نورالهُدیٰ منگنه با لقب منیر السلطنه (۴ ژانویه ۱۹۰۴، تهران - ؟ احتمالاً پایاندههٔ ۱۹۷۰، تهران ) روانشناس کودکان، کشنگر حقوق زنان، روزنامهنگار، خوشنویس، موسیقیدان، مؤلف و شاعر ایرانی بود که در هنر ابریشمدوزی نیز برجستگی داشت. سال درگذشت او نامعلوم و آگاهیها از او تا ۱۹۷۶ در دسترس است.[ ۱]
«اصولاً هر صفت و کاری که از جنبهٔ اعتدال و میانهروی خارج شد و صورت افراط یا تفریط یافت، زیانبخش و موجد و مورث هزاران بدبختی و بیچارگی است؛ باید در تمام موارد پیرو خرد و منطق و میانهرو باشیم تا همیشه از حوادث و آفات در امان بمانیم.» [ ۲]
به حرفی بجوشد همی خون به تن
شود نرم کینه ز دیگر سخن
اگر وضع گفتن بدین سان بود
تو خوش کن کلام و بکاه از محن[ ۱]
* * *
احسان چو کنی بهر تهیدست هلا
بزم تو شود روشن و پر نور و ضیا
نیکی سبب بقای عمرست ترا
اما منما در این علم روی و ریا[ ۱]
* * *
این هستی ما بود یکی باغ صفا
آن باغ صفا بود ز احسان و عطا
رونق بدهد وجود ما را نیکی
نیکی است نشانهای ز الطاف خدا[ ۱]
* * *
گر عقل دهد مهار خود را به هوا
مخلوط شود هوس به عشق تنها
آن عشق مجازی است چو یک دیو رجیم
بر دوزخ اخلاق کشاند ما را[ ۱]
* * *
یک پای به میخانه نهد شیخ دغا
پای دگری به مسجد از روی ریا
یکدست به سوی ساغر و بادهٔ ناب
با دست دگر دعا کند سوی خدا[ ۱]
* * *
یاری که به دشمنت کند مهر و وفا
او هست ترا دشمن جانی به خفا
از راه خرد بگسل، ازو رشتهٔ مهر
زان پیش که چون مار گزد جان ترا[ ۱]
* * *
از گفتهٔ ناروا بپرهیز دلا
زان گفته ز عرش بر زمین گیری جا
هر دانه دهد حاصلی اندر دوران
گندم نشود حاصلت از جو جانا[ ۱]
* * *
هر دل ز قناعت نشود گنج غنا
هرکس نشود شهره چو حاتم به سخا
این فیض بود خاص به ارباب ولا
آنان که بری شدند از روی و ریا[ ۱]
* * *
گر یار شود همت عالی با ما
ناید به نظر زمانه و مافیها
از بسکه دورو شدند با ما مردم
دیگر نشناسیم گلیم از دیبا[ ۱]
* * *
کردی دل خود سیه ز بیداد و ریا
پیوستی از آن حنظل خود با صفرا
دنیاست یکی باغ و تو آن را ثمری
جز جور ثمر نیابی از نخل جفا[ ۱]
* * *
ز آلودگی کذب رها کن جان را
این طبل میان تهی است افکن آن را
از کذب مکن تیره رخ ایمان را
به ژاژ میالای زبان جان را[ ۱]
* * *
هر جا که بود اهرمنی راهنما
هرگز نبرد راه کسی سوی خدا
گر لقمه سالوس ترا گشت غذا
جسمت شود آکنده ز انواع بلا[ ۱]
* * *
زنهار مپیچ رخ ز گفتار صواب
زان راه مرو که هست ویران و خراب
بر توسن حیلهاگر برآیی آخر
افتی به زمین و پا در آید ز رکاب[ ۱]
* * *
میکوش بهآبادی دلهای خراب
سرمشق بگیر ز آفتاب و مهتاب
فیاض بود مهر به هر پست و بلند
زین آبنما نهال جان را شاداب[ ۱]
* * *
شو بر حذر از عدوی دون در هر باب
بیگانه گذار و آشنا را دریاب
هرچیز راسندت زیان، زان پرهیز
زنهار مگرد گرد یار نایاب[ ۱]
* * *
گفتار نکو راست شمیمی چون گلاب
هر گفتهٔ بیجاست ترا همچو سراب
با دانش و اندیشه به گفتار گرای
از راه سخن ارزش خود را دریاب[ ۱]
* * *
یاد آر ز پیری، ای پسر، گاه شباب
فرصت رود از دست تو حالی دریاب
چون داد خدا، تو هم بده مردم را
خورشید صفت به سوی ویرانه شتاب[ ۱]
* * *
هرجا که بداندیش طبیب درد است
حال و رخ بیمار فکار و زرد است
