محمد زهری
ظاهر
با محمد بن مسلم زهری اشتباه نشود.
محمد زُهری (اوت ۱۹۲۶ شهرستان تنکابن - ۶ مارس ۱۹۹۵، تهران) شاعر ایرانی بود.[۱]
گفتاوردها
[ویرایش]- «امروز [۱۳۳۱ش] چهارده سال است که در تهران هستم. زن و فرزندی ندارم و با همه کس و کاری که دور و برم هستند، تنها میباشم و از این تنهایی آن قدر لذت میبرم که به هیچ قیمتی نمیتوانید آن را از من بخرید.»
- «از میان شاعران و نویسندگانی که خوش میخورند و خوش میپوشند و خوش میگذرانند ولی در آثارشان دم از درد و رنج میزنند، نفرت دارم؛ زیرا اعتقادم بر این است که هنرمندی تا درد را در استخوان حسن نکرده باشد، نمیتواند درد دیگر برانگیزد.»
ز بیهمزبانی، زبان بستهام | ز ناآشنایی، ز خود رستهام | |
چو آن نار چنگم که از دیرگاه | در امید یک زخمه بنشستهام | |
من آن ساغر تازهسازم که مست | ز جایم چو برداشت، بشکستهام | |
نه شمعم که میرم به یک آه سرد | ز هر آه، چون نای، دلخستهام | |
امید گریزم چو اسپند نیست | در آتش فتادم اگر جستهام | |
سر سرکشم، در کمند قضاست | چو موجی، بدین بحر پیوستهام[۱] |
کامی نراندهایم و دل از دست دادهایم | گمراه سر به سینه ی صحرا نهادهایم | |
ما آن یگانهایم که در پای آشنا | دل را شکستهایم و به غیری ندادهایم | |
ما شاهد حکایت عمریم، بعد مرگ | کز عیش مردهایم و از اندوه زادهایم | |
چون گوهری رمیده، به درگاه ساحلی | در حسرت نوازش دستی فتادهایم | |
محروم از نیاز رفیقان شبنشین | چون شمع مردهای، به مراری ستادهایم | |
در انتظار گرمی اندام همدمی | آغوش را به عجز و تمنّا گشادهایم | |
روی وفا، به سوی دل ما نمیکنی | انگار پیش می زدهای جام بادهایم | |
مانی تو عاقبت ز نظرگاه ما به دور | کانبان تهی و بار گران و پیادهایم[۱] |
منابع
[ویرایش]- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. سوم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۱۶۶۹. شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.