برازنده نیست که اجازه دهم، در این دم واپسین مردم صدای نالههای مرا بشنوند.» گفته شدهاست که تا به پایان آهی از او شنیده نشد.
- یکی از پسران موری مونبئی، درگیر نزاعی شد و دیرهنگام، زخمی به خانه بازگشت. پدرش پرسید، «با دشمنت چه کردی» پسرش پاسخ داد، «کشتمش.» وقتی مونبئی پرسید، «ضربهٔ نهایی[۲] را وارد کردی؟» پسرش پاسخ داد، «البته ضربه وارد شد.» آنگاه مونانی گفت، «تو قطعاً کارت را به خوبی انجام دادهای و چیزی نیست که بابت آن تأسف خورد. حال، حتی اگر فرار کنی بالاخره مجبور خواهی شد دست به سپوکه[۳] بزنی، وقتی حالت بهتر شد، سپوکه کن و به جای آن که با دستان دیگری بمیری، میتوانی با دستان پدرت بمیری.» پدر اندکی بعد به کایشوکای[۴] پسر خویش بدل شد.
- مردی به نام تاکاگی با سه کشاورز در محلهٔ خود بگومگو کرد. آن سه او را در گندمزار به سختی کتک زدند و مرد، مغموم به خانه بازگشت. زنش با دیدن او گفت، «مگر از یاد بردهاست که باید چون یک سامورایی بمیرد؟» مرد پاسخ داد، «مسلماً نه» و بعد زن گفت، «در هر حال یک مرد، تنها یک بار میمیرد. راههای مردن بسیار است: مردن از بیماری، کشته شدن در جنگ، سپوکه یا اعدام شدن با دستهای بسته. برای من رنجآور است که ببینم تو به خواری میمیری.» زن از خانه خارج شد و زود بازآمد. بچهها را خواباند. مشعلی برافروخت و جامهای برای نبرد پوشید و شوهر خویش را گفت، «دیدم که این سه کشاورز در جایی گرد آمدهاند. اینک وقت مناسبی است.» با این جمله، هر دو از خانه خارج شدند و شوهر جلودار بود، مشعلها را برافروختند و شمشیرهای کوچک خود از نیام بیرون کشیدند. برقآسا وارد خانهٔ حریفان شدند و آنها را متفرق ساختند. ضرباتشان عمیق بود. دو مرد را از پای انداختند و سومی را به شدت زخمی ساختند. پس از این ماجرا شوهر آن زن محکوم به سپوکه[۵] شد.
فصل دهم
[ویرایش]- شخصی میگفت، «بر آرامگاه مقدس، شعری دیدم که چنین آغاز میشد: «اگر انسان در قلب خویش طریق صداقت در پیش گیرد؛ هر چند دست به نیایشی نبرد؛ آیا خدایان حامی او نخواهند بود؟» آنگاه گفت، «این طریق صداقت چه طریقتی است؟» مردی دیگر پاسخ وی را این چنین داد، «به نظر میرسد به شعر علاقهمندی، از این رو پاسخ تو را با یک شعر خواهم داد: وقتی که در این جهان همه چیز فریبی بیش نیست؛ تنها مرگ صداقت دارد. میگویند، در زندگی روزمره خود را همچون مردی مرده پنداشتن، همان پیروی از طریق صداقت است.»
- یکی از بزرگان گفتهاست، سامورایی در میدان نبرد، همان گونه دشمن خویش را انتخاب میکند که شاهین در آسمان، پرندهای را انتخاب میکند. شاهین اگرچه وارد دریایی از هزار پرنده میشود، به غیر از پرندهای که در آغاز انتخاب کردهاست، توجهی به دیگر پرندگان ندارد.
- در ادو، چهار یا پنج هاتاموتو برای بازی گو، دور هم جمع شدند. در میانهٔ بازی یکی از آنها بلند شد تا به دستشویی برود و در نبود او نزاعی بین دیگران درگرفت. یکی از آنها کشته شد، چراغها خاموش شد و جاروجنجالی به راه افتاد. آن مرد هنگام بازگشت فریاد زد، «همگی آرام باشند! این دعوا واقعاً سر هیچ است. چراغها را روشن کنید و بگذارید من مسئله را حلوفصل کنم.» پس از روشن شدن چراغها و بعد از آن که همگان آرامش خود را بازیافتند، آن مرد با ضربهای آنی سر مرد دیگری را که درگیر نزاع شده بود از تن جدا ساخت و آنگاه گفت، «بخت من به عنوان یک سامورایی به پایان رسیدهاست که در هنگام درگیری حضور نداشتم و اگر عدم حضور مرا نشانهٔ بزدلی تلقی میکردند، به من دستور سپوکه میدادند و حتی در غیر این صورت نیز، وقتی میگفتند من به دستشویی فرار کرده بودم، هیچ عذر و بهانهای نداشتم و در این حالت نیز چارهای جز سپوکه نداشتم. دلیل این کار آن بود که اکنون من به خاطر کشتن حریف میمیرم، نه به خاطر آن که مایهٔ ننگ شدهام.» وقتی شوگان این را شنید، مرد را تحسین کرد.
