ویلیام گلسر
ظاهر
ویلیام گلسر (۱۱ مه ۱۹۲۵–۲۰۱۳ اوت ۲۳) روانپزشک آمریکایی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]تئوری انتخاب
[ویرایش]- «گذشته هیچگاه نمیتواند در زمان حال مزاحمت ایجاد کند، مگر این که ما انتخاب کنیم آن را در همه شرایط با خود حمل کنیم.»[۱]
- «بسیاری از ما با پیروی از باور «ما میدانیم چه چیزی برای فرزندمان خوب است»، به پاداش و تنبیه متوسل میشویم تا آنها را وادار کنیم کاری را انجام دهند که به نظر ما درست است. میتوانیم این کار را تا آن جایی ادامه دهیم که نه تنها در مجبور کردنشان به انجام کاری که میخواهیم، توفیقی به دست نیاوریم بلکه رابطه خودمان با آنان را نیز تخریب کنیم. حتی اگر فرزندانمان موفق شوند و به جایی برسند که فکر میکنیم خوب و درست است، چون آنها را به انجام کاری مجبور کردهایم که مطابق میل ما بوده است و نه خودشان، این احتمال وجود دارد نزدیکی و صمیمیتی که خواهان آنیم را از دست بدهیم. البته برخی والدین میگویند اگر فرزندانشان در مسیری حرکت کنند که آنها میخواهند، نبودن نزدیکی و صمیمیت اهمیت چندانی ندارد. این باور را هرگز قبول ندارم. عدم توفیق و ناتوانی در سهیم شدن موفقیت، نه برای والدین رضایت بخش است و نه برای فرزندان.»
- «بسیاری از کودکانی که با آنان بدرفتاری شده یا مورد غفلت و سهل انگاری واقع شدهاند، نمیتوانند تصویر والدین خشن و سهل انگار خود را از دنیای مطلوب خود بیرون کنند. چون غالباً در دوران کودکی با آنها بدرفتاری شده یا مورد غفلت و سهل انگاری قرار گرفتهاند، از این رو بسیار ضعیف و هراسان تر از آنند که بجز تحمل درد و رنج کار دیگری بکنند. بسیاری از آنها وقتی بزرگتر میشوند و از رابطه نامطلوب با پدر و مادر فاصله میگیرند، آن قدر بی اعتمادند که هرگز باور نمیکنند در چارچوب روابط انسانی میتوان به خشنودی دست یافت.»
- «انسانها به دو شیوه از یکدیگر جدا میشوند و فاصله میگیرند: مقاومت یا کناره گیری؛ به بیانی دیگر "جنگ" یا "گریز". افراد برای پیشگیری از جنگ یا گریز، که سرآغاز پایان یافتن هر نوع رابطهای است، هر زمانی که با مشکلی روبرو میشوند باید از خود بپرسند: "اگر الان این حرف را بزنم یا این کار را بکنم، به هم نزدیک تر میشویم یا دورتر؟" با طرح این پرسش برای خود، دیگر برای کنترل کردن دیگری به سرزنش، انتقاد، شکایت، غرغر و تحقیر متوسل نمیشوند.»
- «اگر صبح از خواب بیدار شدید و احساس کردید ناخشنود و ناراحتید، مطمئن باشید یک یا چند نیاز از نیازهای پنجگانه شما در حد مورد نظرتان ارضا نشده است. برای مثال وقتی صبح با حالت سرماخوردگی بیدار شوید، درد ناشی از آن به شما میگوید که نیازتان به بقا و زنده ماندن از سوی یک عامل عفونی تهدید میشود. وقتی صبح با احساس تنهایی بیدار میشوید در واقع نیازتان به عشق و احساس تعلق ارضا نشده است…»
هنگامی که نیازهای خود را بشناسید، معمولاً میتوانید تشخیص دهید وقتی احساس ناخشنودی و ناراحتی دارید کدام نیازها ارضا نشده و وقتی احساس خوب و خشنودی میکنید کدام نیازها ارضا شده است.»
- «قبل از آن که بتوانیم انتخابهای خوبی بکنیم، باید دلیل انتخابهای بد خود را بفهمیم.»
