نیکوس پولانزاس
ظاهر
نیکوس پولانزاس (به یونانی: Νίκος Πουλαντζάς؛ زاده ۲۱ سپتامبر ۱۹۳۶-درگذشته ۳ اکتبر ۱۹۷۹) نویسنده و جامعهشناس یونانی-فرانسوی مارکسیسم بود.
دارای منبع
[ویرایش]- «آنتونی گرامشی نخستین کسی است که از مفهومِ ایدئولوژی بهمثابهِ سیستمی مفهومی برید، آنهم به معنی یِ دقیقِ هر دو واژه.»
- «کتاب:قدرتِ سیاسی، صفحه ۳۶»
- «ایدئولوژی انقلابی طبقه کارگر، تنها میتواند بر مبنای نقدِ مداومِ ایدئولوژیِ خودبهخودیاش توسطِ علمِ مارکسیستی وجود داشتهباشد. چنین نقدی بر تمایزی رادیکال بینِ ایدئولوژی و علم مبتنی است.»
- «کتاب:قدرتِ سیاسی، صفحهٔ ۳۶»
دربارهٔ او
[ویرایش]- «آدم گرمی بود، از آن شخصیتهایی که در کشورهای حوزه مدیترانه پیدا میشود، درست همان تصوری که از یونانیها داریم... شوخطبع بود و مرتب جوک میگفت. بخشنده بود، به خصوص با دانشجویانش که محبوبیت زیادی در میان آنها داشت. کلاسهای ما تا دم در پر بود و صدها دانشجو در آن شرکت میکردند. نیکوس پولانزاس درست عکس فرقه گرایان بود- یک مارکسیست سرزنده و قبراق. وقتی به خودکشی او در ۱۹۷۹ فکر میکنیم، ممکن است این تصور ایجاد شود که شخصیتی گرفته داشت، ولی این طور نبود.»
- «هرکدام از ما به نحله کاملامتفاوتی از مارکسیسم تعلق داشتیم: او آلتوسری بود و من لوکاچی، او یک جورهایی مائوئیست بود و به کمونیسم اروپایی اعتقاد داشت و من تروتسکیست. با این حال، به طرز حیرتآوری با هم کنار آمدیم. سالیان سال کلاسهایی را دربارهٔ بینالملل سوم، مسئله ملت، نظریه دولت، لنین، گرامشی و... ترتیب دادیم و از همان آغاز تصمیم گرفتیم کلاسها را با هم اداره کنیم. دانشجویان عاشق این شیوه بودند، چون هریک از مضامین مذکور را از دو منظر متفاوت میشنیدند.»
- «من به سهم خودم کتابهای پولانزاس را خیلی جذاب مییافتم و البته میخواندم شان، ولی او به نظرم زیادی آلتوسری و زیادی ساختارگرا بود. این اواخر دیدگاه هایمان به هم نزدیک تر شده بود، چون در کتابهای آخرش ساختارگرایی اولیه او جای خود را به برخوردی سیاسی تر با مسئله طبقات اجتماعی و دولت داد.»
- «راستش محال بود سیاست نیکوس را در دستهبندی خاصی جای داد. او عضوی از حزب کمونیست یونان (شاخه داخلی) بود – جزو انشعاب قائل به کمونیسم اروپایی در جنبش کمونیستی که در زمان بهار پراگ از مسکو برید. به طور گذرا اشاره کنم که حزب کمونیست یونان (شاخه داخلی) بخشی از سنتهایی است که زیربنای سیریزا حزب چپ گرای رادیکال یونان را تشکیل میدهند. به این معنا نیکوس آشکارا کمونیست بود ولی گاهی چیزهایی نشان میداد که به نظر من گرایشهای «اصلاح طلبانه» میآمد.»
- «نیکوس بیش از یک سال افسرده بود. او در سال ۱۹۷۸ دست به کاری زد که خودش آن را تصادفی میخواند، ولی برخی از ما به فکر فرورفتیم که نکند تلاشی برای خودکشی بوده باشد. معتقد نیستم او احساس میکرده چپ همه چیز را از دست داده و از این رو به سهم خود نمیگویم خودکشی او ربطی به شکست سیاسی داشت. شکی نیست که اتحاد چپ (که در آن زمان توجهات او اصولامعطوف به آن بود) به بحران خورده بود، ولی این چیزی نیست که نتوان جبرانش کرد، تراژدی که نیست. دوست دیرینه نیکوس، کنستانتین تسوکالاس که دوست من هم هست در لحظه خودکشی با او بود. او میگوید نیکوس کتابهایش را از پنجره بیرون انداخت و میگفت هرچه نوشته بدردنخور است و در کوششهای نظری اش ناکام بوده- و آن وقت خودش را از پنجره پرت کرد پایین. پس یقیناً او حسی از ناکامی شخصی داشته؛ ولی کسی هرگز نمیداند چرا – این یک تراژدی توضیح ناپذیر است...»
- «تفکر اولیه پولانزاس پیش از آنکه آلتوسر را کشف کند، به گلدمن و سارتر نزدیک بود. از این جهت او چندان با چیزی که ارنست بلوخ «جریانهای گرم» مارکسیسم مینامد، بیگانه نبود.»