امیر هوشنگ ابتهاج (۶ اسفند ۱۳۰۶ – ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) متخلص به سایه، شاعر و پژوهشگر ایرانی بود. او نخستین اثرش به نام «نخستین نغمهها» را در سال ۱۳۲۵ شمسی منتشر کرد. از آثار دیگر او میتوان به تصنیف سپیده (ایران ای سرای امید) اشاره کرد. او همچنین در رادیو در برنامه گلها کار میکرد و پایهگذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود.
«برای من اینا هیچ کدوم این جنبههای هنری و سازمان پیدا کردن و سازندگی داشتن نداشت، برای من حرف زدن، درد دل کردن خودم مطرح بود، یعنی واقعاً من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلاً شعری گفتم. یک وسیلهای بود که حرفمو بتونم بزنم. دردی بیان بشه؛ و تمام این فوت و فنّای کار شعر هم، ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم.»
گفتگو با مسعود بهنود
مسعود بهنود از او میپرسد که آیا از زندگی راضی است؟ پاسخ میدهد: «فوقالعاده.» و ادامه میدهد: «من این شانس را داشتم که سمفونی نهم بتهوون را گوش کنم... این میز میتواند بگوید من سمفونی نهم را شنیدهام؟ یا بگوید آواز ابوعطای شجریان را شنیدهام؟... آن آواز باورنکردنی است... کجا میتوانستم اینها را بشنوم جز در زندگی؟»
گفتگو با مسعود بهنود
«من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»[۴]
گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲
«عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»[۴]
گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲
«شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست؛ ولی خوب من موافقام و این روزها هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه است. مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارتهاست. مهارتها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آن جا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی نیست.»[۵]
سخنرانی در بزرگداشت خود - آبان ۱۳۹۲
- کی از زندان آزاد شدین؟
- «چهارم اردیبهشت ۱۳۶۳.»
-درسته که نامه شهریار به آیت الله خامنهای در آزادی شما نقش داشت؟
- «گمان میکنم بله. اون وقتی که من زندان بودم شهریار یه نامهای به آقای خامنهای نوشت. کسی که اون نامه رو به آقای خامنهای رسوند برام تعریف کرد که شهریار نوشت که وقتی شما سایه رو زندانی کردید فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند. من با سایه زندگی کردم، این اله است بله است. عارفه!. این قضیه رو سال ۶۶ این آقا تو خونه شهریار به من گفت. باید درست باشه این حرف چون یه روز منو صدا کردن و گفتن بساطتو جمع کن و بدون محاکمه آزاد شدم.»
«شما هیچوقت با مرگ روبهرو نمیشوید. تا زندهاید، زندهاید. اصلا مرگ وجود ندارد. موقع مرگ زنده نیستید. اصلا نمیدانید یعنی چه. از چه میترسید؟ چیزی که هرگز نمیتواند اتفاق بیفتد. تا وقتی شما هستید اتفاق نمیافتد. موقعی اتفاق میافتد که شما نیستید.»
گفتگو با مسعود بهنود
درباره تعبیرهای جاافتاده شعر کلاسیک فارسی و به نحوه استفاده از ظرفیتهای زبان: «اگر شما از مِی حرف میزنید مقصود معلوم باشد که آیا مِیِ این شاعر همان مِی است که در شعر کلاسیک ما هم همین است. مِی که در شعر حافظ هست با مِیِ شعر سنایی بهکلی فرق دارد و مِیِ شعر سنایی با مِیای که در رودکی است بهکلی فرق دارد. در شعر امروز هم اگر با صمیمیت گفته شده باشد و مطلب تازه باشد شکل و ظاهر شعر کهنه به نظر میآید ولی واقعا آیا غزل حافظ با رودکی یکی است؟ نه، همه چیزش فرق میکند. هم زبان، هم کاربردش و هم معانی کلمات فرق میکند. مساله این است که شما در چه فضایی هستید و چه کاربردی از این زبان میخواهید. یک چیز آماده است و رویش کار شده. از عهده خیلی ظرایف فکری برآمده و توانسته بیانشان کند. شعر و زبان فارسی، یکی از زبانهای فوقالعاده پیچیده عجیب برای بیان مطلب است. مشکل میشود تمام این خواص را در زبانهای دیگر به این وسعت پیدا کرد.»
درباره دلایلش برای کار بر اشعار حافظ: «در شعر کلاسیک، ما استعارههایی داریم مثل ساقی، می، میخانه، رند، دیوانه، عاشق، و امثال اینها. شصت هفتاد سال پیش به این فکر کردم که آیا این سمبلهایی که در زبان فارسی جا افتاده و امروز هر کس میشنود فورا متوجه میشود که از یک چیز دیگر حرف میزنیم… وقتی از میخانه حرف میزنیم مقصود این نیست که جایی هستیم که عرق میفروشند یا عرق مصرف میکنند… یک محلی است برای کار معینی یا وقتی از ساقی یا باقی کلمات حرف میزنیم… به عمد امتحان کردم که آیا میشود این کلمات را امروز با معانی تازه به کار برد و تا حد زیادی خیال میکنم موفق شدم. یعنی امروز وقتی کسی شعر مرا میخواند میداند که من الکلی نیستم میداند که من به سمت مواد اعتیادآور نرفته و نمیروم. پس باید حرف دیگری در میان باشد و این تقریبا جا افتاده است.»
مصاحبه با بیبیسی فارسی - ۱۳۹۷
درباره درخت ارغوان خشکیدهای که در خانهاش بوده و از نو شکوفه داد و همزمان با فرزندانش قد کشیده میگوید: «در آن سالی که از خانه و زندگی جدا و دور بودم، یاد این درخت همیشه با من بود و تبدیل شد به سمبلی از همهچیز. یعنی زن و بچه و زندگی خصوصی و آرزوها و آرمانها و تصورات و ایدههایی که آدم برای جهان و انسان و فلان دارد.»