- اگر قرار است حرفی زده شود بهتر است فوراً زده شود. اگر حرف خود را بعداً بگویی، شبیه عذر و بهانه به نظر خواهد رسید. به علاوه، گهگاه خوب است تا حریف خود را واقعاً خرد کنی، همچنین، علاوه بر سخن گفتن به اندازهٔ کافی، والاترین نوع پیروزی آن است که به دشمن خود درسی بیاموزی که در آینده به نفع وی باشد. این نوع پیروزی مطابق با طریقت سامورایی است.
- کاهن ریویی میگفت: «سامورایی قدیم از فکر مرگ در بستر شرمگین میشد؛ تنها امید او مردن در میدان جنگ بود. یک کاهن نیز، قادر نخواهد بود، طریقت خویش را به انجام رساند؛ مگر آن که چنین دیدگاهی داشته باشد. مردی که خود را محبوس میکند و از مصاحبت مردمان اجتناب میورزد بزدل است. تنها تفکرات شیطانی به انسان اجازه میدهد، فکر کند، با منزوی کردن خویش به چیز خوبی دست خواهد یافت؛ زیرا که حتی اگر انسان با منزوی ساختن خویش به چیز خوبی دست یابد، نخواهد توانست با ترویج سنتهای خاندان چراغ راه نسلهای آینده باشد.»
فصل یازدهم
[ویرایش]- در کتاب یادداشتهایی در باب فنون جنگی آمدهاست: عبارت «ابتدا پیروز شو و بعد مبارزه کن»، را میتوان چنین خلاصه کرد: «پیشاپیش پیروز شو». در زمانهای صلح باید خود را مهیای زمانهٔ جنگ ساخت. با پانصد یار متحد میتوان بر ده هزار نیروی دشمن چیره شد. پس از پیشروی به سمت قلعهٔ دشمن و هنگام بازگشت از آن، از جادهٔ اصلی عقبنشینی نکنید؛ بلکه از جادهٔ فرعی برگردید. انسان باید صورت مردگان و زخمیهای خود را به پایین و در جهت دشمن قرار دهد. فکر جنگجو در هنگام حمله باید متوجه پیشقراولان و در هنگام عقبنشینی متوجه پسقراولان باشد. در هنگام حمله نباید فراموش کرد که باید منتظر لحظهٔ مناسب بود و هنگام انتظار لحظهٔ مناسب، نباید حمله را فراموش کرد.
- امیر آکی اعلام کرد، اجازه نخواهد داد، فرزندانش فنون نظامی را بیاموزند و گفت: «در میدان نبرد، همین که احتیاط شروع شد، دیگر پایانی نخواهد داشت. با احتیاط و پروا نمیتوان به قلب صفوف دشمن رسوخ کرد. در برابر استراحتگاه ببر، بیپروایی مهمترین چیز است. در نتیجه، اگر انسان از فنون نظامی آگاه باشد، تردیدهای بسیار به دل راه خواهد داد و این حالت را پایانی نخواهد بود. فرزندان من فنون نظامی را نخواهند آموخت.»
- برمبنای یکی از گفتههای امیر نائوشیگه: «چیزی هست که هر سامورایی جوانی باید بدان توجه کند. در زمانهٔ صلح و هنگامی که انسان به داستانهای جنگ گوش میسپارد، هرگز نباید بگوید، هنگام رودررو شدن با چنین موقعیتی، چه باید کرد؟ چنین کلماتی هرگز نباید گفته شود. انسانی که حتی در اتاق خویش نیز با تردید دست و پنجه نرم میکند، چگونه میتواند در میدان نبرد دستاوردی حاصل کند؟» نقل قولی هست که میگوید، «صرف نظر از آن که انسان در چه موقعیت و وضعیتی قرار دارد، ذهن باید تنها به دنبال پیروزی باشد. زوبین نخست را همواره تو باید پرتاب کنی.» هر چند تو جان خود را به خطر انداختهای، وقتی اوضاع برطبق خواست تو به پیش نمیرود، هیچ کار دیگری نمیتوان کرد.
- جوهرهٔ هنر جنگ آن است که انسان باید به سادگی جان خود را کف دست بگذارد و حمله کند. اگر حریف انسان نیز چنین عمل کند، نبرد بین این دو، نبردی برابر خواهد بود. در این حالت، شکست حریف، بستگی به ایمان و سرنوشت هر یک از طرفین دارد. این جملات را ناگاهاما اینوسوکه روایت کردهاست.