- «وقتی در روابط خود با یک ناکامی بزرگ روبرو میشویم، نمیدانیم برای کاهش ناکامی چه کار کنیم. از این رو در حافظه خود دنبال رفتارهایی میگردیم که در گذشته تا حدودی ما را آرام میکرده است. تقریباً در تمام موارد فوراً افسردگی کردن را پیدا میکنیم، چرا که این رفتار آشنایی است که از کودکی آموختهایم.»
- «افسرده کردن خود، رفتار مؤثری نیست بلکه باعث آزردگی و زمین گیر شدن ما میشود. با وجود این، افسردگی به سه دلیل هنوز بیش از چیزهای دیگر ما را آرام میکند:
نخست این که افسردگی کردن و تمام رفتارهای نشانهای دیگر، مانند آرتروز، باعث بازداری خشم شدید میشود که در صورت رها شدن اوضاع را بدتر خواهد کرد. دوم این که این رفتارها دربردارنده نوعی درخواست جدی برای کمک است و در موارد بسیاری مشاوره خوب میتواند مؤثر و مفید واقع شود. سوم این که این رفتارها باعث میشود به سراغ کارهایی که میترسیم در آن شکست بخوریم نرویم.»
- «افسرده کردن یا مریض کردن خود آسان تر از پیدا کردن یک کار جدید یا ایجاد رابطهای جدید است، به ویژه اگر تجربه طرد شدن و چشیدن طعم تلخ طردشدگی را نیز داشته باشیم، که اکثر ما کم و بیش چنین تجربههایی داشتهایم. اگر چه افسرده کردن خود تا حدودی به ما احساس کنترل میدهد ولی هزینه سنگینی به نام احساس فلاکت و بدبختی در پی دارد.»
- «باور ندارم پرداختن به گذشته به امید یافتن چیزی که به مشکل کنونی ربط داشته است مفید و مؤثر است. با این تفکر معمول روان پزشکی که از بدبختیها و مصیبتهای گذشته میتوان آموخت مخالفم. وقتی به گذشته میپردازید تنها کاری که انجام میدهید تجدید دیدار با بدبختی هاست. یک بار سفر و دیدار بدبختی برای بیش تر مردم کافی و بلکه زیاد هم هست. هر چه بیش تر در گذشته سیر نمایند، بیش تر از رویارویی با روابط ناخشنود کنونی که همواره مشکل اصلی هستند اجتناب میکنند.»
- «آدمهای ناکام مانده بسیاری وجود دارند که در محیطهای شغلی که همه چیز زورگویانه و تحمیلی است، و متأسفانه چنین محیطهای شغلی در جامعه ما عادی تلقی میشود، فرصتی برای برآورده کردن نیاز به قدرت (یکی از پنج نیاز اساسی) خود ندارند؛ لذا این افراد به دنبال آن هستند تا چیزی را که در جای دیگری نمیتوانند به دست آورند در زندگی مشترک به دست آورند. اگر هر دو نیاز شدیدی به قدرت داشته باشند، زندگی مشترک آنها سرنوشت شومی خواهد داشت.»
- «داشتن شغلی که در آن از مقداری قدرت و اختیار برخوردار بوده و همچنین با مدیر یا رئیسی سروکار داشته باشید که زورگویی و اجبار نکند میتواند برای ازدواج شما بسیار مفید باشد.»
- «بسیار ضروری است قبل از ازدواج مشخص کنیم میزان نیاز به قدرت در هر یک از زوجین تا چه حد شدید است. پس از ازدواج ممکن است برای این کار خیلی دیر شده باشد.»
- «وقتی میخواهیم انتخاب رفتارهای دردناک مثل افسردگی را متوقف کنیم سه گزینه داریم: ۱. تغییر خواسته ها؛ ۲. تغییر اعمالی که انجام میدهیم؛ ۳. تغییر هر دو.»
- «دنیا مملو از آدمهای تنها، ناکام، عصبانی و ناخشنودی است که نمیتوانند به هیچ آدم خشنود و شادمانی نزدیک و با او صمیمی شوند. عمدهترین مهارتهای اجتماعی آنان نیز شکایت، سرزنش و انتقاد است که به سختی میتوان با چنین مهارتهایی با دیگران کنار آمد.»