زنهار مباش با بداندیش قرین
سوزان بودش دل و دم او سرداست[ ۱]
* * *
هرکس که به شد به هوش دور از هوس است
در عالم خوشدلی خردمند کس است
با ناخن قهر خود دلی نخراشد
داند که خراش دل سزاوار خس است[ ۱]
* * *
بر هر که نظر کنی مپرس از مکنت
کاخلاق ستوده و هنر شد زینت
از مام و پدر سخن از او هیچ مپرس
از علم و ادب بگوی و سعی و همت[ ۱]
* * *
در دور جهان نیست سراسر لذت
هر دور کند عزت ما را ذلت
گل با همه تازکی به خار است قرین
همراه بود به هر سعادت نکبت[ ۱]
* * *
هر آینهای که از صفا بیرنگ است
عکس تو دهد باز چون آن بیرنگ است
هرجا که بود پاکدلی جای خداست
آن پاکدلی ز پرتو فرهنگ است[ ۱]
* * *
هر جور بود زشت چه از خصم چه دوست
هر تیغ برون آورد از پیکر پوست
هر دون که برد نیاز بر ثروتمند
ظاهر کند آنچه را که بنهفته در اوست[ ۱]
* * *
دنیا قفسی است نی مقام رفعت
هر پردهٔ آن اهل خرد را عبرت
هر نیک و بدش بود بسی زودگذر
ای کاش غنیمت بشماری فرصت[ ۱]
* * *
نیکی اگرت پیش نیاید از بخت
ای دوست به خود مگیر دنیا را سخت
چون نیک و بد زمانه اندر گذر است
خوش باش و چو پادشاه بنشین بر تخت[ ۱]
* * *
این زندگی دو روزه پر از خطر است
هرجا نگری کشاکش سیم و زر است
هر دل که شود ز مهر یزدان روشن
در چشم جهان خزانهای پر گهر است[ ۱]
* * *
خوش آنکه به جان نهال ادبار نگاشت
خوشحال دلی که باری از خار نداشت
خوشبخت هرآنکه در پی کسب و هنر
شاگرد شد و از آن عمل عار نداشت[ ۱]
* * *
گر چشمهٔ نوش است لب شیرینت
سرگشته چون من، دور طرهٔ مشکینت
چون اختر طالعت، ندارد نوری
سختی و بدی شود، دوصد چندینت[ ۱]
* * *
این شبرو گیتی که اسیر هوس است
گه دزد دغا باشد و گاهی عسس است
این چرخ بود پست، بلندش مشمار
این گل که تو بینی به نظر خار و خس است[ ۱]
* * *
میباش به پیران ز محبت فرزند
شیرین به مزاق هرجوان شود چون قند
بینی چو ز کودکان به هر جای نشان
میکن پدری و باش از جان خورسند[ ۱]
* * *
آن را که به روزگار نامی باید
باید که زر و سیم به چشمش ناید
گر علم و هنر نیست کسی را بینام
برگو در گنجینه زر بگشاید[ ۱]
* * *
هر سوختهدل، حوصله بسیار کند
با مرهم صبر زخم هموار کند
گر حوصله و صبر نباشد در کار
بیحوصله با چه دلخوشی کار کند[ ۱]
* * *
هر ابر سیه به بحر، باران نشود
هر قطره چنان گوهر تابان نشود
هر مرغ چو بلبل، خوش الحان نشود
هر بیپدری صاحب عنوان نشود[ ۱]
* * *
ای دل ز تلوّن تو بشو دامن خود
این دام قوی مکن به پیراهن خود
پرهیز کن از آتش سوزندهٔ جهل
این مار مده جای به پیراهن خود[ ۱]
* * *
آن کوه چو خروس بیمحل میخواند
بیجای در اوفتد و بره واماند
آنست هنرمند بر اهل خِرَد
جو جای کلام و گاه آن را داند[ ۱]
* * *
خوشبخت کسی که نیکخویی داند
داند که زمانه وضع خود گرداند
هر تشنه و هر برهنه را چون بیند
آبی دهد و برهنه را پوشاند[ ۱]
* * *
آن کس که ز ادعا به طبلی ماند
گاه هنر و عمل به ره درماند
در حشمت و جاه اگر سلیمان گردد
چون دیو رجیم خلق را ترساند[ ۱]
* * *
آنان که از این و آن کمک میجویند
بگذاشته راستی و کج میپویند
از منت مردم چو کنی دل پژمان
خرم گل و سبزهای که خود میروبند[ ۱]
* * *
آن کس که کشاروز به دشتی باشد
عمری پی تخم و کار و کشتی باشد
دلگرم به تفریح و به گشتی باشد