- اگر سامورایی بیتوجه و بدون وابستگی به مرگ و زندگی نباشد، به کاری نخواهد آمد. این گفته که «همهٔ تواناییها از ذهن ریشه میگیرد»، چنان به نظر میرسد که گفتهای مربوط به موجودات ذیشعور است؛ اما حقیقت این گفته در مورد وابسته نبودن به مرگ و زندگی است. با چنین ارادهای است که انسان میتواند هر کار بزرگی را به انجام رساند. هنرهای رزمی و نظایر آن تا بدانجا که بتوانند سبب هدایت ما به طریقت سامورایی شوند، با این امر مرتبطاند.
- امیری میگفت، «سربازان هنگام نظافت جوشن خود تنها باید جلوی جوشن را تمیز کنند، همچنین، هر چند تزئین روی جوشن غیرضروری است؛ اما جنگجو باید که بسیار مراقب ظاهر کلاهخود خویش باشد؛ چرا که سر او با همین کلاهخود به اردوگاه دشمن برده میشود.»
- ناکانو جینمون فقید میگفت، «آموختن درسهایی چون فنون نظامی، بیفایده است. اگر سلحشور تنها با بستن چشمان خود، حتی اگر شده یک گام، به قلب دریای دشمن هجوم نبرد، چه فایده خواهد داشت؟» ایاناگا ساسوکه نیز چنین اعتقادی داشت.
- جوهرهٔ سخن گفتن، در هیچ نگفتن است. اگر فکر میکنی میتوانی کاری را بدون حرف زدن به انجام رسانی، پس آن را بدون حرف زدن انجام ده. اگر چیزی هست که بدون سخن گفتن به انجام نمیرسد، با کلماتی چند و به شکلی معقول، سخن بگو. بیفکر و تأمل دهان باز کردن مایهٔ شرم تو خواهد شد و بسیار زمانها مردم به جنین شخصی پشت خواهند کرد.
- مردانی که در هنگام مرگ خویش، شهامت داشته باشند، شجاعان واقعی هستند. نمونههای بسیاری از این دست موجود است؛ اما میتوان دریافت کسانی که در زندگی هر روزه با مهارت حرف میزنند و در عین حال در هنگام مرگ برآشفته میشوند، شجاعت واقعی ندارند.
- در اصول سری یاگیو موننوری امیر تاجیما آمدهاست: «مردان قدرتمند نیازی به فنون رزمی ندارند».
- هر روز باید به مرگ گریزناپذیر اندیشید. هر روز و آن هنگام که جسم و روح تو در آرامش است، به دریده شدن با نیزهها و زوبینها، گلولهها و شمشیرها، ناپدیدشدن در امواج سهمگین، افکنده شدن در میان آتشی بزرگ، مرگ با برق صاعقه، مردن از پس زلزلهای بزرگ، سقوط از پرتگاهی عمیق، مردن پس از بیماری یا سپوکه پس از مرگ امیر بیندیش و تأمل کن و انسان هر روز و هر روز بیهیچ بیش و کم باید که خود را مرده بشمارد. در کلام گذشتگان آمدهاست که، «چون از لبهٔ بام خود تنها قدمی فراسو نهی، به وادی مرگ خواهی رسید و چون از دروازه بیرون شوی، دشمن به انتظار توست.» نکتهٔ این سخن، نه اندرزی در باب مراقبت و دوراندیشی که خویشتن را از پیش مرده انگاشتن است.
- جنگجویان قدیم سبیل میگذاشتند، چراکه در گذشته به علامت آن که یک مرد در جنگ کشته شدهاست، گوش و دماغش را میبریدند و به اردوی خود میبردند و برای آن که آن شخص با یک زن اشتباه گرفته نشود، سبیلش را نیز به همراه بینیاشی میبریدند. در این هنگام اگر بر سر وی سبیل نبود، سر جنگجو را به دور میانداختند، تا با سر یک زن اشتباه نشود. از این رو، سبیل گذاشتن یکی از طریقتهای ساموراییها بود تا بدین سان هیچگاه سرشان پس از مرگ به دور افکنده نشود. تسونهتومو گفتهاست، «اگر انسان صورت خود را هر روز با آب بشورد، پس از کشته شدن، صورتش رنگ و رخسار خود را از دست نخواهد داد.»
سخنی در شب
[ویرایش]- چهار سوگند سامورایی خاندان نابشیما، چنین است: «هرگز در طریقت سامورایی از دیگران بازنمانم و همواره سرآمد باشم؛ خود را برای امیر مفید سازم؛ نسبت به والدین خود فداکار باشم؛ از خویش شفقت نشان دهم و همواره برای بهروزی نوع انسان بکوشم.» اگر انسان، هر بامداد این چهار سوگند و پیمان را با خدایان و بودایان تازه سازد، نیروی دو مرد را خواهد یافت و هیچگاه در هیچ چیز عقب نخواهد نشست. انسان باید همچون خزندهای کوچک به پیش رود. آهسته آهسته. خدایان و بودایان نیز در آغاز با یک سوگند شروع کردند.
منابع
[ویرایش]- یاماموتو چونهتومو. هاگاکوره. نشر چشمه، ۱۳۸۹. شابک ۹۷۸–۹۶۴–۳۶۲–۶۵۱–۸.