در مراسم شعرخوانی در دانشگاه سواز لندن در سال ۱۳۸۸
درباره علاقه به موسیقی: «موسیقی اگر نگویم قبل از شعر بود، ولی باعث شناختن شعر شد.» و «هیچوقت موسیقی برایم درجه دوم نشد.»
سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست میآید. یکی از بزرگان ادب ایران است. سیمین بهبهانی
هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. محمدرضا شفیعی کدکنی
به اعتقاد من در شکلگیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. شهرام ناظری
«سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست.»
«من و سایه با یکدیگر همسال هستیم. ایشان در آن سالهای دور از رشت آمده بودند. ما انجمن ادبی داشتیم که در ایام تابستان در حیاط خانهمان جمع میشدیم و شعر میخواندیم. در زمستان هم که حیاط قابل استفاده نبود، از تالار مدرسه دارالفنون استفاده میکردیم. یک بار دیدم جوانی بسیار زیبا و خوشسخن و خندهرو از میان جمعیت بلند شد و گفت میخواهم شعر بخوانم. گفتم شما تاج سر ما هستید و آن شب غوغا کرد و شعر خوبی خواند. آن موقع هنوز نمیدانست باید کجا برود و کسی را هم نمیشناخت. به قدری شعرش گل کرد که به همه خوش گذشت و رفته رفته با هم دوست شدیم. آقای سایه همواره آدمی کممعاشرت بودهاست، ولی ما همواره با یکدیگر در ارتباط بودهایم. من آن شعرش را که میگوید، من و هزار امید است، هر هزار تویی، بسیار دوست دارم و یادم هست وقتی شعر را سروده بود، چندی بعد یک جابهجایی در آن صورت گرفت که بدل به این شعر زیبا شد. به گمان من سایه ذوق الهی دارد و وقتی غزلهایش را میخوانیم، فکر میکنم به جایی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که میگوید «... دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. من به سایه عزیز ارادت خاص دارم و همیشه خیر او را خواستهام. در سفرهایی که داشتم، مهمانش بودم. در یک مهمانی به ما ماهی سفید داد که بسیار خوشمزه بود. سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست میآید. یکی از بزرگان ادب ایران است. امید که سایهٔ جناب سایه سالها بر سر ما باشد.»
«در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمنتراشانهٔ خودم استفاده میکنم و میگویم، متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردهاند. امروز اگر آماری از حافظههای فرهیختهٔ شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچیک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل میشود. از همان حدود ۶۰ سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست». تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند «یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم / چندین هزار امید بنیآدم است این». بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند.»
«من، محمود، نه فقط با غزلها و مهربانیهایتان همیشه با شما بودهام، بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیدهٔ چشمهای من بودهاست و هست. «دیدنِ روی تو را دیدهٔ جانبین باید / وین کجا مرتبهٔ چشم جهانبینِ من است»
«چند سال پیش آقای ابتهاج را دیدم و به او گفتم که شما به موسیقی خیانت کردید چون همه ما در آن زمان در بهترین شرایط نوازندگی بودیم اما شما کاری کردید که ما خانه نشین شویم و با آنکه حقوق ما را میدادید، نمیگذاشتید برنامه ای ضبط کنیم. همه ما در آن زمان در اوج جوانی و خلاقیت نوازندگی بودیم. به ایشان گفتم ای کاش برنامهها را ضبط میکردید اما پخش نمیکردید. باور کنید در آن سالها به واسطه بداهه نوازی هر کدام از ما آثاری میتوانست ضبط شود که امروزه جزو میراث موسیقی ما بهشمار روند اما متأسفانه با این نحوه برخورد و سوء مدیریت از بین رفتهاند.»[۷]
«من در آن سالها حاضر نبودم به رادیو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه میکردند و میگفتند باید برای همه ملت ایران بخوانم. زمان گذشت تا اینکه گفتند کسی رئیس مرکز موسیقی رادیو شده که آدم متفاوتی است و میتوانید با او حرف بزنید و آن شخص جناب هوشنگ ابتهاج بود. من پیشتر با اشعارش آشنایی مختصری داشتم. به دیدن ایشان رفتم و همانجور که انتظار داشتم، با برخورد یک چهره فرهیخته و ادیب روبهرو شدم، در آن دیدار جناب سایه بسیار زیبا برخورد کردند، گفتند در برنامههای ما شرکت کنید. موافقت نکردم، اما آنقدر خوب و زیبا برخورد کرد که باعث تشویق من شد. ایشان همواره مرا در کار و فعالیت تشویق میکردند. پس از آن فعالیتم در رادیو آغاز شد و رابطه عاشقانهای با جناب ایشان پدید آمد و روزی دو سه بار در هفته به منزلشان میرفتم و از دیدگاه ظریف زیباییشناسیاش بهره میبردم. مرا شاعرانه و رندانه تشویق میکرد.»
«در آن سالها که خدمت جناب سایه میرسیدیم، بسیاری دیگر از ادیبان و شاعران حضور داشتند؛ بهآذین، محمد قاضی، سیاوش کسرایی، احسان طبری و بسیاری دیگر حضور داشتند. دوره درخشانی در زندگی من بود. ایشان همواره با صبر و حوصله کار میکردند. به اعتقاد من در شکلگیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. ایشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد ایشان جمع شده بودیم.»
«سایه از سالهای دهه ۵۰ با بهترین موسیقیدانها در ارتباط بود و با فعالیتهایی که صورت گرفت، جانی دیگر به موسیقی ایرانی دمیده شد و نقش ایشان در ریاست بخش موسیقی رادیو بسیار باارزش و محترم بود»