دنیا بر او همچو بهشتی باشد[ ۱]
* * *
سر بر در هرکسی نیاور تو فرود
هرچند نهی بخشت هنگام غنود
آسان شود از فکر دلا هر دشوار
بردی بر غیر، درد و رنجت افزود[ ۱]
* * *
خورسند کسی که خویشتندار بود
دور از شرر آتش پندا بود
از گفتن عیب مردمان بندد لب
در بند عیوب خود گرفتار بود[ ۱]
* * *
هر نغمه به گوش دل سماعی دارد
هر ذره ز خویشتن شعاعی دارد
تو نیکروش باش و مترس از بدگوی
از دزد بترسد که متاعی دارد[ ۱]
* * *
ای دوست ترا دزد نگهبان نشود
وان گرگ دغا به گله چوپان نشود
دریای تهی قرین توفان نشود
با ریب و ریا دیون سلیمان نشود[ ۱]
* * *
خوشحال کسی که آز از دل راند
بیچاره و لخت راه، ز نو پوشاند
از پای یتیم بینوا خار کند
بر خستهدلال جام طرب نوشاند[ ۱]
* * *
شاگرد به دانش و هنر گرچه فزود
گر آنکه ز لوح دل خدا را نزدود
هرگز نرسد به رتبت استادی
صد سال اگر زید همانست که بود[ ۱]
* * *
اطفال نهال زندگی را ثمرند
از مادر و پدر به عالم اثرند
گر پا به ره علم و هنر بگذارند
بُستان جهان را به شجر بارورند[ ۱]
* * *
خوشبخت نشد هر آنکه زیبا گردید
بدبخت نه آنکه بد هیولا گردید
طالع نشود نیک به زیبایی رخ
در چشم بسی زشت که زیبا گردید[ ۱]
* * *
پوشیدن عیب مردم آسان باشد
نا دیدن عیب کار نیکان باشد
بر عیب کسان دیده خود برهم نه
خوش آنکه به رازها نگهبان باشد[ ۱]
* * *
روشن دل آنکه خود پریشان نشود
از خوب و بد زمانه حیران نشود
ملاح شود به کشتی بحر وجود
دریای تنش دچار توفان نشود[ ۱]
* * *
پاداش به کردهٔ نکو خوش باشد
نیکی به روان نیکخو خوش باشد
تعجیل مکن به هیچ کاری زنهار
در کار، حساب مو به مو خوش باشد[ ۱]
* * *
دوران فلک به محور داد رود
هر نیک و بد ترا مکافات دهد
گر بد کنی از عذاب کیفر بهراس
آن کس که دل از بند غم آزاد شود[ ۱]
* * *
خرم دل آنکه پیکار نبود
از نیک و بد جهان خبردار نبود
از حاصل عمر جز ادب برنگرفت
جز دانه نیکیاش در انبار نبود[ ۱]
* * *
هرکس به جهان نام نکویی دارد
در دهر هماره آبرویی دارد
هرباغ که باغبان خوبی دارد
گلهاش ببین چه رنگ و رویی دارد[ ۱]
* * *
هنگام خوشی همه ترا یار شوند
چون ناخوشی آید از تو بیزار شود
یاران شفیق در جهان آناناند
کاندر همه عمر با تو همکار شوند[ ۱]
«بعض نوشتههای ایشان الحق نور هدایتی است که فرا راه جوانان ما پرتو افکنده است. این خانم دانشمند سالهاست که با یک هدف عالی و منظور شریف در راه فرهنگ کشور ما قدم میزنند از راه سخنرانی، تلقین مقالات و کتب، اذهان تاریک را روشنایی میبخشد و چراغ رستگاری را بر سر رستگاری اطفال بیگناه ما که دیوهای جیانتکار برای انحراف روح آنان در کمین نشستهاند گرفته و راهنمایی میکنند.»
«خانم نورالهدی منگنه در تألیف و تدوین و انتشار این کتاب [راهاموز خانواده] حقِّ مادری را در راهنمایی مادران و فرزندان کشور ادا کرده و از بیان اصولی که در تربیت فرزند از عوال مؤثر شمرده میشود دقیقهای فروگذار نفرموده است، از مزایای آشکا این مجموعهٔ نفیس آن است که مؤلف مطالب را با نهایت سادگی و روشنی نوشته و در تنظیم فصول و آواب، از اطنابِ مُمِل دوری جسته و در ضمن مباحثات، جابجا داستانی لطیف و شیرین به مناسبتی نقل فرموده که خواننده به شوق و رغبت میخواند و احساس خستگی نمیکند.»