پرش به محتوا

محمدعلی ریاضی یزدی

از ویکی‌گفتاورد

سید محمدعلی ریاضی با تخلّص‌های قضایی و ریاضی (۱۹۱۱، یزد - ۱۹ مارس ۱۹۸۴، تهران) شاعر ایرانی بود.[۱]

گفتاوردها

[ویرایش]
نامهٔ او
از لای شکاف شاخهٔ گل      دزدیده به او نگاه کردم
می‌داد به یاد زلف و می‌گفت      روز همه را سیاه کردم
فهمید کسی کنار باغ است      چون خندهٔ قاه‌قاه کردم
پرسید که بود؟ از خجالت      پایین، لبهٔ کلاه کردم
گفتم شبتان به خیر خانم      شب بود و نظر به ماه کردم
با بودن روز آفتابی      من شبههٔ شامگاه کردم
پرسید مگر شب است حالا      دیدم چه بگویم آه کردم
گفتم که ببخش بانوی من      معذورم اگر گناه کردم
چون زلف تو روی صورتت بود      من روز و شب اشتباه کردم[۱]
اشتباهی دیگر
بود چیزی سفید و نرم و لطیف      در دکان مردِ شوخی بند
بینوایی رسید و آن را دید      به گمانش که هست پستان‌بند
یاد پستان دختران افتاد      آب شد در مذاق جانش قند
گفت جانم فدای آن گهری      که در این می‌نهند روزی چند
مرد صاحب‌دکان چو این بشنید      زیر لب گفت با کمی لبخند
بی‌سبب جان خود فدا کردی      خایه‌بند است این نه پستان‌بند[۱]

منابع

[ویرایش]
  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ برقعی، محمدباقر. سخنوران نامی معاصر ایران. ج. سوم. نشر خرم، چاپ ۱۳۷۳. ص۱۶۳۶. شابک ‎۹۷۸۹۶۴۹۹۷۲۴۰۴.