نازنین دیهیمی
ظاهر
نازنین دیهیمی (زادهٔ ۱۳۶۷ در تهران ـ درگذشتهٔ ۲۰ آبان ۱۳۹۶) مترجم، ویراستار و روزنامهنگار ایرانی بود.
گفتاوردها
[ویرایش]«روزها و روزگار یک زندانی»، ۱۳۹۱
[ویرایش]- «اینجا، بند کوچک زنان زندانی سیاسی اوین، این جامعهٔ جمع و جور، آنقدر دیدنی و شنیدنی دارد که تا مدتها میتوانی فقط چشم شوی و گوش و گاهی هم قلم. این بند کوچک پر است از زنهایی از همه رنگ، همه جا، از جوان تا میانسال و مسن، با هزار جور سودا و عقیده و آرزو که زمین تا آسمان با هم فرق میکنند بعضیشان. اما این زنان با افکار مستقلشان، خواستههای فردی و جمعیشان، و کوههای نگرانی و غصه که هر کدام روی دلشان دارند، نفس به نفس هم زندگی میکنند، دل به دل هم دادهاند و پشت به پشت هم ایستادهاند. راه به اغراق نمیبرم، نمیگویم لکهای بر صفحهٔ سفید روابط نیست، اما محکم و بیتردید میگویم که اینجا سر آخر مهربانیست که غالب است و همدلی.»[۱]
- «اینجا وقتی تختی خالی میشود، معمولاً هلهله است و شادی و خنده. خالی شدن یک تخت اغلب به معنای مرخصی است، یا در آن بهترین حالت رؤیایی، به معنی آن کلمهایست که اینجا هر روز هزار بار در ذهن همهمان چرخ میزند. آزادی!»
- «“چه کنیم؟ چه میتوانیم بکنیم؟ ” چشم امیدمان را دوختیم به بیرون. به شما که میدانیم هر چه در توان دارید میکنید. خوب میدانم که این چند خط من او را زودتر برنمیگرداند، آنهایی که باید ککشان بگزد، اگر گزیده شدنی بودند احتیاجی به این چهار خط نبود.»
- «تنهایی سنگین است. تنهایی در جایی که هر گوشهاش یک چشم کروی میپایدت، در جایی که در خصوصیترین لحظات هم بار نگاهی را بر دوشت حس میکنی، سنگین است. تنهایمان نگذارید.»
- «اولین باری که تصمیم گرفتم نوشتن این یادداشتها را شروع کنم، اولین باری که نوشتم سلام، در ذهن خودم هم کاملاً روشن نبود که چرا نیاز به برقرار کردن ارتباط با بیرون یا حداقل تلاش برای آن، گاهی آنقدر در من بزرگ میشود. نیازی که پیشتر، آن بیرون، هیچوقت به این شدت حساش نکرده بودم. اولین یادداشت را که مینوشتم، آنچه پیشم میبرد احساسم بود؛ احساسی که سعی کردم در همان مقدمه یادداشت برایتان توضیحش دهم؛ نیازی روانی، برای کاستن فاصلهها… ما ذاتاً وقتی از کاری منع میشویم، به همان نسبت بیشتر به انجام دادنش تمایل پیدا میکنیم… خب اگر ریشهٔ این نیاز فقط همین باشد، قطعاً مقاومت در برابرش عقلانیتر خواهد بود تا راه دادن به آن. اما کمی بیشتر که فکر کردم لایهٔ دیگری هم در زیر این دلیل دیدم که مجابم کرد خودکار را بردارم. از اول گفتم که قصدم به هیچ رو زدن «حرفهای مهم» نیست. اما میبینم که صرفاً احتیاج دارم حرف بزنم؛ که شنیده شوم. این حق حرف زدن آزاد، هر حرفی و با هر قالبی به شکل عمومی در کشور ما خیلی سفت و سخت از زندانی سلب میشود که دلیلش هم لابد همان شفافیتی است که چند شب پیش یکی از مسئولین قوهٔ قضائیه در رسانهٔ ملی اصرار داشت در زندانهای ما برقرار است. خب البته در این صورت سلب این حق بیان از زندانی کاملاً عقلانی است؛ چیزی که عیان است چه حاجتی به بیان دوبارهٔ آن؟ وقتی همهٔ ملت شریف میدانند در زندانها چه میگذرد تکرار و دوباره نوشتن، اتلاف وقت گرانبهای مردم و صدالبته اسراف کاغذ و خودکار یا به عبارتی سرمایهٔ ملی است! اما با وجود صحت تمام این حرفها و ضررهای هولناکی که نوشتن و حرف زدن زندانیها دارد، درست نیست فوایدش را هم نادیده بگیریم. ما به دلایلی نامعلوم از کودکی عادت کردهایم که تا میتوانیم علنی و روشن از عقاید و طرزفکر و راه و رسم زندگیمان حرف نزنیم. به تظاهر خو کردهایم و شده بخشی از وجودمان. اما حالا که دیگر میدانیم که در دموکراتیکترین کشور منطقه زندگی میکنیم، افت دارد که بلد نباشیم دو کلمه حرف بزنیم و بشنویم. سعی کنیم، تمرین کنیم و کمکم یاد بگیریم که بدون چسب و قیچی و علامت آشنای […] با هم حرف بزنیم. ظاهراً میگویند زندان جاییست برای اصلاح شدن. من از اینکه فرهنگ راحت و باز حرف زدن را هنوز یادنگرفتهام، در ندامتگاه اوین احساس ندامت میکنم، و کجا بهتر از اینجا برای جبران مافات؟»
دربارهٔ او
[ویرایش]- «دختری بسیار بااستعداد از میان ما رفت. عاشق ادبیات بود و کتاب خوان. [...] نظراتی که میداد نشانه هوشمندی و فهم او به ویژه در نگارش صحیح فارسی بود. اگر به راه ترجمه میرفت… ما صاحب یکی از بهترین مترجمان میشدیم. افسوس و صد افسوس که زود از این دنیا رخت بست.»
- «نازنین دیهیمی دوست ما بود. دختر جوان بااستعدادی که خوب آلمانی میدانست، خوب انگلیسی میدانست و فارسی مثل موم توی مشتش بود. ویراستار قهاری بود و میتوانست هر متن بیجان و مردهای را زنده کند. نازنین کم زندگی کرد، اما زندگی روی دور تند با او تا کرد، برای آدمی که هنوز ۳۰ ساله نشده کارنامه بالا بلند کاری داشت [...] نازنین برای بیست و چند ساله بودن استعداد غریبی داشت. تک تک ترجمهها و کتابهایی که ویرایش کرد گواه همین نبوغاند.
- امیلی امرایی، روزنامهٔ جامعهٔ فردا[۳]
منابع
[ویرایش]- ↑ نازنین دیهیمی، «روزها و روزگار یک زندانی»، نشر در سایت خبری کلمه، یکشنبه، ۳ دی، ۱۳۹۱.
- ↑ رضایی، رضا. «روزنامه شرق 96/8/24: دردا و دریغا». بازبینیشده در 2017-11-15.
- ↑ «روزنامه جامعه فردا | انگار فرصت تنگ بود». بازبینیشده در 2017-11-15.