- «به جای این که به دیگری بگویید چه میخواهید، بگویید حاضرید چه بپردازید و چه کاری برای دیگری انجام دهید. ما فقط میتوانیم رفتار خود را کنترل کنیم، از این رو فقط دربارهٔ کارهایی که مایلید انجام دهید حرف بزنید و نه دربارهٔ کارهایی که از طرف مقابل انتظار دارید انجام دهد. تا وقتی محور بحث، دادن است و نه گرفتن، شانس زیادی برای حل مشکلات عشق و احساس تعلق وجود خواهد داشت.»
- «شیوهای که ما با دیگران ارتباط برقرار میکنیم یا چیزی که شخصیت نامیده میشود تا حدودی در ژنهای ما نوشته شده است. آنچه شخصیتهای ما را از یکدیگر متفاوت میسازد، تفاوت در شدت نیازهای اساسی یا ژنتیک ماست. برخی از ما نیاز شدیدی به عشق و احساس تعلق داریم و برخی دیگر نیاز شدید به قدرت و آزادی. شدت هر نیاز در بدو تولد تعیین میشود و در طول زندگی تغییر نمیکند.»
- «در دنیای تئوری انتخاب به جای به کارگیری سؤال تصنعی و پیش پاافتاده "حالت چطوره؟" از یکدیگر میپرسیم: "امروز میخواهی چه کار کنی؟" در واقع به جای سؤال دربارهٔ احساس منفعل که معمولاً افراد را به دادن جوابهای تصنعی وامیدارد، از سوالات مبتنی بر انجام عمل فعال استفاده میکنیم.»
- «افسرده یا مضطرب بودن، یک رفتار منفعل است یعنی چیزی بر ما عارض شده و ما قربانی آنها هستیم و هیچ گونه کنترلی هم بر آن نداریم. استفاده از اسم و صفت باعث میشوند این توجیه را بپذیریم که نمیتوانیم برای خودمان کاری کنیم.»
- «همراهی افعال با نوعی زمان انتخاب فعل، بلافاصله شما را به ایده اساسی تئوری انتخاب ارتباط میدهد و توانایی آن را دارید که به انتخابهای بهتری نیز دست بزنید. اگر عمل شما نتیجه انتخاب خود شماست، پس شما مسئول آن هستید. وقتی برای توصیف رفتار، از افعال استفاده میکنید دیگر قربانی بیماری روانی محسوب نمیشوید. شما از انتخابهای خود بهره میبرید یا قربانی انتخابهای بد خود میشوید. در این شرایط شما دیگر مثل آنفولانزا یا مسمومیت غذایی به بیماری مبتلا نمیشوید. دنیای تئوری انتخاب * دنیای جدی و مسئولانه است و شما نمیتوانید با بازیهای زبانی و واژه پردازی از زیر بار مسئولیت کارهایی که انجام میدهید شانه خالی کنید.»
- «استفاده رایج از اسامی و صفات برای توصیف افسردگی و دیگر بیماریهای روانی، بسیاری از مردم را از فکر کردن در این خصوص که به جای رنج بردن و تحمل درد، کار دیگری هم میتوانند انجام دهند بازداشته است. درک این که تقریباً همیشه برای انجام انتخابهای بهتر آزاد هستید، و این که احساس بدبختی و ناراحتی خود را انتخاب میکنید، باعث ایجاد خوشبینی میشود. این آگاهی جدید در واقع نوعی بازنگری در تعریف آزادی و اختیار شخصی است. این باور که موقعیت نومیدکننده است و شما نمیتوانید هیچ کاری بکنید باعث این همه ناراحتی شده و میشود.»
- «برای حفظ و ادامه هر نوع عشقی، اعم از جنسی یا غیره، نیازمند عامل دوستی هستیم.»
- «برای آزمون این که آیا عشق میتواند پایدار بماند یا نه از خود بپرسید: "با کسی که فکر میکنم عاشقش هستم یا رابطه جنسی را با او شروع کردهام چقدر وجه مشترک دارم؟" به طور ویژه از خود بپرسید: "اگر از لحاظ هورمونی مجذوبش نمیشدم، آیا او همان کسی است که میتوانم از دوستی با او لذت ببرم؟" اگر پاسخ منفی است، شانس موفقیت عشق شما کم است. هورمونها ما را به هم جذب میکنند ولی نمیتوانند ما را با هم نگه دارند.»
