کاشان: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Sialkgraph (بحث | مشارکتها) |
Sialkgraph (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
* اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ ! |
* اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ ! |
||
** (دیر متوجه منظور میشود.) |
** (دیر متوجه منظور میشود.) |
||
* اَ خَر میپُرسَ شَمبه کِیَّ ! |
|||
** (سوال از شخصی کردن که اطلاع وآگاهی نسبت به امری ندارد.) |
|||
* اَ لِبُ لُوشاش مَلُومَ ! |
|||
** (آشکار و معلوم است که دروغ میگوید.) |
|||
* اِگه بِریم پِشگِل وَرچینی؛ خِرَم به آب میرییَ ! |
|||
** '' اگر برویم پشگل جمعآوری کنیم، خر هم در آب پشگل میاندازد''. (اگر بخواهیم کار پست و ناچیزی هم انجام دهیم، شانس و اقبال نداریم.) |
|||
* اِگِه فُضُول نِباشَ، شا چه میدُونَ خُمبِّ دُرِّه کُجاس ! |
|||
** (فضول است که خبرچینی میکند تا حکام دست تعدی و دخالت دراز کنند.) |
|||
* اِگِه طِنابِ مُف پیدا کُنَ خودِشُ به دار میزِنَ ! |
|||
** (به هر چیز رایگان و مجانی طمع دارد.) |
|||
* اَنگار یَ خَر خِریدَم مُردَ ! |
|||
** (تصور میکنم هزینه برای چیزکم ارزشی کردهام و آن چیز نیز، فنا شده است.) |
|||
* ای حَمُوم چَن تا اُوسّا وُ داسّی دارَ ! |
|||
** '' این کار چند دستور دهنده دارد؟''. (برای کاری که چند نفر دستور دهنده داشته باشد.) |
|||
== کاشان در شعر شاعران == |
== کاشان در شعر شاعران == |
نسخهٔ ۲۲ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۱۵:۳۵
کاشان شهری تاریخی است که مرکز شهرستان و فرمانداری ویژه کاشان است که بخشی از استان اصفهان به حساب میآید، این شهر در مرکز ایران در ۲۲۰ کیلومتری جنوب پایتخت و ۲۰۰ کیلومتری مرکز استان واقع است.
گفتاورد
- «شهر کاشان بهدلیل مخمل و زریهای زیبا و کمنظیرش با شهر لیون فرانسه که مرکز صنایع ابریشم اروپاست همارز و برابر است.»
- ولتر.
- «از دیگر صنایع ظریفه ایران مخملهای قدیم کاشان است که بسیار قشنگ و زیبا و کمنظیر است. راستی جای تاسف است که بانوان متجدد ایران صنایع زیبای وطن خود را تحقیر میکنند و صنایع ناچیز اروپایی را ترجیح میدهند.»
- سرپرسی سایکس. تاریخ ایران.
ضربالمثل
ضربالمثل با اصطلاحات عامیانه [۱]
- آبِ خوش اَ گُلُوش پای نِمیرَ !
- آب خوش از گلویش پایین نمیرود. (یعنی روزگار خوش و شیرینی ندارد.)
- آب که اَ سَر گُذَش چه یَ وِجَب چه صَد وِجَب !
- آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب.
- آتِشِش فُروکَش کَردَ !
- آتش او فروکش کرده است. (یعنی از هیجان افتاده است.)
- آتشِ کفِ دَسَّ، نَه میشَ نِگِرِش داش، نَه میشَ وِلِش کَ !
- آتش کف دست است نه میشود نگهش داشت، نه میشود رهایش کرد. (یعنی باید با او بسازیم و بسوزیم.)
- آخورِش پُرَ !
- آخورش پر است. (یعنی وضع خوراکش خوب است.) (جنبه تحقیر دارد)
- آدِمِ بیکار آب تُو سِرکُو میکُنَ، میکُوبَ !
- آدم بیکار آب در سرکو میکند و میکوبد. (از بیکاری، کاری بیهوده و عبث انجام میدهد.)
- آدَم شاخ دَر میآرَ !
- آدم شاخ در میآورد. (انسان شگفتزده میشود.)
- آدَمیزاد به یَ چُس بَندَ !
- آدمیزاد به یک چُس بند است. (انسان به یک باد بند است.)
- آسِمو سوراخ شُدَ، یِکیه اُفتیدَ!
- آسمان سوراخ شده است و این یک فرد افتاده است. (به فرد لوس و عزیز کرده میگویند.)
- آش آلو!
- (آدم کمدست و پا وضعیف که رعایت نزاکت را نمیکند. (به تمسخر گویند)
- آه دَر بِساط نِدارَ!
- (از مال دنیا هیچ چیز ندارد.)
- آی چُسی ناشتا میاَی!
- (کنایه از پزآمدن، مانند جیب خالی، پز عالی.)
- اِقِدِه لَی به هَواس که لَنگِ پِرِسکه پِیدا نیس !
- آنقدر پا در هواست که پای کوچک پرستو پیدا نیست. (موقعی گفته میشود که انجام کارهای بسیار مهمی در پیش باشد اما شخص به کارهای کم اهمیتتری توجه داشته باشد.)
- آله وا اُومِده !
- آله او جدا شده است . (کم دست و پا، افتاده حال.)
- آکِلِه گِرِفتَ !
- (به کسی که کثیف و ژولیده باشد و رعایت بهداشت را نکند. (به تمسخر گویند))
- اَخلاقَ کِرمُوی دارَ !
- (زود رنج، احساساتی، تند و خشن است.)
- اُونا دو نِفَر بودَن هَمرا؛ ما صد نِفَر بودیم تَنا !
