پرش به محتوا

نسیم مرعشی

از ویکی‌گفتاورد

نسیم مرعشی (زادهٔ ۱۳۶۲ در تهران) نویسنده، فیلمنامه‌نویس و روزنامه‌نگار ایرانی است.

گفتاوردها

[ویرایش]

پاییز فصل آخر سال است

[ویرایش]
  • «این‌همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید. تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و مرا آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم درنیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی‌گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کلهٔ عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش می‌آوردم بیرون. می‌خواستم بفهمم چرا وقتی می‌خوابانمش چشم‌هایش بسته می‌شود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار. مرا نشاند روبه‌روی خودش. گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید. یادت می‌ماند؟ گفتم آره بابا، یادم می‌ماند. فردایش رفت و دیگر نیامد. چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم‌های سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگیمرا خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید می‌شدم؟»[۱]
  • «خیلی وقت است دارین ادا درمی‌آوریم. ادای خوشبختی ساده ای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کرده‌ایم.»
  • «زندگی همه‌جورش سخت است، هر روز سخت‌تر از روز قبل. دارم توی ابرها زندگی می‌کنم. مالیخولیایی شده‌ام. همین کتاب‌ها مالیخولیایی‌ام کرده‌اند، می‌دانم. همین کتاب‌ها که پر از قهرمان هستند. قهرمان‌های سمی. قهرمان‌هایی که هی توی ذهنم به‌هم بافتم‌شان و بزرگ و کوچک‌شان کردم و بالا و پایین‌شان کردم و آخرش یک قهرمان برای خودم ساختم که هیچ‌جا پیدا نمی‌شود.»

منابع

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ
  1. نسیم مرعشی، پاییز فصل آخر سال است، انتشارات چشمه، ۱۳۹۶.