ناهید طباطبایی
ظاهر
ناهید طباطبایی (۱۳۳۷) نویسنده ایرانی است.
گفتاوردها
[ویرایش]- «از نظر جامعهشناسی، رُمان برای دوران آرامش و آسایش جامعه است و در شرایط مانند جنگ نمیشود آن را شکل داد اما داستان کوتاه برای موقعیتهای غیرقابل پیشبینی است. جامعه ما هم، امروز جامعه داستان کوتاه است چون همه چیز ناگهان زیر و رو میشود.»[۱]
- «اگر کسی میخواهد داستان بنویسد باید فیلم زیاد ببیند، نمایشنامه زیاد بخواند و حتماً یک زبان خارج را نیز یاد بگیرد. یادگیری زبان دنیای تازهای را پیش چشمان ما باز میکند که تا پیش از این رخ نداده است.»[۲]
- «من به شدت با این موضوع که در کلاسهای داستاننویسی میشود نویسندگی را یادگرفت مخالفم. نه کلاس و نه کتابهای آموزشی شما را نویسنده نمیکنند. برای نویسنده شدن به نظرم باید قبل از هر چیز از آدمهای تثبیت شده در نوشتن خواند همانطور که بیضایی به ما میگفت از شکسپیر بخوانید و نه دربارهٔ شکسپیر.»[۳]
- «من خودم را نویسندهای با اخلاق میدانم و در مورد بیاخلاقیهای دیگران قضاوت نمیکنم.»[۴]
- «همهجای دنیا کار بد، بد است. اما حالا اینجا را نگاه کنید. دزدی و کلاهبرداری میلیاردی از آدم عادی سوپرمن میسازد. بابک زنجانی میشود باعرضه و دیگری میشود خوشاخلاق و مهربان!»[۵]
- «فرهنگ پذیرفتن تقصیر و معذرتخواهی از آن چیزهایی است که در این مملکت فراموش شده.»[۶]
ایکیا
[ویرایش]- با خودش فکر کرد لابد میخواهند ازدواج کنند. حتماً پسره تازهکار پیدا کرده و دختره هم بیکار است. شاید هم چون حامله است میخواهند ازدواج کنند یا شاید تازه میخواهند همخانه بشوند.
- دختر به او نگاه کرد و دوباره لبخند زد، انگار بلند بلند فکر کرده بود. زیبا هم لبخند زد و دوباره به کتابش چشم دوخت. داشت به مبل خانهاش فکر میکرد. به مبل ایکیای آبی. درست شبیه همان که رویش نشسته بود. چهارپنج سال بعد از عروسیاش خریده بود. تهران که بود رویش مینشست و تلویزیون تماشا میکرد. تصمیم که گرفت بیاید، با بقیهٔ چیزها، فروختش.
- دختر گفت: «رنگش را خیلی دوست ندارم.»
- پسر گفت: «چرا؟ تو که همیشه از آبی خوشت میآمد.»
- زیبا فکر کرد خیلی وقت است همدیگر را میشناسند. او میداند که دختر از چه رنگی خوشش میآید. من هم از آبی خوشم میآید. اما مبلهای خانهٔ ما زرد است چون فرزین آنها را انتخاب کرده. ما همیشه همان کاری را میکنیم که فرزین میگوید. او عقلایی فکر میکند و من احساسی. پس باید به او گوش کنم. اما چرا حالا دختر از آبی خوشش نمیآید؟ الان او از چه رنگی خوشش میآید؟ نکند مثلاً ویارِ رنگ نارنجی دارد؟
- دختر دوباره به زیبا لبخند زد.[۷]
منابع
[ویرایش]- ↑ http://www.persianpersia.com/artandculture/adetails.php?articleid=18782&parentid=1&catid=10
- ↑ http://www.persianpersia.com/artandculture/adetails.php?articleid=18782&parentid=1&catid=10
- ↑ http://www.persianpersia.com/artandculture/adetails.php?articleid=18782&parentid=1&catid=10
- ↑ http://www.persianpersia.com/artandculture/adetails.php?articleid=18782&parentid=1&catid=10
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/71458/ببخشید
- ↑ http://www.sharghdaily.ir/News/71458/ببخشید
- ↑ از داستان ایکیا در ناهید طباطبایی، سور شبانه، انتشارات زاوش، ۱۳۹۲.