- (از این مثل گاهی برای توبیخ تسیدن عده زیاد در برابر گروه کم و گاه از آن برای تحسین وفاق و یگانگی و تقبیح نفاق و اختلاف استفاده میکنند.)
- اَ حَلیمِ قمُ شُوروایِ کاشُو وامُو !
- از حلیم قم و شوربای کاشان باز ماند. (از هر دو چیز محروم ماند.)
- اَ پُشتِ کُو قاف اُومِدَ !
- (دیر متوجه منظور میشود.)
- اَ خَر میپُرسَ شَمبه کِیَّ !
- (سوال از شخصی کردن که اطلاع وآگاهی نسبت به امری ندارد.)
- اَ لِبُ لُوشاش مَلُومَ !
- (آشکار و معلوم است که دروغ میگوید.)
- اِگه بِریم پِشگِل وَرچینی؛ خِرَم به آب میرییَ !
- اگر برویم پشگل جمعآوری کنیم، خر هم در آب پشگل میاندازد. (اگر بخواهیم کار پست و ناچیزی هم انجام دهیم، شانس و اقبال نداریم.)
- اِگِه فُضُول نِباشَ، شا چه میدُونَ خُمبِّ دُرِّه کُجاس !
- (فضول است که خبرچینی میکند تا حکام دست تعدی و دخالت دراز کنند.)
- اِگِه طِنابِ مُف پیدا کُنَ خودِشُ به دار میزِنَ !
- (به هر چیز رایگان و مجانی طمع دارد.)
- اَنگار یَ خَر خِریدَم مُردَ !
- (تصور میکنم هزینه برای چیزکم ارزشی کردهام و آن چیز نیز، فنا شده است.)
- ای حَمُوم چَن تا اُوسّا وُ داسّی دارَ !
- این کار چند دستور دهنده دارد؟. (برای کاری که چند نفر دستور دهنده داشته باشد.)
کاشان در شعر شاعران
- «کاشان که مصر روی زمین است در جهان // میخواست در ولای چنین یوسفی چنان»
- محتشم کاشانی. قصاید
- «و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ، اجاق شقایق مرا گرم کرد»
- سهراب سپهری. به باغ همسفران
- «پس از تعمیر کاشان کز ازل میبود ویرانه // به یمن همت عالیش چون گردید آبادان // بنا شد خانهی دلکش روان شد جوی آبی خوش // به خوبی روضهی رضوان به صافی چشمهی حیوان // زلال حوض آن پیوسته روحافزار و جانپرور // نسیم صحن آن همواره عنبربیز و مشکافشان // ازین دلکش بنا کاشان به اصفاهان همی نازد // سزد هر چند بر گلزار جنت نازد اصفاهان // چو از معماری لطف خدا بر پا شد این خانه // که در وی با نیش خرم زید با عمر جاویدان // پی تاریخ سال آن رقم زد خامهی هاتف // همی نازد به اصفاهان ازین دلکش بنا کاشان»
- هاتف اصفهانی. ماده تاریخها
- «آب حیوان که خضر در ظلماتش میجست // گو بیا ظاهر و پیداش به کاشان بنگر // جدولی بین و در آن صف زده سی فواره // همه را بر ورق نقره درافشان بنگر // در میان جدولی از آب خضر مالامال // وز دو جانب دو تر و تازه گلستان بنگر // از نسیم سحرش رایحهی روح شنو // وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر // بس که میبالد ازین طرفه بنا کاشان را // سرهم چشمی شیراز و صفاهان بنگر // یافت چون زینت اتمام ز نظارگیان // این همی گفت به آن این بگذار آن بنگر // پیر عقل از پی تاریخ به هاتف گفتا // که به گلزار ارم چشمهی حیوان بنگر»
- هاتف اصفهانی. ماده تاریخها
- «اهل کاشانم // روزگارم بد نیست. // تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. // مادری دارم، بهتر از برگ درخت. // دوستانی، بهتر از آب روان. // و خدایی که در این نزدیکی است: // لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. // روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.»
- سهراب سپهری. صدای پای آب
- «نیستیم از دوریت با داغ حرمان نیستیم // دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم // گر چه از دل میرود عشق به جان آمیخته // با وجود این وداع صعب گریان نیستیم // گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسودهایم // درد گو ما را بکش در فکر درمان نیستیم // آنچه مارا خوار میکرد آن محبت بود و رفت // گو به چشم آن مبین مارا که ما آن نیستیم // ما سپر انداختیم اینک حریف عشق نیست // طبل برگشتن بزن ما مرد میدان نیستیم // یوسف دیگر به دست آریم وحشی قحط نیست // ما مگر درمصر یعنی شهر کاشان نیستیم.»
- وحشی بافقی. غزلیات
اشعار محلی و عامیانه
واژگان و اصطلاحات کاشان
- آران: از بخشهای کاشان قدیم که همراه با بیدگل به شهر آران و بیدگل تبدیل شده است. [۲]
- آکِلِه: نوعی بیماری پوستی، جذام. [۲]
- آلِه: نصف، نیم، بخش. [۲]
- اِقِده یا اِقِذه: این مقدار، این اندازه. [۲]
- اَلگ: نوعی هلوی کوچک کمآب و نا مرغوب. [۲]
جستار های وابسته
پانویس
منابع
- شاطری، علیاصغر. ضربالمثلای کاشونی، کاشان: انتشارات مرسل، ۱۳۸۵.
در پروژههای خواهر میتوانید در مورد کاشان اطلاعات بیشتری پیدا کنید.
در میان واژهها از ویکیواژه
در میان کتابها از ویکینسک
در میان متون از ویکینبشته
در میان تصویرها و رسانهها از ویکیانبار
در میان خبرها از ویکیگزارش
پیوند به بیرون
این یک نوشتار ناتمام است. با گسترش آن به ویکیگفتاورد کمک کنید. |