ماریو بارگاس یوسا

از ویکی‌گفتاورد

ماریو بارگاس یوسا (۱۹۳۶) داستان‌نویس، مقاله‌نویس، سیاست‌مدار و روزنامه‌نگار پرویی اسپانیایی زبان.

گفتاوردها[ویرایش]

  • «نویسندهٔ جدّی کسی است که بتواند واقعیّت را از وسوسهٔ شخصی یا اعتقاد شخصی منحرف کند، و این تحریف را به شیوه‌ای چنان قانع کننده انجام دهد که خواننده بتواند آن را چون توصیف عینی از واقعیّت و از جهانِ واقعی تصوّر کند. دستاورد در عالمِ هنر و ادبیّات یعنی همین.»
    • از «واقعیّتِ نویسنده»(writer's reality) ترجمهٔ مهدی غبرایی، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۷ ص ۱۵۱
  • «روندِ نویسندگی چیزی است که کلِّ شخصیّت نویسنده در آن نقش ایفا می‌کند. نویسنده نه تنها با عقاید، بلکه همچنین با غرایزش، با الهامش می‌نویسد. بخشِ تاریکِ شخصیّت نیز نقش بسیار مهمی در روندِ نوشتنِ کتاب بازی می‌کند. عامل عقلانی چیزی است که نویسنده از آن یکسره بی‌خبر است؛ بنابراین، وقتی نویسنده‌ای دربارة کتاب خود گواهی می‌دهد، به شیوة ذهنی خاص چنین می‌کند. او تصویر روشنی از کاری که می‌خواست انجام دهد عرضه می‌دارد که کمتر با آنچه انجام داده تطبیق می‌کند. به همین دلیل، خواننده گاه نسبت به آنچه نویسنده انجام داده از خودِ او بهتر داوری می‌کند.»
    • واقعیّت نویسنده، فصل ۳

دختری از پرو[ویرایش]

گفتم: از این که در آن جهنم بودی متاسفم. البته اگر حقیقت را گفته باشی. می‌دانی، در مقابل تو حس وحشتناکی به من دست می‌دهد. آن‌قدر برایم قصه سرهم کرده‌ای که حالا سختم است حرفت را باور کنم.
بار دیگر بازویم را چسبید و در حالی که سعی می‌کرد مؤدب باشد گفت: مهم نیست حرفم را باور کنی یا نه. خوب می‌دانم که ماجرای توکیو را به دل گرفته‌ای و هرگز مرا از آن بابت نمی‌بخشی. باشد؛ نمی‌خواهم برایم دلسوزی کنی. پول هم نمی‌خواهم. چیزی که می‌خواهم این است که بتوانم به تو تلفن کنم و مثل الان با هم قهوه‌ای بخوریم. همین و بس.
- چرا راستش را به من نمی‌گویی؟ یک‌بار هم شده در زندگی‌ات راست بگو. بگو واقعاً چه شده.
- خب، در حقیقت برای اولین بار در زندگی به خودم اطمینان ندارم. نمی‌دانم چه کنم. خیلی تنها هستم. تا حالا، با وجود همهٔ دوران‌های سختی که گذراندم، هرگز این‌طور نبودم. باید بدانی که شدت ترس بیمارم کرده. ترس خودش یک بیماری است. فلجم کرده. مرا از بین می‌برد. این را نمی‌دانستم، ولی الان می‌دانم. این جا در پاریس چند نفر را می‌شناسم، اما به هیچ کدامشان اعتماد ندارم. به تو، چرا. راست می‌گویم، باور کن. می‌توانم گاهی به تو تلفن کنم؟ می‌شود بعضی وقت‌ها همدیگر را در یک کافه ببینیم، مثل امروز؟[۱]

جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  1. ماریو بارگاس یوسا، دختری از پرو، ترجمهٔ خجسته کیهان، انتشارات کتاب پارسه، ۱۳۹۲.
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