- «برای دستیابی به یک رابطه خوب، اکثر ما حاضریم رنج زیادی تحمل کنیم، چرا که اهمیت رابطه برای ما بیش از رنج بردن است. برای ایجاد، نگهداری و بهبود رابطهها، حاضریم خود را درگیر کارهای ناخوشایند طولانی مدت کنیم، چرا که معتقدیم در نهایت به آدمهایی که به آنها احتیاج داریم نزدیک تر میشویم و احساس بهتری خواهیم داشت. گاهی نیز بدون ضمانت برخورداری از یک رابطه بهتر، اکثر ما حاضریم لذت و خوش گذرانی خود را به تأخیر بیندازیم یا درد و رنجی را تحمل کنیم فقط به این امید که با ایجاد این رابطه، در آینده احساس بهتر و رنج کم تری را تجربه کنیم.»
- ده اصل بنیادین تئوری انتخاب:
- ۱. تنها فردی که میتوانیم رفتارش را کنترل کنیم، خودمان هستیم.
- ۲. تمام آنچه میتوانیم از دیگران دریافت کنیم و به دیگران بدهیم «اطلاعات» است. این که با اطلاعات چگونه برخورد کنیم انتخاب خود ما یا دیگران است.
- ۳. تمام مشکلات روان شناختی طولانی مدت، از مشکلات رابطهای سرچشمه میگیرند. علت ناخشنودی و عدم رضایت ما همواره به شیوه برخورد ما با یک رابطه مهم در زندگیمان که مطابق خواسته مان نیست، مربوط میشود.
- ۴. همیشه آن رابطه مشکل دار، بخشی از زندگی کنونی ماست.
- ۵. وقایع دردناکی که در گذشته بر ما رفته است؛ اگر چه بر آنچه امروز هستیم تأثیری شگرف داشته، ولی بازنگری و مرور این گذشته دردناک، بر آنچه امروز لازم است انجام دهیم، یعنی بهبود بخشیدن به رابطه مهم کنونیمان، اثر ناچیزی دارد و کمکی به ما نمیکند.
- ۶. پنج نیاز ژنتیکی ما را هدایت میکنند که عبارتند از: نیاز به بقا و زنده ماندن، نیاز به عشق و احساس تعلق، نیاز به قدرت، نیاز به آزادی، نیاز به تفریح.
- ۷. میتوانیم نیازهایمان را فقط از طرق تصویر یا تصاویری که در دنیای مطلوب/کیفی خود داریم ارضا کنیم. ما همیشه مهمترین چیزها را وارد دنیای مطلوب/کیفی خود میکنیم.
- ۸. تمام آنچه از تولد تا مرگ از ما سر میزند «رفتار» است. تمام رفتارهای ما یک رفتار کلی است که از چهار مولفه به هم پیوسته عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی تشکیل شده است.
- ۹. تمام رفتارهای کلی معمولاً با فعل، آن هم به صورت مصدر یا اسم مصدر بیان و مولفهای که در هنگام بروز رفتار بیش تر قابل تشخیص است نامگذاری میشوند. برای مثال به جای استفاده از عبارت من افسرده هستم یا من افسرده شدهام، درست آن است که بگوییم: من افسردگی را انتخاب کردهام یا من افسردگی میکنم.
- ۱۰. تمام رفتارهای کلی، انتخابی هستند اما ما فقط بر مولفههای عمل و فکر به طور مستقیم و بر مولفههای احساس و فیزیولوژی به طور غیرمستقیم کنترل داریم، یعنی با انتخاب شیوه عمل و فکرمان و به واسطه آنها احساسات و فیزیولوژی خود را نیز میتوانیم کنترل کنیم. البته تغییر دادن افکار و اعمالمان کار آسانی نیست ولی تنها کاری است که میتوانیم بکنیم.
منابع
[ویرایش]- ↑ ویلیام گلسر، تئوری انتخاب، ترجمهٔ علی صاحبی، انتشارات سایه سخن، ۱۳۹۰.